مرحوم پدرم از سال 1342، در نهضت امام خمینی شرکت فعال داشتند و اسناد برجایمانده از آن دوره، حاکی از این معناست که سخنرانیهای ایشان در هیئتهای مختلف، بهخصوص در هیئتهای آذربایجانیها در مسجد الزهرا و در مکانهای دیگر، تأثیر زیادی در روند انقلاب داشت؛ لذا در بین روحانیون تهران اسمی داشتند و هنگامی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، طرحی امنیتی برای تهران مطرح شد و مسئولین رده بالا تصمیم گرفتند در این مورد برنامهریزی کنند، ایشان از جمله شخصیتهای مورد توجه و مشورتشان بودند. بنده خودم در جلسهای که در خیابان شهید بهشتی در پادگان عباسآباد تشکیل شد، حضور داشتم. مرحوم
آیتالله مهدوی کنی رئیس وقت کمیتههای انقلاب اسلامی بودند و افرادی از نواحی مختلف، آمادگی خود را برای تشکیل کمیته اعلام کردند. من هم از طرف پدرم، آمادگی ایشان را اعلام کردم. ما در حسینیه، تعداد نیروهایمان را بیشتر کردیم و نظمی به کارها دادیم، تا اینکه به ما ابلاغ شد که منطقه ما، منطقه 9 است و ابعاد آن را هم مشخص کردند که از خیابان کارگر تا خیابان 17 شهریور (شهباز سابق) و خیابان انقلاب تا خیابان شوش است. ما بعد از مدتی دیدیم که فضای حسینیه، برای فعالیت ما کافی نیست. نیروها زیاد بودند و ثروت زیادی در منطقه جمع شده بود، که به بیتالمال تعلق داشت و در معرض غارت بود. یک روز صبح با عدهای به ساختمان پیشاهنگی، بعد از خیابان بهشت ــ که در حال حاضر دیوان عدالت اداری در آنجا مستقر است ــ رفتیم و آنجا را تصاحب کردیم! در آنجا وسایل کار و ماشینهای زیادی وجود داشت، که همه را در اختیار گرفتیم. حتی فرستندههایی را هم دیدیم که برای ما بسیار مغتنم بود و ما طبقه آخر را به این امور اختصاص دادیم. دامنه کار ما، بسیار گستردهتر شد. بعد از نماز صبح، کار را شروع میکردیم و تا ساعت 10 شب ادامه میدادیم و تازه بعد از صرف شام، برای بازدید و بازرسی از مناطقی که نگهبانانی را در آنجا گماشته بودیم، از جمله کلانتریها و ساختمانهای خالی میرفتیم. خاطرات تلخی هم از آن دوره دارم. از جمله در شهرداری حسنآباد، نگهبانانی را گماشته بودیم و کسانی آمدند و به آنها کمپوت سَمی دادند و سه چهار نفر از آنها فوت کردند! یا در کلانتری چهارراه کالج دو نگهبان گذاشته بودیم، که فشنگ از اسلحه یکیشان در رفت و دیگری را کشت! در شرایط آن دوره، امکان این وقایع وجود داشت.
آشنایی شما با شهید سیدمجتبی هاشمی و یارانش، چگونه ایجاد شد؟
یکی از افرادی که در آن دوره بسیار به ما کمک میکرد، شهید سیدمجتبی هاشمی بود. مرحوم هاشمی در خیابان شاپور، ابتدای بازارچه نو، مغازه پوشاکفروشی داشت. ایشان جثه قویای هم داشت و بلندقد بود. به همان حسینیه نزد ما میآمد و بسیار فعالیت میکرد. ما برای مأموریتهایمان اکیپهایی داشتیم، که مثلا اگر میگفتند: از فراریهای حکومت شاه، کسی در جایی پنهان شده و یا منزلی را خالی و فرار کردهاند، آنها را به موقعیت مورد نظر میفرستادیم. اکیپ اعزامی اثاث خانه را جمع میکرد و به ساختمانی روبهروی وزارت امور خارجه، موزه آثار باستانی میبرد که انبارهای بسیار بزرگی داشت. نخستوزیری در آنجا نمایندهای تعیین کرده بود و ما اموال را میبردیم و تحویل میدادیم. یادم هست پارچه بزرگی را از خانه دکتر
ایادی (پزشک مخصوص شاه) آورده بودند، که بسیار قیمتی بود. همین طور یک کاسه پر از سکههای پهلوی بود، که همه را بردیم و به همان ساختمان نخستوزیری تحویل دادیم. شهید هاشمی از جمله این نیروها بود و به عنوان سرپرست عمل میکرد، فردی امین و مطمئن بود، تا اینکه جنگ شروع شد و ایشان به جبهه رفت.
آیا شهید سیدمجتبی هاشمی، در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی نیز با آیتالله سیدهادی خسروشاهی ارتباط داشت؟
قبل از پیروزی انقلاب، مرحوم ابوی سخنرانیهای آتشینی میکردند. شبی ما در منزل نشسته بودیم و نوار سرود یک زندانی را ــ که الان نامش به خاطرم نمیآید ــ گوش میکردیم. به یکباره ساواکیها به خانه ما ریختند و من نوار را سریع پنهان کردم. آنها دنبال ابوی میگشتند، ولی ایشان به قم رفته بودند. روزهای حکومت نظامی بود. البته نتوانستند نوار را پیدا کنند. ما به ابوی زنگ زدیم و گفتیم، که نیایند و ایشان دو هفتهای در قم ماندند.
مسجد الزهرا و مدرسه حاج شیخ عبدالحسین، مرکز فعالیت انقلابیون بود. قبل از انقلاب مرحوم
شهید مطهری و مرحوم
شهید بهشتی بهکرات در آنجا سخنرانی داشتند. آیتالله خامنهای چند بار و آقای
هاشمی رفسنجانی یک ماه در آنجا منبر رفتند. یادم میآید آقای آصف طاهری هم، ظهرها منبر میرفتند. غالبا هم در این سخنرانیها، تا جلوی در مسجد پر از جمعیت بود.
قبلا امام جماعت مسجد الزهرا (شازده خانم)، مرحوم برقعی بود که مرحوم ابوی ایشان را بیرون کردند. قبل از انقلاب، وقتی که من از قم به تهران آمدم، خودم در آنجا نماز میخواندم. یک شب در حال قنوت بودیم که ساواکیها به داخل مسجد ریختند. من قنوت را طول دادم و هر آنچه دعا در ذهن داشتم، در قنوت خواندم و در نتیجه اینها دیگر با نمازگزاران کاری نداشتند، ولی آنهایی را که نماز نمیخواندند، تا سر خیابان بردند و مفصل کتکشان زدند! مرحوم ابوی هم در آنجا فعالیت و سخنرانیهای شدیداللحنی داشتند. شهید سیدمجتبی هاشمی هم از چهرههای پرکاری بود که در این مسجد فعالیت داشت. بنابراین در دوران قبل از انقلاب هم، با ابوی در ارتباط بود.
مردم منطقه شاپور، عموما رفتاری مانند عیارها و لوتی ها داشتند. ارتباط نیروهای کمیته منطقه 9 تهران، علیالخصوص شهید هاشمی با آنان چگونه بود؟
در خیابان شاپور، معمولا طبقات پایین جامعه سکونت داشتند و سطح فرهنگشان چندان بالا نبود، ولی شور انقلاب اکثر آنها را جذب کرد و محبت امام، همه را به حرکت وادار کرد؛ به همین دلیل افراد به قول شما داشمشتی هم، به عنوان پشتیبان روحانیت وارد میدان شدند. البته گاهی اوقات هم، نیروهای کمیته با آنان درگیر میشدند. درست است که کمیته به عنوان یک سازمان نظامی مطرح بود، ولی جنبههای عاطفی قوی در آن وجود داشت و ما افرادی را که خلاف میکردند، خیلی زود به دادسرا نمیفرستادیم، بلکه خانوادههایشان را میخواستیم و با آنها صحبت میکردیم. در عین حال که این جو اعتماد، باعث میشد گاهی سرمان کلاه هم برود! البته باید اشاره کنم که شهید سیدمجتبی هاشمی با اینکه با این داشمشتیها دمخور بود، اما فرهنگ و فهم بسیار بالایی داشت.
یکی از اتهاماتی که به نیروهای کمیته منطقه 9 وارد میکنند رفتار خشونتآمیز است. آیا آنها واقعا اینگونه بودند؟
این اتهام را به همه کمیتهها میزدند و مختص ما نبود! آقای عزتشاهی هم در خاطراتشان نوشتهاند که در منطقه 9 بلبشو حاکم بود! در منطقه 9 علما و روحانیون محترمی اقامت داشتند و آنها بعضا در انقلاب هم دخیل بودند و نمیشد با وجود آنان، برخوردهای تند داشت؛ مثلا مرحوم آقای شاهآبادی، برای خودشان کمیتهای ایجاد کرده بودند و ما با ایشان کار میکردیم و گاهی که میخواستیم به وظیفه خود عمل کنیم، متهم به خشونت میشدیم!