رسول سوزن سنجاقی، روستازاده‌ای بود که در تهران صاحب همه چیزی میشود و چون کار و بارش تیار می‌گردد کاغذی به ولایتش همدان نوشته در آن جملۀ بالا را که (در تهران پول زیر دست و پا ریخته، کسی نیست جمع بکند) آورده روانه می‌نماید و طولی نمی‌کشد که تهران را همدانی پر می‌کند تا آنکه روزی یکی از آنها به نزد رسول آمده می‌گوید: «پول که در تهران نریخته بود هیچ، به اغوای تو...
بنویس هم‌ولایتی‌هات هم بیان!
در تهران پول زیر دست و پا ریخته، کسی نیست جمع بکند
 
رسول سوزن سنجاقی، روستازاده‌ای بود که در تهران صاحب همه چیزی میشود و چون کار و بارش تیار می‌گردد کاغذی به ولایتش همدان نوشته در آن جملۀ بالا را که (در تهران پول زیر دست و پا ریخته، کسی نیست جمع بکند) آورده روانه می‌نماید و طولی نمی‌کشد که تهران را همدانی پر می‌کند تا آنکه روزی یکی از آنها به نزد رسول آمده می‌گوید: «پول که در تهران نریخته بود هیچ، به اغوای تو سرمایۀ مختصری را هم که با خود آورده بودم بباد دادم و با او به ستیز بر می‌خیزد. رسول در دفاع، اول وضع حال خود را از موقعی که حتی کرایه راه نداشته و پیاده از همدان روانه شده است و وضع فعلیش را که صاحب همه چیز می‌باشد به تصدیق او می‌رساند و بعد برای روشن ساختن قضیه و این که درک واقعیت مطلب بکند او را با خود به راه انداخته دور کوچه بازار گردانده به هر چه از کفش کهنه و کلاه کهنه و گیوه کهنه گرفته تا کاغذ و مقوا و حلبی پاره و امثال آن برخورد می‌کند می‌گوید اینها همان پولهائی است که زیر دست و پا ریخته کسی نیست جمعشان بکند و از گذشته خود شروع می‌کند که چون به تهران رسیده در احوال تهرانیا تفحص نمودم به این نتیجه رسیدم که در دماغ تهرانی بادی و در وجود او شتابزدگی‌ای است که به کارهای زحمت‌دار پرمعطلی تن نمی‌دهد و دیگر این که در تهران به همه چیز حتی به خاکستر پول می‌دهند و این بود که تکه زمنی و بی‌صاحبی را در نظر گرفته کیسه گونی‌ای فراهم کرده، از آنروز هر چه، حتی پشکل الاغ را در هر جا دیدم در کیسه ریخته به آن بیابان بردم و وقتی مقدار آنها قابل توجه گردید همه را سوا و هر تکه را به خواهان و خریداری دادم؛ مثلاً خرده شیشه‌هایش را به شیشه‌گر و کهنه پیله‌هایش را به تخت‌کش و پهن و پشکل‌هایش را به نانوا و حمامی و کاغذ مقواهایش را برای توکاری به ارسی‌دوز و آهن مفرغ‌هایش را به چلنگر و ریخته‌گر و والی آخر، در حالیکه تو خیال کرده در تهران اسکناس و سکۀ ضرب کرده زیر دست و پا ریخته‌اند؛ و این کنایۀ «بنویس همولایتی‌هایت هم بیایند» از رسول سوزن سنجاقی مانده است.1
 

نمایی از تهران قدیم 
شماره آرشیو: 3802-1ع

پی نوشت:
1. جعفر شهری، گوشه‌ای از تاریخ اجتماعی طهران قدیم، ج1، تهران، معین، 1370، صص49ـ50. https://iichs.ir/vdcg.u9trak9xxpr4a.html
iichs.ir/vdcg.u9trak9xxpr4a.html
نام شما
آدرس ايميل شما