یک روز در دفتر کارم نشسته بودم، شخصی که الآن اسمش یادم نیست تلفن زد و گفت: آقای حاج محمد نمازی نامهای برای شما دارند که اگر اجازه دهید بیاورم خدمتتان، گفتم: اتفاقاً نزدیک شما هستم و خودم برای دریافت نامه مراجعه خواهم کرد. این بود که به دفتر ایشان به آدرس خیابان سعدی، روبه روی ایران تور رفتم و بسته قطوری را که حاوی نامه بود دریافت کردم، بسته را باز کرده و نامه را خواندم، مضمون...
گفت وگو: مرتضی رسولی پور
□ … جنابعالی در مورد پیشنهاد تصدی مقام وزارت نفت، از سوی دکتر مصدق به آقای حاج محمد نمازی در کتاب خودتان افسانه مصدق اشاره کردهاید لطفاً در این مورد بیشتر توضیح بفرمائید.
یک روز در دفتر کارم نشسته بودم، شخصی که الآن اسمش یادم نیست تلفن زد و گفت: آقای حاج محمد نمازی نامهای برای شما دارند که اگر اجازه دهید بیاورم خدمتتان، گفتم: اتفاقاً نزدیک شما هستم و خودم برای دریافت نامه مراجعه خواهم کرد. این بود که به دفتر ایشان به آدرس خیابان سعدی، روبه روی ایران تور رفتم و بسته قطوری را که حاوی نامه بود دریافت کردم، بسته را باز کرده و نامه را خواندم، مضمون آن از این قرار بود : آقای زهتاب ، آقای مصدق به من پیشنهاد تصدی وزارت نفت را کردهاند (در آن موقع وزارت نفت وجود نداشت) غافل از اینکه من اصلاً در این زمینه کار اجرائی نکردهام و اگر چنانچه راجع به نفت از من اسمی به گوش میرسد به خاطر چند کشتی نفتی است که دارم و با آن نفت حمل میکنم.
پس از مطالعه نامه، به آقای اللهیار صالح وزیر کشور تلفن زدم و تقاضای ملاقات کردم، ایشان نیز برای 7 صبح فردا در وزارت کشور (محل فعلی سازمان تبلیغات) وقتی را مقرر فرمودند. به این ترتیب خدمت ایشان رفتم و ماوقع را توضیح دادم ، کنجکاو بودم که عکس العمل وزیر در این باره چه خواهد بود؟ خدا رحمت کند آقای صالح را، دو دفعه در جایش جابه جا شد و گفت: آقای زهتاب، من برای شما احترام قائلم، در شأن شما نیست که این قبیل اراجیف را نقل کنید ! گفتم : آقا ببخشید، بنده نذر نداشتم که ساعت 7 صبح، به جای استراحت، یک تومان کرایه ماشین بدهم و خدمت برسم و بعد این حرف را از جنابعالی بشنوم، کمی ناراحت شد و گفت: نه قصدم این بود که بگویم، آخر شما مخالف دولت دکتر مصدق هستید، حرفی نداریم، مخالفت کنید، ولی لااقل شایعه پردازی نکنید، دست و پای این پیرمرد را باز بگذارید، گفتم: جناب صالح اگر من نامه محمد نمازی را به شما بدهم آیا به من بر میگردانید؟ کمی تأمل کرد و گفت: یعنی چه بر میگردانید؟ معلوم است که بر میگردانم! نامه را تقدیم کردم، عینکش را به چشم گذاشت و در حدود ده دقیقه در حالی که آن را میخواند، این جمله را تکرار میکرد: آقا این مرد دیوانه است! آقا این مرد دیوانه است! منظورش مرحوم مصدق بود، وقتی که نامه را خواند، نمیخواهم بگویم عرق کرده بود ولی بیچاره واقعاً حالت غیر عادی پیدا کرده بود، با تعجب پرسید: به راستی این نامه را حاج محمد نمازی نوشته؟! این مرد (دکتر مصدق) در این مورد نه در هیئت دولت با کسی حرفی زده و نه اصلاً هیچ اشارهأی به این نامه کرده. بالاخره این نامه را آقای اللهیار صالح گرفت و نزد مصدق برد و فردای آن روز هم به من برگرداند و از بابت برخورد دیروز نیز عذرخواهی کرد و گفت: آقای زهتاب، حق با شما بود این مرد ما را به بازی گرفته و ملعبه خود ساخته است، مطلقاً از پیشنهاد ایشان مبنی بر واگذاری مسئولیت وزارت نفت به آقای حاج محمد نمازی مطلع نبودیم، باید اطلاع میدادند و این نامه را هم در هیئت دولت مطرح میکردند، که متأسفانه هیچ کدام از این کارها را نکردهاند.
حاج محمد نمازی با هزینه خود جمعی از متخصصان و کارشناسان رشتههای مختلف امور نفت را جذب کرده بود تا از مشاورت، تخصص و تجارب آنها استفاده کند و به دکتر مصدق نیز انتقال دهد تا اگر مورد موافقت واقع شد و مفید و مؤثر به نظر آمد به آن عمل نماید. گفتنی است حاج محمد نمازی در آن موقع 30 میلیون تومان برای رفع مشکلات و عمران و آبادی شهر شیراز کمک کرده بود. از این رو معلوم بود که جذب و به کارگیری متخصصان نفتی چه هزینه گزافی را به دوش او میگذاشت که به آن اشاره میکرد.1 علی ایحال من نسخهای از این نامه تهیه کرده و به آقای اسماعیل رائین دادم. اسماعیل رائین هم بنا به سابقه همکاری و دوستی ای که با عمیدی نوری داشت موضوع را به اطلاع وی رساند و نامه را به او داد. به این ترتیب بود که این نامه در جراید آن روز به چاپ رسید و عمیدی نوری هم دو صفحه از روزنامه اطلاعات را به نقل این ماجرا اختصاص داد… .