[1].
تهرانمصور، 29 دی 1346، ص 4. پیشاهنگی در دوران پهلوی، بهویژه در دوره سلطنت محمدرضا پهلوی، پدیدهای پیچیده بود که همزمان هم میخواست نقش مثبتی در تربیت و پرورش نسل جوان داشته باشد و هم ابزاری برای تثبیت و گسترش ایدئولوژی سلطنت و برنامههای مدرنسازی رژیم پهلوی بود.
۱. ابزار سلطنت: پیشاهنگی بهعنوان ابزار تبلیغاتی:
در نگاه اول، پیشاهنگی میتواند بهعنوان یک نهاد اجتماعی مفید برای تربیت نسل جوان تلقی شود، اما اگر با دقت بیشتری به آن بنگریم، میبینیم که سازمان پیشاهنگی در دوران پهلوی بیشتر بهعنوان ابزاری برای تبلیغ و تثبیت قدرت سلطنت استفاده میشد.
در واقع، این سازمان که با هدف ایجاد نسل جدیدی از جوانان میهندوست و مسئولیتپذیر تأسیس شده بود، با اهداف تبلیغاتی رژیم و ایجاد انسجام اجتماعی با «ارزشهای سلطنتی» همراستا بود. بسیاری از فعالیتهای پیشاهنگی، از جمله اردوها و برنامههای آموزشی، بهطور غیرمستقیم در خدمت مشروعیتبخشی به نظام پهلوی و ایدئولوژی آن قرار داشتند.
سؤال اساسی این بود که آیا این نوع از تربیت و پرورش نسل جوان، که در آن، عناصر آگاهیبخشی اجتماعی و سیاسی به حاشیه رانده شده بودند و در عوض تأکید بسیاری بر ملیگرایی و شجاعت به سبک نظامی میشد، میتوانست واقعا باعث رشد و شکوفایی فردی در یک جامعه آزاد و دموکراتیک باشد؟
۲. مدرنسازی در جهت دیکتاتوری:
پیشاهنگی در دوره پهلوی با شعارهای مدرنگرایانه و تأکید بر آموزشهای نوین در عرصههای علمی، فنی، و فرهنگی همراه بود، اما با نگاهی دقیقتر میبینیم که این «مدرنسازی» نه بهصورت آزادانه و خودخواسته، بلکه بهعنوان ابزاری برای حفظ نظم اجتماعی و سیاسی خاصی در جامعه طراحی شده بود.
در این فرآیند، فرهنگ و تاریخ ایران، بهویژه در اواخر دوران پهلوی، بهطور پیوسته تحت تأثیر الگوهای غربی قرار گرفت و جوانان ایرانی بهجای اینکه در جریان یک مدرنسازی فرهنگی و فکری آزاد قرار گیرند، با نوعی از «مدرنسازی اجباری» روبهرو بودند که در آن فقط ارزشها و آرمانهای دولتی و سلطنتی بهعنوان هنجارهای اجتماعی پذیرفته میشدند.
در واقع، رژیم پهلوی نه تنها به دنبال مدرنسازی جامعه ایران بود، بلکه در آن میخواست با استفاده از ابزارهایی چون پیشاهنگی، روحیه انقیاد و فرمانبرداری را در نسل جوان پرورش دهد. بنابراین یکی از نقدهای بسیار مهم این است که مدرنسازی رژیم پهلوی در واقع تنها سطحی از تغییر بود که بیشتر جنبه ظاهری داشت و در عمق خود همچنان به استبداد سلطنتی متکی بود.
۳. گم شدن هویت فردی در جمع:
پیشاهنگی بهعنوان یک نهاد اجتماعی در دوره پهلوی سعی میکرد اعضای خود را در قالب یک گروه بزرگ اجتماعی و فرهنگی تربیت کند، که این امر هرچند ممکن است مزایایی داشته باشد، اما سؤال اساسی این است که آیا چنین رویکردی در طولانیمدت میتوانست به رشد هویت فردی و خودآگاهی اجتماعی کمک کند یا اینکه افراد را بیشتر به شکل «ابزارهایی» در دست حکومت درمیآورد؟
با تأکید بسیار بر جمعگرایی و همپوشانی برنامههای آموزشی، ممکن است فردیت و تفکر انتقادی، که لازمه رشد و تحول اجتماعی است، در پس برنامههای متحدالشکل و اجباری محو شده باشد. این همسانسازی تربیتی، بهرغم اینکه ممکن است در کوتاهمدت بهطور ظاهری انسجام اجتماعی را تقویت کند، در بلندمدت باعث تضعیف توانایی افراد برای تفکر مستقل و انتقادی خواهد شد.
۴. پیشاهنگی در مواجهه با ارزشهای دینی و اجتماعی:
یکی دیگر از نقدهای وارد بر پیشاهنگی در دوره پهلوی، نسبت آن با ارزشهای دینی و فرهنگی ایران است. با توجه به اینکه پیشاهنگی در اساس، تحت تأثیر الگوهای غربی قرار داشت و در قالبهای فرهنگی و آموزشی آنها طراحی شده بود، برخی از ارزشهای دینی و مذهبی ایران، که در آن دوران برای بخش بزرگی از جامعه اهمیت بسیاری داشت، بهطور غیرمستقیم نادیده گرفته میشد.
این فرآیند، بهویژه در دهههای قبل از انقلاب اسلامی، سبب شد شکافهای فرهنگی و اجتماعی بیشتری میان گروههای مختلف جامعه ایران ایجاد شود. درحالیکه بخشهای مذهبی و سنتی جامعه بهشدت از این نوع مدرنسازی انتقاد میکردند، در دیگر سوی ماجرا، نسل جوانتر، بهویژه کسانی که در پیشاهنگی حضور داشتند، تحت تأثیر آموزههای غربی و مدرن قرار داشتند.
در نتیجه پیشاهنگی در دوره پهلوی، بهرغم اهداف اجتماعی و فرهنگی که در ابتدای تأسیس آن مطرح میشد، در نهایت به ابزاری برای تقویت ایدئولوژی سلطنتی و ایجاد نظم اجتماعی متناسب با آرمانهای سیاسی رژیم تبدیل شد. ، این سازمان نه تنها در جهت تربیت نسلهای مستقل و انتقادی عمل نکرد، بلکه با یکسانسازی آموزشی و فرهنگی، موجب از دست رفتن هویت فردی و تفکر انتقادی در میان جوانان شد.
در نهایت، پیشاهنگی پهلوی، با وجود دستاوردهایی که در آموزشهای نظامی و اجتماعی داشته است، نتواست اهداف انسانی و اخلاقی خود را محقق کند، و بیشتر بهعنوان ابزاری برای حفظ و تقویت دیکتاتوری سلطنتی در نظر گرفته میشود.
[5]. همان، ص 4. نظام سلطنتی و شخص محمدرضا پهلوی در دوره حکومت خود، بهویژه در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰م، توجه بسیاری از کشورهای جهان را به خود جلب کردند. این توجه، همواره با نقدها و تحلیلهای مختلفی همراه بود که در ادامه به برخی از جنبههای آن اشاره شده است:
۱. حمایتهای غربی و وابستگی به قدرتهای خارجی:
یکی از نقدهای مهمی که به نظام سلطنتی ایران و شخص محمدرضا پهلوی وارد میشود، وابستگی شدید به قدرتهای غربی، بهویژه آمریکا و انگلستان است. این وابستگی، بهویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بهوضوح در سیاستهای داخلی و خارجی ایران مشاهده میشد.
محمدرضا پهلوی بهعنوان یک متحد استراتژیک برای غرب در منطقه خاورمیانه، بهطور مداوم از حمایتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی این کشورها برخوردار بود. این حمایتها، اگرچه در کوتاهمدت به تقویت قدرت سلطنتی کمک کرد، در بلندمدت باعث شد بسیاری از ایرانیان، حکومت پهلوی را یک رژیم وابسته و غیرمستقل تلقی کنند.
۲. نقض حقوق بشر و سرکوب مخالفان:
نظام سلطنتی ایران در دوره محمدرضا پهلوی بهطور گستردهای به نقض حقوق بشر و سرکوب مخالفان سیاسی متهم بود. سازمانهای بینالمللی حقوق بشر و بسیاری از کشورهای جهان، بارها نسبت به وضعیت حقوق بشر در ایران ابراز نگرانی کردند.
سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) بهعنوان ابزار اصلی سرکوب و کنترل مخالفان، بهطور گستردهای از شکنجه، بازداشتهای غیرقانونی و سرکوب آزادیهای مدنی استفاده میکرد. این اقدامات، نه تنها باعث افزایش نارضایتی داخلی شد، بلکه وجهه بینالمللی ایران را نیز تحت تأثیر قرار داد.
۳. مدرنسازی اجباری و نادیدهگرفتن فرهنگ بومی:
یکی دیگر از نقدهای وارد بر نظام سلطنتی ایران، تلاش برای مدرنسازی سریع و اجباری جامعه بود که اغلب با نادیدهگرفتن فرهنگ و ارزشهای بومی همراه بود. برنامههای اصلاحات اقتصادی و اجتماعی، مانند انقلاب سفید، اگرچه با هدف توسعه و پیشرفت کشور اجرا شدند، اما در بسیاری از موارد با مقاومتهای اجتماعی و فرهنگی مواجه شدند.
کشورهای جهان، بهویژه آنهایی که تجربه مشابهی از مدرنسازی اجباری داشتند، نگاه انتقادی به این روند داشتند و معتقد بودند که چنین تغییراتی باید با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی هر کشور انجام شود.
۴. فاصله طبقاتی و جنگ فقر و غنا:
در دوره محمدرضا پهلوی، ایران یکی از کشورهای ثروتمند منطقه بهویژه بهدلیل درآمدهای نفتی بهشمار میآمد، اما این ثروت عادلانه در جامعه توزیع نمیشد و شکاف طبقاتی بهشدت افزایش یافت.
کشورهای جهان، بهویژه آنهایی که به عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه ثروت اهمیت میدادند، نگاه انتقادی به این وضعیت داشتند و معتقد بودند که توسعه اقتصادی باید با عدالت اجتماعی همراه باشد.
۵. سیاستهای خارجی متناقض:
سیاستهای خارجی محمدرضا پهلوی نیز آماج نقدهای بسیاری قرار گرفت. از یکسو، ایران یک متحد استراتژیک برای غرب بود و از سوی دیگر میکوشید نشان دهد به طور مستقلی در منطقه عمل میکند. این تناقضات، گاهی باعث سردرگمی و بیاعتمادی بدان در روابط بینالمللی میشد.
در نهایت، نگاه جهانی به نظام سلطنتی ایران و شخص محمدرضا پهلوی، ترکیبی از حمایتها و انتقادها بود. اگرچه برخی کشورها بهویژه قدرتهای غربی، از این رژیم حمایت میکردند، اما بسیاری از کشورهای دیگر و سازمانهای بینالمللی، بهطور انتقادی به مسائل حقوق بشر، وابستگی به قدرتهای خارجی و سیاستهای داخلی و خارجی ایران نگاه میکردند. این نقدها و تحلیلها، در نهایت یکی از عوامل مهم در سقوط رژیم پهلوی و وقوع انقلاب اسلامی شدند.
سفرهای شاه به خارج و اعتراضات به نظام سلطنتی ایران
محمدرضا پهلوی، در دوره سلطنت خود سفرهای متعددی به خارج از کشور داشت که این سفرها اغلب با اهداف دیپلماتیک، اقتصادی و فرهنگی انجام میشدند. بااینحال، این سفرها همواره با اعتراضات و انتقادات داخلی و خارجی همراه بودند. در ادامه به برخی از جنبههای این سفرها و اعتراضات مرتبط با آنها اشاره شده است:
۱. اهداف سفرهای خارجی محمدرضا پهلوی:
سفرهای خارجی محمدرضا پهلوی بهطور عمده با اهداف زیر انجام میشدند:
تقویت روابط دیپلماتیک: شاه بهدنبال تقویت روابط ایران با کشورهای مختلف، بهویژه قدرتهای غربی مانند آمریکا و انگلستان بود. این روابط برای ایران از نظر سیاسی و اقتصادی اهمیت بسیاری داشتند.
جذب سرمایهگذاری خارجی: یکی از هدفهای مهم سفرهای شاه، جذب سرمایهگذاری خارجی برای توسعه اقتصادی ایران بود. او تلاش میکرد با ارائه تصویر مثبتی از ایران بهعنوان یک کشور در حال توسعه و باثبات، سرمایهگذاران خارجی را به ایران جذب کند.
ترویج فرهنگ و تمدن ایرانی: محمدرضا پهلوی در سفرهای خود بهدنبال ترویج فرهنگ و تمدن ایرانی و نشان دادن پیشرفتهای کشور در زمینههای مختلف بود.
۲. اعتراضات داخلی و خارجی به سفرهای محمدرضا پهلوی:
سفرهای خارجی شاه اغلب با اعتراضها و انتقادهایی همراه بودند که میتوان درباره آنها به دلایل زیر اشاره کرد:
نقض حقوق بشر: یکی از دلایل مهم اعتراضها به سفرهای محمدرضا پهلوی، نقض گسترده حقوق بشر در ایران بود. سازمانهای حقوق بشری و فعالان سیاسی در کشورهای مختلف، بهویژه در غرب، بهطور مداوم به وضعیت حقوق بشر در ایران اعتراض میکردند و سفرهای محمدرضا پهلوی را فرصتی برای جلب توجه جهانی به این مسائل میدانستند.
هزینههای گزاف سفرها: سفرهای محمدرضا پهلوی بهطور معمول با صرف هزینههای بسیاری انجام میشدند. این مسئله در وضعی که بسیاری از مردم ایران با مشکلات اقتصادی دست به گریبان بودند، باعث نارضایتی و اعتراضات داخلی میشد.
وابستگی به قدرتهای خارجی: بسیاری از ایرانیان و منتقدان خارجی، سفرهای محمدرضا پهلوی را نمادی از وابستگی ایران به قدرتهای خارجی تلقی میکردند. این وابستگی، بهویژه در زمینههای سیاسی و نظامی، باعث افزایش نارضایتیها و اعتراضات میشد.
۳. نمونههایی از اعتراضات به سفرهای محمدرضا پهلوی:
۱. سفر به ایالات متحده (۱۹۶۷م): در این سفر، شاه با اعتراضات گستردهای از سوی فعالان حقوق بشر و مخالفان سیاسی مواجه شد. این اعتراضات بهویژه در واشنگتن دیسی و نیویورک بهطور گستردهای برگزار شدند.
۲. سفر به آلمان غربی (۱۹۶۷م): هنگام سفر محمدرضا پهلوی به آلمان غربی، تظاهرات گستردهای در برلین برگزار شد. این تظاهرات بهویژه بهدلیل برخورد خشونتآمیز پلیس با معترضان و کشته شدن یکی از دانشجویان به نام بنو اونهزورگ، به یک نقطه عطف در جنبشهای دانشجویی آلمان تبدیل شد. این حادثه باعث شد اعتراضات به سفر محمدرضا پهلوی به بحرانی سیاسی در آلمان تبدیل شود و تأثیرات عمیقی بر جنبشهای دانشجویی و سیاسی این کشور بگذارد.
۳. سفر به انگلستان (۱۹۷۱م): در سفر محمدرضا پهلوی به انگلستان، اعتراضات گستردهای در لندن برگزار شد. معترضان به نقض حقوق بشر و سرکوب سیاسی در ایران اعتراض داشتند. این تظاهرات بهویژه در مقابل سفارت ایران و مکانهای عمومی که شاه در آنها حضور داشت، برگزار شد. رسانههای انگلیسی بهطور گستردهای این اعتراضات را پوشش دادند و وضعیت حقوق بشر در ایران تحلیل کردند.
۴. سفر به فرانسه (۱۹۷4م): در سفر محمدرضا پهلوی به فرانسه، اعتراضات گستردهای از سوی دانشجویان ایرانی و فعالان حقوق بشر در پاریس برگزار شد. معترضان به سیاستهای سرکوبگرانه رژیم پهلوی و نقض حقوق بشر اعتراض داشتند. این تظاهرات بهطور گستردهای در رسانههای فرانسوی و بینالمللی پوشش داده شد و به افزایش فشارهای بینالمللی بر رژیم پهلوی کمک کرد.
۵
. سفر به ایتالیا (۱۹۷۷م): هنگام سفر محمدرضا پهلوی به ایتالیا، تظاهرات گستردهای در رم برگزار شد. معترضان به نقض حقوق بشر و سرکوب مخالفان سیاسی در ایران اعتراض داشتند. این تظاهرات بهویژه در مقابل سفارت ایران و مکانهای عمومی که شاه در آنها حضور داشت، برگزار شد و بهطور گستردهای در رسانههای ایتالیایی و بینالمللی پوشش داده شد.
این نمونهها نشاندهنده اعتراضات گسترده و مداوم به سفرهای خارجی محمدرضا پهلوی و نظام سلطنتی ایران است که بهطور غیرمستقیم به تضعیف رژیم پهلوی و افزایش نارضایتیهای داخلی و خارجی منجر شد.
۴. تأثیر اعتراضات بر وجهه بینالمللی ایران:
اعتراضات به سفرهای محمدرضا پهلوی و نظام سلطنتی ایران، تأثیرات چشمگیری بر وجهه بینالمللی ایران داشتند. این اعتراضات باعث شدند بسیاری از کشورها و سازمانهای بینالمللی به وضعیت حقوق بشر و مسائل داخلی ایران توجه بیشتری نشان دهند. همچنین، این اعتراضات بهعنوان یکی از عوامل مهم در افزایش فشارهای بینالمللی بر رژیم پهلوی و در نهایت، وقوع انقلاب اسلامی تلقی میشوند.
در نهایت، سفرهای خارجی محمدرضا پهلوی، اگرچه با اهداف دیپلماتیک و اقتصادی انجام میشدند، بهدلیل مسائل داخلی و بینالمللی، همواره با اعتراضات و انتقادات گستردهای همراه بودند که این امر بهطور غیرمستقیم به تضعیف نظام سلطنتی و افزایش نارضایتیهای داخلی و خارجی منجر شد.
[21]. همان، صص 8، 9 و 52. حزب پانایرانیست، که بهعنوان حامی جبهه ملی و ملیشدن صنعت نفت نامبردار شده بود، در سالهای بعد از کودتا به یک حزب شبهدولتی تبدیل شد. به موازات تأکید رژیم پهلوی بر تاریخ باستانی و ترویج گفتمان شاهنشاهی، ملیگرایی افراطی و شعارزده این حزب نیز با این رویکرد همپوشانی پیدا کرد. بااینحال سران حزب و از جمله محسن پزشکپور در ماجرای موافقت دولت ایران با جدایی بحرین، مخالفت خود را با این اقدام ضدملی مطرح کردند. فقدان پایگاه مردمی، ضعف بنیانهای فکری، ایدئولوژی شعارزده و باستانگرا و از همه مهمتر تجربه حمایت از رژیم پهلوی در سالهای خفقان پس از کودتا و سرکوب دهه 1340 باعث شد این مخالفتها بازتاب چندانی در جامعه نداشته باشد. البته همین مواضع را هم رژیم تحمل نکرد.
نگاه رژیم پهلوی به حزب پانایرانیست همچون سایر احزاب وابسته ابزاری بود. وجود مواضع متفاوت با اراده شاه تا زمانی تحمل میشد که مانع از پیشبرد برنامههای او نباشد. همانگونه که شکلگیری سازمان «پانایرانیست» در اواخر دهه 1320 ناشی از هیجان و ایدههای ناسیونالیستی بود، گفتمان حزب هم هیچگاه به یک جامعیت و درایت سیاسی و اجتماعی نرسید و با اقبال جامعه مواجه نشد؛ بنابراین مخالفت آنان با قضیه واگذاری بحرین هم جریانساز نشد و به حاشیه رفت.
با اوجگیری انقلاب، پانایرانیستها و بهویژه پزشکپور، در مجلس با بیان سخنان تند نسبت به مهرههای درجه دوم و سوم و طیف مخالف حاکمی که از سال 1339 به اینسو با آنها بر سر نزدیکی به دربار در رقابت بودند در تطهیر شاه و خدمت به او گامهای مؤثری برداشتند. در این ایام بین پزشکپور و آیتالله شریعتمداری ارتباط تنگاتنگی برقرار بود و آنها جلسات مشترک و موضعگیریهای هماهنگی داشتند؛ ازجمله مشترکات آنها تکیه بر قانون اساسی بود. آنها بر این باور بودند که حفظ سلطنت و قانون اساسی در حالت فعلی تنها راه نجات مملکت است. رک: علیاکبر رزمجو،
حزب پانایرانیست، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص ۱۳.
با فرار محمدرضا پهلوی و ورود امامخمینی(ره) به ایران، پزشکپور و 46 تن از نمایندگان استعفا کردند و ملاقاتهای بسیاری با امام انجام دادند و در این دیدارها، نظریات خود را درباره تشکیل دولت و مسائل مملکت با ایشان در میان گذاشتند. آنان حتی با سایر گروهها و جناحهای سیاسی دیگر، مثل
مظفر بقائی، احمد بنیاحمد تظاهراتی را برپا کردند که توجه هیچیک از جناحهای ملی و مذهبی را به خود جلب نکرد. رک: همان، ص ۱۴.
بنا بر روایتهای تاریخی پزشکپور در غائله 14 اسفند 1359، دست داشت و به همین سبب از طریق کردستان به ترکیه و از آنجا به فرانسه فرار کرد. وی دوباره در سال 1367 به ایران بازگشت و موفق شد بازماندگان قدیمی پانایرانیست را دور خود جمع کند. او چند پایگاه حزبی نیز برای خود ایجاد کرد و جلساتی نیز با اعضای حزب برگزار میکرد و تا پایان عمرش میکوشید بدینگونه پویایی فعالیتهای خود را به نمایش گذارد.
سرانجام محسن پزشکپور، در تاریخ ۱۶ دی ۱۳۸۹ در تهران در پی یک دوره طولانی درگیری با بیماری درگذشت.