«آیت‌الله سیدمحمود طالقانی و شهید سیدمجتبی نواب صفوی، خاطراتی از یک تعامل» در گفت‌وشنود با سیدرفیع سادات رسول

هنگامی که نواب بر مزار شیخ فضل‌الله نوری گریست!

در روزهایی که بر ما گذشت، مراسم چهلمین سالروز رحلت زنده‌یاد آیت‌الله سیدمحمود طالقانی برگزار شد. در این میان، عده‌ای با بهره‌گیری از فرصت سعی کردند از فرازهایی از کارنامه سیاسی ایشان تفاسیری واژگونه ارائه و آن را مخدوش نمایند. ارتباط صمیمی و سازنده طالقانی با جمعیت فدائیان اسلام و شهید سیدمجتبی نواب صفوی، در زمره محورهای این تبلیغات واژگونه به‌شمار می‌آمد؛ هم از این روی و به نیّت شفاف‌سازی موضوع، گفت‌وشنود با سیدرفیع سادات رسول را ــ که از سوی آیت‌الله طالقانی به شهید نواب صفوی معرفی شد ــ به شما تقدیم می‌کنیم. وی در این مصاحبه به شمه‌ای از خاطرات خویش از ارتباطات و مراودات آن دو بزرگوار اشاره کرده است.
هنگامی که نواب بر مزار شیخ فضل‌الله نوری گریست!
ابتدا خود را معرفی کنید و سپس درباره نحوه آشنایی‌تان با شهید نواب صفوی بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده سیدرفیع سادات رسول اهل روستای ورکش طالقان هستم. یک روز داشتم در مزرعه کار می‌کردم و حوالی ظهر بود که کسی آمد و یادداشتی را از مرحوم آیت‌الله طالقانی به دستم داد که در آن نوشته شده بود: فردی روحانی به نام نجفی قرار است به روستای شما بیاید، از او استقبال شایسته و حمایت کنید. بنده اطاعت امر کردم. وقتی ایشان ــ که بعدها فهمیدم شهید نواب صفوی بود ــ آمد، از ایشان استقبال کردم. ضمن صحبت با ایشان فرمودند: «پسرعمو! فردا چند تن از دوستان ما هم همراه خانواده به روستای شما می‌آیند؛ ترتیبی بدهید که از آنها استقبال شایسته‌ای شود!»
 

 
مگر آنها همراه خانواده‌شان به روستای شما آمدند؟
بله؛ مرحوم نواب همراه همسر، مادر و برادرشان سیدهادی میرلوحی و یک فرزند کوچک دختر آمدند. آن روزها روستای ما جاده نداشت و افراد تا مرکز طالقان، یعنی منطقه شهرک، با ماشین می‌آمدند و از آنجا آنها را با قاطر می‌آوردیم یا پیاده تا روستای ورکش می‌آمدند. ما به استقبال شهید عبدالحسین واحدی ــ که با برادرها و مادرشان آمده بودند ــ رفتیم و آنها را به طرز شایسته‌ای به ورکش آوردیم.
 
در دورانی که آنها در ورکش بودند، آیا کسی هم به ملاقاتشان می‌آمد؟
بله؛ مدتی شهید خلیل طهماسبی به دیدن آنها آمد و خود مرحوم آیت‌الله طالقانی هم آمدند و چند روزی نزد شهید نواب و دیگران ماندند. در آنجا بود که مرحوم طالقانی، شهید نواب را به اسم واقعی‌شان معرفی کردند.
 
شهید  نواب صفوی در روستای ورکش چه فعالیت‌هایی می‌کرد؟
کار ایشان روشنگری علیه رژیم پهلوی، برگزاری نماز جماعت، ایراد سخنرانی‌های شدید علیه حکومت و یک‌سری کارهای عمرانی مثل ساختن حمام برای اهالی روستا بود. از تمام روستاهای طالقان افراد برای دیدن ایشان و گوش دادن به سخنرانی‌هایشان می‌آمدند. گاهی هم خود ایشان به روستاهای دیگر می‌رفتند. یک بار که ایشان داشتند در مسجد سخنرانی می‌کردند، متوجه شدیم مأموران ژاندارمری برای دستگیری ایشان به ورکش آمده‌اند. ما بلافاصله ایشان را از مسجد به کوه‌های اطراف ده بردیم و چند روز در آنجا بودیم. مأموران چند روز روستا را جست‌وجو کردند و چون به نتیجه نرسیدند، رفتند. ما وقتی فهمیدیم خطری شهید نواب را تهدید نمی‌کند، ایشان را به ده برگرداندیم.
 
فدائیان اسلام چه موقع به تهران برگشتند؟
خاطرم هست یک روز جمعه، شهید نواب به من گفتند: «پسرعمو! اهالی ده را جمع کن تا به زیارت امامزاده یوسف برویم». امامزاده یوسف در یکی از روستاهای مجاور ورکش بود. عده‌ای از جوان‌ترها را جمع کردیم و همراه شهید نواب به روستای وشنه رفتیم. ایشان طبق معمول منبر رفت و به رژیم شاه حمله کرد. در این موقع خبر رسید که مأموران ژاندارمری در راه هستند. ما بلافاصله ایشان را به مخفیگاهی بردیم و مأموران آمدند و با مردم درگیر شدند! مأموران ژاندارمری تصور کردند ایشان را به روستای ورکش برگردانده‌ایم. به آنجا آمدند، ولی ما چند روزی ایشان را در روستای وشنه نگه داشتیم. بعد که به ورکش برگشتیم، دیدیم ایشان هنوز به خاطر سخنرانی‌هایی که در وشنه کرده بودند، تحت تعقیب هستند؛ به همین دلیل ایشان را دوباره به کوه بردیم و چند روزی در آنجا مخفی بودیم! بعد شهید نواب فرمودند: به‌واسطه حضور ما، اهالی روستا در خطر هستند و بهتر است ما روستا را ترک کنیم. ابتدا خانواده مرحوم نواب و مرحوم واحدی را به تهران فرستادیم و سپس بنده در معیت شهید نواب و شهید عبدالحسین واحدی، از طریق کوه‌های طالقان و ساوجبلاغ به روستای فشند رفتیم. تقریبا شب بود که به فشند رسیدیم. از شهید نواب پرسیدم: قرار است شب را در کجا اقامت کنند؟ ایشان فرمودند: «در خانه خدا». بعد گفتند: روی بام مسجد برو و اذان بگو! مردم که جمع شدند و نماز جماعت برگزار شد، شهید نواب علیه رژیم شاه سخنرانی کردند. آن شب کربلایی میرزا حسینی، کدخدای فشند، ما را به خانه‌اش دعوت کرد و شب را آنجا بودیم و فردای آن شب راهی تهران شدیم.
 
در تهران در کجا اقامت کردید؟
در تهران چند روزی در منزل میرزا عزیزالله دولابی بودیم و در این فاصله، برادران امامی، آقای شیخ مهدی حق‌پناه، شیخ علی‌اصغر حق‌پناه، شهید خلیل طهماسبی، آقای کرباسچیان و چند نفر دیگر به دیدن شهید نواب آمدند. بعد به منزلی که متعلق به آقای رفیعی بود، رفتیم و دیدارها در آنجا هم ادامه داشت.
 
آیا در جریان اعدام‌های انقلابی فدائیان اسلام بودید؟
بله؛ یک روز صبح شهید نواب به سیدحسین امامی فرمودند: باید هژیر را از سر راه برداری! هژیر وزیر دربار شاه بود. سیدحسین پیش از آن کسروی را هم اعدام کرده بود. شهید نواب به طور مشخص به شهید امامی فرمودند: هژیر فردا در مسجد سپهسالار حضور پیدا می‌کند و شما مأموریت داری او را اعدام کنی! بعد به من و چند نفر دیگر مأموریت دادند که موقع حضور هژیر، برق مسجد را قطع کنیم و به من فرمودند: «اگر به سلامت جان به در بردی، فورا خودت را به من برسان!». ما فردای آن روز به مسجد رفتیم و طبق قرار قبلی، هر کدام در جای خود مستقر شدیم. همین که هژیر وارد مسجد شد، به طرفش تیراندازی شد و ما هم بلافاصله برق را قطع و سپس فرار کردیم! من خود را از خیابان سرچشمه به امیریه، کوچه اسلحه‌دارباشی رساندم و به منزل دایی شهید نواب ــ که ایشان در آنجا بودند ــ رفتم و قضیه را برای ایشان شرح دادم. ایشان فرمودند: «رادیو را روشن کنید». پس از چند دقیقه رادیو اعلام کرد: هژیر در مسجد سپهسالار به دست سیدحسین امامی ترور شده است!
 
در جریان ماجرای اعدام حاجیعلی رزم‌آرا هم بودید؟
بله؛ یک روز در منزل آقای میرکلایی بودیم که چند نفر از علما به دیدن شهید نواب آمدند و از ایشان کمک خواستند. آنها گفتند: رزم‌آرا با لباس ارتشی به مجلس آمده و گفته است: مسجد را بر سر کاشانی و مجلس را بر سر مصدق خراب خواهم کرد! به او گفته بودند: قانون را شکسته‌ای که با لباس ارتشی به مجلس آمده‌ای... و او هم گفته بود: قانون بی‌قانون! بعد هم مجلس به هم خورد و عده‌ای فرار کردند و برخی از تماشاگران هم از مجلس، یکراست خدمت شهید نواب آمدند. شهید نواب فرمودند: چند روزی وقت می‌خواهم درباره این موضوع فکر کنم. پس از چند روز مذاکره با افراد مختلف، بالاخره به این نتیجه رسیدند که باید رزم‌آرا را از سر راه برداشت؛ چون او مانع بزرگی بر سر راه ملی شدن نفت بود. بالاخره شهید خلیل طهماسبی مأمور ترور رزم‌آرا شد و موقعی که رزم‌آرا برای شرکت در مجلس ختم آیت‌الله حاج میرزا محمد فیض قمی به مسجد آمد، او را زد. آن‌قدر هم شجاع بود که بعد از کشتن رزم‌آرا، بلند فریاد زد: «الله‌اکبر! من او را کشتم، به مردم کاری نداشته باشید!» خلیل را دستگیر کردند و بردند. فداکاری‌های فدائیان اسلام و خدمتی که آنها در از بین بردن عوامل سرسپرده رژیم وابسته شاهنشاهی انجام دادند، بسیار مفصل‌تر از آن است که در این فرصت اندک بتوان به همه آنها اشاره کرد.
 
چه ویژگی‌هایی در شهید نواب صفوی از نظر شما برجسته‌تر بودند؟
شهید نواب صفوی نمونه کامل اخلاص، تقوا، دینداری، دلسوزی به حال مردم و در یک کلمه یک مسلمان واقعی بود. ایشان از مال، مقام و متعلقات دنیوی به‌کلی منفک شده بود. همیشه عبای کرباس می‌پوشید و می‌فرمود: «این عبا را می‌پوشم؛ چون دستباف خواهران دینی‌ام است!»
یک بار ایشان به من فرمودند: «پسرعمو! امشب می‌رویم زیارت». وقتی راه افتادیم دیدم پابرهنه است. تا خود حضرت عبدالعظیم(ع) با پای برهنه آمد.
یک بار هم در قم همراه ایشان سر مزار شیخ فضل‌الله نوری رفتیم و ایشان در آنجا بسیار گریست و گفت: قدر این شهید والا مرتبه ناشناخته مانده است؛ او انسان بسیار ارزشمندی است!     
بارها هم پیش آمد که همراه شهید به صورت ناشناس به خانه فقرا سر می‌زدیم و ایشان بدون اینکه در خانه کسی را بزند و صاحبخانه مطلع شود، کمی پول از بالای در به داخل خانه می‌انداخت و می‌رفتیم. من نظیر این مرد بزرگ را هرگز ندیدم. انسان یگانه‌ای بود. https://iichs.ir/vdcb.sbwurhb5siupr.html
iichs.ir/vdcb.sbwurhb5siupr.html
نام شما
آدرس ايميل شما