«ناگفته‌هایی از عزیمت و بازگشت امام خمینی از بهشت زهرا در 12 بهمن 1357» در گفت‌وشنود با خلبان مجید دشتبان

امام فرمود: توکل تان به خدا باشد، اتفاقی نمی‌افتد!

خلبان مجید دشتبان افسری است که در 12 بهمن 1357، امام خمینی را به محل سخنرانی در بهشت زهرای تهران و سپس به بیمارستان هزارتختخوابی سابق انتقال داد. در گفت‌وشنود پی‌آمده، او به بیان شمه‌ای از خاطرات خویش، از آن روز تاریخی پرداخته است.
امام فرمود: توکل تان به خدا باشد، اتفاقی نمی‌افتد!
شما  در روز ورود امام خمینی به ایران، نقش مهمی را در جابه‌جایی ایشان به بهشت زهرا و بازگرداندنشان ایفا کردید. در آن دوره، در کجا مشغول خدمت بودید و از آن روز تاریخی، چه خاطراتی دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در روز 12 بهمن 1357، در یگان مهندسی یکی از پایگاه‌های نیروی هوایی مستقر در فرودگاه مهرآباد بودم و افتخار این را پیدا کردم که بالگرد حامل حضرت امام را به بهشت زهرا ببرم.
هم‌زمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی، بنده و عده‌ای از همکارانم تصمیم گرفتیم در استقبال از حضرت امام، سهمی داشته باشیم و دین خود را ادا کنیم؛ به همین دلیل در روز 12 بهمن، قبل از فرود هواپیمای حضرت امام، با کاپیتان سیدین ــ که همکارم بود‌ ــ هماهنگ کردیم که با بالگردی که در دسترسمان بود، کاری انجام بدهیم. در ابتدای 12 بهمن، با همکاران در اتاقی جمع شده بودیم و ورود امام را از تلویزیون تماشا می‌کردیم. هنگامی که اعلام کردند هواپیمای حامل امام روی باند خواهد نشست، شور و هیجان عجیبی بر جمع مستولی شد و از شدت خوشحالی، سر از پا نمی‌شناختیم! هواپیما به زمین نشست و حضرت امام از هواپیما خارج شدند. ما هم هم‌زمان با خروج حضرت امام، از فرودگاه مهرآباد بالگردی را به پرواز درآوردیم و از مهرآباد تا میدان انقلاب، بالای سر ماشین حامل حضرت امام، در ارتفاع پایین حرکت کردیم تا هم پوشش حفاظتی امنیتی ایجاد کنیم، هم هر جا لازم شد، بتوانیم کار مثمر ثمری انجام دهیم. جمعیت استقبال‌کننده به قدری زیاد بود که اگر ما می‌خواستیم هم‌سرعت با ماشین حامل حضرت امام حرکت کنیم، سوخت بالگرد تمام می‌شد؛ به همین دلیل تصمیم گرفتیم به سمت بهشت زهرا برویم؛ چون اعلام شده بود که امام خمینی در آنجا سخنرانی خواهند کرد. در قسمت جنوبی بهشت زهرا در منطقه‌ای که برای فرود مناسب بود، بالگرد را بر زمین نشاندیم.
 
فرود آمدن بالگرد حامل امام خمینی در میان سیل استقبال‌کنندگان در بهشت زهرا (12 بهمن 1357)
 
مردم احتمالا از نیّت و برنامه شما اطلاع نداشتند. واکنش آنها نسبت به حضور شما چه بود؟
مردم به این دلیل که از روز 17 شهریور، از بالگرد خاطره خوشی نداشتند، به سمت ما هجوم آوردند! به همین دلیل ما در ابتدا، نتوانستیم فرود بیاییم! بعد دیدیم چون لباس نیروی هوایی به تن داریم و مردم هم به نیروی هوایی لطف دارند، بهتر است که با آنها صحبت کنیم تا مشکل حل شود که همین طور هم شد، اما به‌سختی توانستیم بنشینیم. بعد من پیاده شدم و چند تن از افرادی که بازوبند انتظامات داشتند، همراه جمعیت به سوی ما آمدند. من لازم دیدم که قبل از هر کاری، مأموران انتظامات را در جریان قرار دهم و بگویم که بالگرد در اختیار نیروهای انقلابی و امام است و به این ترتیب، از صدمه رسیدن به آن جلوگیری کردم. این مطلب بلافاصله از بلندگوها اعلام و از مردم خواسته شد که از بالگرد فاصله بگیرند و به آن صدمه نزنند! بعد هم برادران انتظامات، خودشان محافظت از آن را به عهده گرفتند.
 
چه شد که در مقطع ورود امام خمینی به بهشت زهرا، ایشان سوار بالگردِ در اختیار شما شدند؟
ما در بهشت زهرا، همگی منتظر ورود حضرت امام بودیم. در ساعت 2 بعد از ظهر، اعلام شد که ماشین حامل حضرت امام، به ورودی بهشت زهرا رسیده است. به علت ازدحام بیش از حد جمعیت، موتور ماشین حامل امام از کار افتاد! ماشین صداوسیما هم، در بین جمعیت گیر کرده بود و نمی‌توانست جلو برود. در این لحظه اتفاق بسیار عجیبی رخ داد! جمعیت استقبال‌کننده از امام، ماشین حمل ایشان را روی دست بلند کردند و به سمت بالگرد آوردند! من فورا درهای سمت چپ بالگرد را بستم که کسی وارد نشود و رفتم پایین و حضرت امام و حاج احمد آقا و دو نفر دیگر را ــ که سوار ماشین بودند ــ سوار بالگرد کردم. جمعیت اطراف بالگرد به قدری زیاد بود که غیر از ملخ آن، چیز دیگری پیدا نبود!
دیدن حضرت امام خمینی از یک طرف و ازدحام بی‌سابقه مردم از سوی دیگر، باعث شده بود که لکنت زبان بگیرم و نتوانم درست حرف بزنم! باورم نمی‌شد که امام در چندمتری من باشند. سرانجام به هر صورتی که بود، عرض ادب کردم و گفتم: «ما در خدمت شما هستیم؛ هر امری که بفرمایید اطاعت می‌کنیم». یکی از همراهان گفتند: امام می‌خواهند در قطعه شهدا سخنرانی کنند. هجوم جمعیت اجازه نمی‌داد بالگرد را بلند کنم و امکان وازدن موتور وجود داشت! امام پرسیدند: «موضوع چیست؟» عرض کردم: به این شکلی که مردم از بالگرد آویزان شده‌اند، احتمال دارد که اگر موتور را روشن کنم، ملخ بالگرد دست و پای مردم را قطع کند! با این وضعیت، قدرت موتور بالگرد نمی‌تواند آن را از زمین بلند کند! امام با اعتمادبه‌نفس حیرت‌انگیزی فرمودند: «توکلتان به خدا باشد؛ اتفاقی نمی‌افتد!» با این جمله امام خمینی، قوت قلب گرفتم و به همکارم گفتم: من پایین می‌روم و شما تا ده بشمار و استارت بزن! رفتم پایین و جمعیت را از کنار ملخ هلیکوپتر، دور کردم و موتور روشن شد و ملخ شروع کرد به گشتن! من بلافاصله روی زمین دراز کشیدم و مردم هم به تبعیت از من، روی زمین دراز کشیدند! به‌هرحال باد ملخ بالگرد و سر و صدای موتور آن، باعث شد که مردم تا حدی از آن فاصله بگیرند. من از فرصتی استفاده کردم و داخل کابین بالگرد پریدم و اشاره کردم که بلند شویم. بار اول چون عده‌ای از بالگرد آویزان بودند، نزدیک بود موتور وابزند! ناچار شدیم بنشینیم و چند باری هلیکوپتر را بالا و پایین ببریم تا آنهایی که آویزان شده بودند، بترسند و بالگرد را رها کنند! دلمان به سخن امام قرص بود که اتفاقی نخواهد افتاد. افراد یکی یکی پایین پریدند و الحمدالله، کسی آسیب ندید. در قطعه شهدا، نیروهای انتظامات مردمی دایره‌ای را درست کرده بودند تا بالگرد بتواند فرود بیاید. بالگرد را نزدیک جایگاه، به زمین نشاندیم و حضرت امام و همراهانشان پیاده شدند و به سمت جایگاه سخنرانی تشریف بردند و امام آن سخنرانی تاریخی را ایراد فرمودند.
 
ظاهرا پس از سخنرانی امام خمینی و هنگام بازگشت، مشکلات بیشتری پیش آمد؛ این‌طور نیست؟
بله؛ مرحوم حاج احمد آقا پیغام دادند: ما بالگرد را روشن کنیم و آماده باشیم که به محض اینکه سخنرانی امام تمام شد، ایشان را سوار کنیم. ما هم همین کار را کردیم، ولی بعد از سخنرانی، وضعیتی پیش آمد که کنترل از دست رفت و بالگرد بار دیگر، در میان سیل جمعیت گم شد و جایگاه هم در محاصره مردم قرار گرفت! ما ناچار شدیم سه، چهار بار بلند شویم و دوباره بنشینیم! در مرحله اول، یکی از همراهان امام را سوار کردیم و با ایشان هماهنگ کردیم که چه کار کنیم. در مرحله دوم، حاج احمد آقا را سوار کردیم. در مرحله سوم، باز یکی از همراهان امام آمد. ما به محض اینکه می‌آمدیم بالگرد را بنشانیم، مردم جمع می‌شدند و کار را مشکل می‌کردند! مردم تصور می‌کردند امام در بالگرد هستند، درحالی‌که ایشان را از جایگاه، به یک آمبولانس برده بودند! سرانجام هماهنگ کردیم که آمبولانس حرکت کند و ما هم بلند شویم و طوری که جلب توجه مردم نشود، آمبولانس را دنبال کنیم. آمبولانس با زحمت زیادی از بهشت زهرا خارج شد و در نزدیکی پالایشگاه، به یک فرعی پیچید! ما از بالا مراقب بودیم و در فرصتی مناسب، فرود آمدیم. سیل جمعیت هم در آن بیابان، به سوی ما می‌آمد! امام را سریع سوار بالگرد کردیم و تا قبل از اینکه جمعیت به ما برسد، بلند شدیم. امام عبا و عمامه‌شان را مرتب کردند. من نمی‌دانستم باید کجا بروم و از همراهان امام، مقصد را پرسیدم. ایشان با خونسردی پرسیدند: «موضوع چیست؟» عرض کردم: ما بالای تهران هستیم، پیشنهاد ما این است که به نیروی هوایی برویم... که همراهان امام قبول نکردند و گفتند: قرار است به مدرسه رفاه برویم. حضرت امام فرمودند: «مردم شهید و زخمی داده‌اند و الان زخمی‌هایشان در بیمارستان‌ها بستری هستند، من می‌خواهم به عیادت مجروحین بروم. بروید بیمارستان هزارتختخوابی (امام خمینی کنونی)».
 
واکنش کارکنان بیمارستان، در پی دیدن امام خمینی چه بود؟
چون از قبل برای دیدار با امام برنامه‌ریزی نشده بود، همه مات و متحیر مانده بودند که موضوع چیست؟ باورشان نمی‌شد که امام خمینی با پای خودشان، به دیدار مجروحان انقلاب آمده باشند. البته ما در داخل بالگرد، هماهنگ کرده بودیم که من پیاده شوم و بگویم: مریض داریم و آمبولانس می‌خواهیم! همین کار را هم کردیم، ولی تعداد افراد کنجکاو، زیاد و بالاخره متوجه حضور امام در بالگرد شدند و آن وقت بود که شعار درود بر خمینی، در محوطه بیمارستان طنین‌انداز شد! امام خمینی که به مردم عشق می‌ورزیدند، در بالگرد را باز کردند و به ابراز احساسات مردم پاسخ دادند. در این موقع یکی از کارکنان بیمارستان، با ماشین پژویی رسید و امام و حاج احمد آقا و همراهان را سوار کرد و به طرف در ورودی بیمارستان برد و مردم وقتی فهمیدند ما امام را آورده‌ایم، ما را روی دوش خود بلند کردند و با شعار و صلوات، از در بیمارستان بیرون بردند! ما خواهش کردیم ما را برگردانند؛ چون باید به پایگاه برمی‌گشتیم.
 
فرود آمدن بالگرد حامل امام خمینی در میان سیل استقبال‌کنندگان در بهشت زهرا (12 بهمن 1357)
 
پس از این رویداد، در پایگاه برایتان مشکلی پیش نیامد؟
دیروقتِ شب بود که به پایگاه رسیدیم و سریع پیاده شدیم و خودمان را به منزل رساندیم. فردا هم به اداره نرفتیم. شرایط به گونه‌ای بود که خود فرماندهان ارتش هم، متوجه شده بودند که مقاومت در برابر انقلاب، فایده ندارد و به فکر نجات خودشان بودند! با حماسه 19 بهمن و حضور همافران در مدرسه رفاه، تیر خلاصی به قدرت پوشالی سران ارتش خورد و بعد از 22 بهمن هم، موضوع پیگیری ما منتفی شد.
 
و سخن آخر؟
لحظه‌ای که توانستم حضرت امام را همراهی کنم، احساسی در قلب من پدید آمد که دیگر هرگز در زندگی تجربه نکردم! پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم، بارها مسئولان کشور و میهمانان کشورهای خارجی را نزد امام می‌بردیم و خدمت ایشان شرفیاب شدیم.
  https://iichs.ir/vdcaumn6.49noy15kk4.html
iichs.ir/vdcaumn6.49noy15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما