رضاشاه برای رسیدن به تخت پادشاهی، روندی را طی کرد که کمتر از پنج سال طول کشید. چگونه رضاخان در این مدت کم توانست از سربازی قزاق به پادشاه ایران تبدیل شود؟
یکی از موضوعات تاریخی مهم نحوه به قدرت رسیدن پادشاهان است؛ پادشاهانی که بعضا دوران سلطنتشان نیز چندان به درازا نکشده و پس از مدتی توسط یک نیرو و رقیب داخلی و یا یک قدرت خارجی به زیر کشیده شدهاند. یکی از این پادشاهان رضاشاه است؛ پادشاهی که همواره در مورد نحوه به قدرت رسیدنش و حتی سرنگونی آن ابهامهای بسیاری وجود داشته است. در واقع یکی از مسائل مورد بحث مورخین و کارشناسان روندی است که رضاشاه برای رسیدن به تخت پادشاهی طی کرد؛ روندی که کمتر از پنج سال طول کشید و به سرنگونی سلسله قاجار نیز منتهی شد. بر این اساس، در سطور زیر تلاش خواهیم کرد تا نگاهی گذرا به این موضوع بیندازیم و دلایلی را که به این امر منجر شد از نظر بگذرانیم.
شکست انقلاب مشروطه
پس از پیروزی انقلاب مشروطه اوضاع و احوال کشور آن گونه که مدنظر انقلابیون بود پیش نرفت. علیرغم تشکیل مجلس شورای ملی و برقراری قانون، حکومت برآمده از انقلاب توانایی و اقتدار لازم را برای مدیریت و رتق و فتق امور نداشت. مدعیان قدرت در اقصی نقاط کشور سر برآورده بودند و کشور از فقدان نظم، امنیت و اقتدار رنج میبرد. دولت مرکزی نیز دامنه و گستره اقتدارش جز از پایتخت و اطراف و اکناف آن فراتر نمیرفت و نمیتوانست ثبات و امنیت را به کشور بازگرداند؛ روندی که با شروع جنگ اول جهانی و اشغال کشورمان توسط قوای متفقین به صورت فزایندهای تقویت شد. در حقیقت علیرغم اینکه ایران در جنگ جهانی اعلام بیطرفی کرده بود قوای دول متفق از هر طرف خاک آن را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و نیروهای مسلح کشورمان نیز یارای مقابله با این حجم از نیروهای متخاصم را نداشت.1
اما این تمام ماجرا نبود و به این مشکلات باید مسائل داخلی را نیز افزود. به عبارت ساده هرآنچه میتوانست در این مقطع از تاریخ بر سر کشورمان آمد، از قحطی تا بیماریهای مسری و واگیردار؛ به نحوی که جمعیت کشورمان در مدت کوتاهی از 21 میلیون نفر به تعدادی نزدیک به 11 میلیون رسید. البته بخشی از این مشکلات خود ناشی از حمله متفقین بود؛ به نحوی که این ابرقدرتها برای تأمین غذا و تدارکات کشورمان را عرصه تاخت و تاز خود قرار داده بودند. عدهای از مشروطهخواهان و مخالفین حضور نیروهای روسیه و انگلستان در ایران، به کرمانشاه رفتند و دولت در تبعید را تشکیل دادند، اما اقدامات آنها نیز چندان موفقیتآمیز نبود و نتیجهای دربرنداشت. در نهایت پس از چهار سال، جنگ جهانی اول به پایان رسید و علیرغم خسارات فراوان مالی و جانی که برای ایران به همراه داشت سیاستمداران ایران حتی اجازه حضور در کنفرانس صلح ورسای را نیافتند.2
ناتوانی و ضعف احمدشاه
با پایان یافتن جنگ جهانی اول اوضاع کشور تغییر چندانی نکرد. کشور همچنان درگیر ضعف و ناتوانی رهبرانش بود. احمدشاه جوان و بسیار کمتجربه بود و تمایلی هم به سیاستورزی و تلاش برای سامان دادن امور از خود به خرج نمیداد. نیروی نظامی منسجم و کارآمدی در کشور وجود نداشت و دولتهای مشروطه یکی پس از دیگری روی کار آمده و بدون آنکه توان حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی را داشته باشند تغییر میکردند. این شرایط دست خارجیها را برای تصمیمگیری درباره آینده ایران بازتر کرد. از نظر آنها با توجه به خلأ قدرتی که در ایران پدید آمده بود و نیروهای گریز از مرکز هر روز در جایی از ایران سربرمیداشتند و برای استقلال یا به دست گرفتن قدرت قد علم میکردند ایجاد یک حکومت مرکزی قدرتمند به یک نیاز ضروری و غیرقابل اجتناب تبدیل شد؛ نیازی که هر روز بیش از پیش برای انگلیسیها احساس میشد و بسیاری از نخبگان سیاسی غربگرا بر آن شدند تا به آن جامه عمل بپوشند.3
پس از چهار سال، جنگ جهانی اول به پایان رسید و علیرغم خسارات فراوان مالی و جانی که برای ایران به همراه داشت سیاستمداران ایران حتی اجازه حضور در کنفرانس صلح ورسای را نیافتند
انقلاب بلشویکی در همسایه شمالی
در این مقطع مشکل تنها به مسائل داخلی محدود نبود و با روی کار آمدن اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم در همسایه شمالی ایران هر روز بیم آن میرفت که کشور به دام مارکسیستها بیفتد. این امر بهخصوص بریتانیا را بر آن داشت تا به فکر چارهای بیفتد و تلاش کند به هر طریق ممکن و برای تأمین منافع خود هم که شده در پی استقرار دولتی قدرتمند برآید. لندن ابتدا تلاش کرد این هدف خود را از طریق قرارداد 1919م جامه عمل بپوشاند، اما هنگامی که با مخالفت شدید نیروها و گروههای سیاسی در داخل روبهرو شد استفاده از زور و قدرت را در دستور کار خود قرار داد. بدینترتیب زمینه برای کودتا در ایران فراهم شد؛ کودتایی که رضاخان را به رأس هرم قدرت نزدیک نمود.
نکته جالب اینجاست که روسها نیز در این مقطع از روی کار آمدن یک دولت مقتدر در تهران حمایت میکردند. دلیل آن هم چیزی جز منافع مسکو نبود. در واقع دولت نوپای اتحاد جماهیر شوروی نیز خواهان ثبات در ایران بود تا در صورت حمله نیروهای غربی به خاک شوروی برای سرکوب انقلاب بلشویکی، مرزهای ایران محلی برای ورود نیروهای غربی به خاک شوروی نباشد. کار به جایی رسید که حتی انگلستان و شوروی پیمان دوستی برقرار و نیروهای شوروی که در گیلان مستقر بودند خاک کشورمان را ترک کردند. روندی که به شکست نهضتهایی همچون نهضت جنگل منتهی شد و این امکان را بخشید که زمینه ایجاد یک حکومت نظامی را در ایران فراهم کند تا با حفظ یکپارچگی و برقراری نظم و امنیت در کشور منافع دو ابرقدرت آن روز یعنی روس و انگلستان تأمین شود. بدینترتیب فرصت برای قبضه کردن قدرت توسط رضاشاه بیش از پیش فراهم شد. در عمل نیز رضاخان که سمت وزارت جنگ را در تمام کابینههای بعد از کودتا بر عهده داشت و در طول سالهای پیش و پس از کودتا فرصت یافته بود تا به انگلیسیها نشان دهد نظامی مقتدری است در سال 1302ش به سمت ریاستالوزرایی رسید.4
اقدامات کاتالیزورکننده رضاشاه
اما عواملی که سبب تسریع در روند قدرتگیری رضاخان شد تنها به این موارد محدود نیست و باید به برخی از اقدامات خود رضاشاه نیز اشاره نمود که تأثیر بسیاری در کوتاه شدن مسیری داشت که رضاخان را به رضاشاه تبدیل کرد. وی چند هدف را مد نظر قرار داد:
اول از همه به دنبال تسلط کامل بر ارتش بود؛ موضوعی که به تثبیت هرچه سریعتر قدرت در دستان وی منتهی میشد. او که میدانست ارتش از ضعف مالی و تشکیلاتی رنج میبرد تلاش کرد با بهدست آوردن منابع مستقل مالی همچون درآمد زمینهای دولتی و مالیاتهای غیرمستقیم به تأمین هزینههای ارتش مبادرت ورزد و این نیرو را تحت نفوذ و سیطره خود قرار دهد. وی همچنین تلاش کرد نیروهای نظامی مختلف همچون نیروهای قزاق، ژاندارم و سایر نیروهای نظامی را در ارتش جدیدی با لباسهای متحدالشکل ادغام نماید و به نحوی به لحاظ تشکیلاتی به وضعیت آنها سروسامان دهد.5
نهاد دیگری که رضاخان تلاش کرد آن را در راستای تثبیت قدرت خود تحت نفوذ قرار دهد مجلس شورای ملی و نمایندگان بود. او ابتدا رفتار محتاطانهای در قبال نمایندگان در پیش گرفت و خود را مطیع قانون و فرامین مجلس نشان داد. بااینحال در انتخابات مجلس پنجم تمام تلاش خود را برای ورود نمایندگان نزدیک به خود به خرج داد و تا حدودی نیز در این امر موفق بود؛ به نحوی که در بسیاری از شهرستانها توانست این هدف را محقق نماید. در واقع با سفر احمدشاه به خارج این امکان فراهم شده بود که رضاخان در انتخابات اعمال نفوذ نماید. این گروه از نمایندگان حزب تجدد را بهوجود آوردند که از سیاستهای رضاخان حمایت میکردند.6
اما او از مردم و روحانیون نیز غافل نبود؛ ازآنجاکه میدانست روحانیون جایگاه ویژهای در میان مردم دارند. رضاخان در مجلس عزاداری محرم شرکت میکرد، کاه بر سر میریخت و در مجلس روضهخوانی حضور مییافت؛ زیرا میدانست چنین کنشهایی تأثیر بسزایی در میان عامه مردم و گروهها و جریانات مذهبی دارد. درست در همین بازه زمانی بود که برخی از علمای اهل تشیع عراق با تحریک دولت انگلستان از این کشور اخراج و راهی ایران شدند و رضاخان تلاش کرد با استقبال از آنان به نحوی رضایتشان را جلب کند.7
جالب اینجاست که رضاخان هنگامی که در سال 1302ش رقبای سیاسیاش را از میان به در کرد و توسط احمدشاه به عنوان گزینه ریاستوزرایی انتخاب شد در کابینه خود سمت وزارت جنگ را برعهده گرفت و بقیه کابینه را معرفی کرد. شاه از کشور خارج شده بود و نارضایتی مردم از ناکارآمدی شاهان قاجار به اوج خود رسیده بود. رضاخان فرصت را مناسب دید تا برای تغییر سلطنت گامهایی بردارد. او تلاش کرد ابتدا از برکناری احمدشاه و تغییر حکومت به جمهوری حمایت نماید؛ امری که با مخالفت مردم، روحانیون، احمدشاه و برخی از نمایندگان مجلس به برکناریاش انجامید.8
اما با عواملی که رضاخان در ارتش داشت گروههای مختلف سیاسی از جمله نمایندگان را تحت فشار قرار داد تا با رایزنی وی را دوباره به ریاستوزرایی برگزینند. از اینجا او با قدرت هرچه تمامتر تمام مخالفان خود را بهتدریج از صحنه به در کرد. این روند با توجه به حضور احمدشاه در اروپا و نارضایتی فزاینده مردم از شاهان قاجار که در روزنامهها نیز آب و تاب داده میشد به آنجا رسید که مجلس تحت فشارهای رضاخان و با توجه به اینکه عوامل وی در مجلس کم نبودند سرانجام احمدشاه و سلسله قاجار را از سلطنت خلع و تصمیمگیری در مورد آینده کشور را به مجلس مؤسسان واگذار کرد؛ مجلسی که در نهایت رأی به سلطنت رضاشاه داد.9
در مجموع باید گفت آنچه سبب تسریع در تثبیت قدرت رضاشاه شد مجموعهای از عوامل داخلی و بینالمللی بود؛ از انقلاب مشروطه تا انقلاب بلشویکی و از بیثباتی داخلی تا تمایل انگلستان و در نهایت اقدامات خود رضاشاه همه و همه دست به دست هم داد تا در عرض کمتر از پنج سال رضاخان به رضاشاه تبدیل شود.
احمدشاه قاجار در مراجعت از اروپا و استقبال رضاخان سردارسپه از وی در اصفهان (1301)
پی نوشت:
1. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی، محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1377، ص 129.
2. حسین مکی، زندگی سیاسی سلطان احمدشاه، تهران، امیرکبیر، 1362، ص 102.
3. علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلستان در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، تهران، انتشارات پروین ـ معین، 1372، ص 60.
4. جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، ترجمه احمد تدین، 1378، ص 304.
5. همان، ص 307.
6. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، تهران، انتشارات زوار، 1377، ص 583.
7. مهدیقلیخان هدایت، خاطرات و خطرات، تهران، کتابفروشی زوار، ص 368.
8. محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج 1، تهران، شرکت سهامی کتاب جیبی، 1357، ص 58.
9. حسین مکی، همان، ص 586. https://iichs.ir/vdcdjo0f.yt0nx6a22y.html