«فرازهایی از کارنامه شهید سیدمجتبی هاشمی و یارانش، در نبرد آبادان» در گفت‌‎وشنود با سردار قاسم صادقی؛

او در عمل و از بسیاری از رزم‌آوران، یک سر و گردن بلندتر بود

راوی خاطراتی که در پی می‌آید، از آغازین روزهای استقرار شهید سیدمجتبی هاشمی و یارانش در آبادان، به ایشان پیوست و آنان را تا پایان مأموریت تاریخی خویش، همراهی کرد. سردار قاسم صادقی در این گفت‌وشنود، فرازهایی از کارنامه سید و همراهانش در نبرد آبادان را به مدد خاطرات شخصی بازخوانده است
او در عمل و از بسیاری از رزم‌آوران، یک سر و گردن بلندتر بود

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
برای نخستین بار، در چه مقطعی با نام و شخصیت شهید سیدمجتبی هاشمی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پس از حمله ارتش بعث عراق به ایران، یکی از نیروهای کمکی‌ای که به سمت خرمشهر رفت، گروه فدائیان اسلام به سرپرستی شهید سیدمجتبی هاشمی بود. ایشان در آن مقطع، فرمانده کمیته ناحیه 9 تهران بود. در آن روزها ابوالحسن بنی‌صدر، رئیس جمهور وقت، مرتبا اعلام می‌کرد: «خرمشهر سقوط کرده است و دیگر نیازی به مقاومت نیست، رها کنید، زمین می‌دهیم و زمان می‌گیریم!...». شهید هاشمی هم با هیجان و درحالی‌که به‌شدت عصبانی بود، در سخنرانی‌ای گفت: «الان 24 مهرماه است و ما در خرمشهر هستیم، این شهر هنوز سقوط نکرده است...».
آقا سیدمجتبی و نیروهایش در نزدیکی پل نوی خرمشهر، درحالی‌که تانک‌های دشمن دسته دسته به سمت این شهر می‌آمدند، به مقابله با عراقی‌ها پرداختند و سعی ‌می‌کردند که نظم آنها را در هم بریزند. البته در شهر هم فرماندهی واحدی نبود؛ یعنی هر کس در هر گروهی، فقط مسئول آن گروه را می‌شناخت و از او تبعیت می‌کرد. در درگیری‌های شهری هم، هر کسی برای خودش فرمانده بود و تابعیت‌پذیری معنایی نداشت!
 
سیدمجتبی هاشمی

در آن دوره، شما در کجا به سر می‌بردید؟
در تهران بودم و با توجه به شایعات، تصور می‌کردم قضیه چندان جدی نیست. پس از سفری به مشهد، وقتی اخبار روزنامه‌ها را دنبال می‌کردم و همچنین در یکی از نمازهای جمعه شنیدم که آقای هادی غفاری گفت: «من به مردم خوزستان قول داده‌ام که دوهزار نیرو برای کمکشان ببرم!»، متوجه شدم که جنگ واقعا جدی شده است. اعلام کردند که هر کس سربازی رفته است، در مؤسسه الهادی در خیابان تهران نوی تهران نام‌نویسی کند؛ لذا در روز 28 یا 29 مهرماه، درحالی‌که کارت پایان خدمت را در دست داشتم، به آنجا رفتم و اسم‌نویسی کردم و سپس با قطار، از تهران به اهواز اعزام شدیم. وقتی به اهواز رسیدیم، هر گروه به یک محور اعزام شدند و تعدادی هم بازگشتند! در گروه صد نفری ما، بچه‌ها توانسته بودند شصت اسلحه ام‌ـ6 تهیه کنند که آن را هم، از ارتش و همچنین از ستاد جنگ‌های نامنظم شهید دکتر چمران در اهواز گرفته بودند. به همین دلیل مسئولمان گفت: «این شصت اسلحه فقط به کسانی داده می‌شود که کارت پایان خدمت دارند». بنابراین من هم یک اسلحه ام‌ـ6 و شش فشنگ گرفتم! ما شصت نفر از ماهشهر (بندر امام)، با بالگرد به آبادان رفتیم.
گروه فدائیان اسلام، ابتدا در مدرسه‌ای مستقر شدند و سپس به هتل کاروانسرا نقل ‌مکان کردند. نام این گروه هم، به‌تدریج فدائیان اسلام شد. در نخستین دیدارم با شهید هاشمی، او در حال استقبال از نیروهای داوطلب مردمی و توجیه آنها بود. گروه‌های مردمی که از شهرهای مختلف می‌آمدند و سپاه و ارتش آنها را نمی‌پذیرفت، به هتل کاروانسرا مراجعه می‌کردند و شهید هاشمی آنها را جذب می‌کرد؛ زیرا آن زمان با اشغال خرمشهر، سپاه در حال انتقال از این شهر به آبادان بود و نیرو و امکانات اندکی داشت و نمی‌توانست نیروهای مردمی را تجهیز و تأمین کند. به این ترتیب آقا سیدمجتبی هاشمی، ما را با آغوش باز پذیرفت و گفت:‌ «اینجا خانه شماست، هر غذایی که می‌خوریم، با هم می‌خوریم!». از زمانی که با آقای هاشمی آشنا شدم، جنگ برایم معنا پیدا کرد. در حقیقت ایشان یک سر و گردن از بقیه جنگ‌آوران بلندتر بود و ابهت خاصی داشت، خود یک مبارز و جنگجوی کامل بود و این روحیه ما را دوچندان می‌کرد.
 
گروه فدائیان اسلام به رهبری شهید سیدمجتبی هاشمی در آبادان، با چه راهبردی به مقاومت پرداخت؟
شهید هاشمی پس از اطمینان از صحت خبر هجوم عراقی‌ها، اعلام کرد: «به سمت منطقه ذوالفقاریه برویم». همه ما پس از شنیدن این خبر، در صف ایستادیم تا نوبتمان شود و سوار ماشین شویم و همراه آقا سید برویم. از طرفی خبر حضور بعثی‌ها در منطقه ذوالفقاریه، در شهر هم پیچیده بود و به همین دلیل گروه‌های دیگری هم آمده بودند؛ مثلا آقای مرتضی قربانی ــ که بعدا فرمانده لشکر شد ــ با گروهی از اصفهان آمده بود و همچنین عده‌ای از رزمندگان ژاندارمری و سپاه آبادان هم حضور داشتند. درگیری نیروهای ما با عراقی‌ها، در آن منطقه آغاز شد. صبح روز بعد، هواپیماهای خودی پل شناورِ روی رودخانه بهمنشیر را که عراقی‌ها احداث کرده بودند، بمباران و بعثی‌ها را تار و مار کردند. تعدادی از آنها در نخلستان‌ها گرفتار و اسیر و بعضی‌ هم در حال فرار از رودخانه و در آب، توسط نیروهای ما به هلاکت رسیدند. یکی دو روز در نخلستان‌ها ماندیم و  منطقه را پاکسازی کردیم. به‌هرحال ما در روزهای 5 و 6 آبان‌ماه توانستیم برای اولین بار، تعداد زیادی از عراقی‌ها را از پا درآوردیم. روزنامه‌ها دراین‌باره نوشتند: «فدائیان اسلام در یک شبیخون قهرمانانه، سیصد عراقی را به جهنم روانه کردند!».
بی تردید یکی از مناطقی که عراقی‌ها نتوانستند در آن پیشروی کنند، منطقه ذوالفقاریه بود. به همین دلیل، از محورهای دیگر اقدام کردند. از  این طرف هم نیروهای خودی دست‌بردار نبودند و تعدادی به ایستگاه 7 رفتند و با بعثی‌ها درگیر شدند. ما یکی دو شبی در جاده قفّاز (جاده ابوشانک)، با عراقی‌ها درگیر شدیم و بعد که نخلستان‌ها را پاکسازی کردیم و خاطرجمع شدیم که عراقی‌ها در این سمت روخانه نیستند، به هتل برگشتیم که استراحت کنیم، که خبر رسید عراقی‌ها دوباره به ایستگاه 7 آمده‌اند! آقا سید همراه با ده، پانزده رزمنده، به سمت ایستگاه 7 حرکت کرد. در آنجا بخشی از نیروهای نظامی خودی، از جمله رزمنده‌های ارتشی تیپ 77 خراسان به فرماندهی سرهنگ کهتر را دیدیم. شهید هاشمی ما را توجیه کرد و به سرهنگ کهتر سپرد و گفت: «آقای سرهنگ کهتر! این نیروها از این به بعد، تحت امر شما هستند و هر فرمانی داشته باشید اجرا می‌کنند». من از سرهنگ کهتر پرسیدم: باید چه کار کنیم؟ گفت: «شما می‌بایست مراقب باشید، تا عراقی‌ها دوباره به سمت رودخانه نیایند و آبادان را اشغال نکنند». در این میان خبر دادند که عراقی‌ها در نزدیکی کارخانه شیر پاستوریزه، در حال پیشروی به سوی آبادان هستند.
 
در آن روزها گروه تحت فرماندهی شهید سیدمجتبی هاشمی در آبادان، چه شرایطی داشت؟
سؤال خوبی است. در گروه ما به سرپرستی آقا سید، از پسر سیزده، چهارده ساله بود، تا پیرمرد  هفتاد، هشتادساله. پیرمردها اگر اسلحه‌ای داشتند (حال به هر طریقی که توانسته بودند تهیه کنند)، چون نمی‌توانستند پا به پای رزمنده‌ها بیایند، عقب می‌ایستادند و شلیک می‌کردند. در آن روزها، به ما آذوقه نمی‌رسید. به خاطر دارم دو سه ماه اول جنگ، که در نخلستان‌ها بودیم، غذایمان نان خشک، خرما و بیسکویتی بود که بچه‌ها از مغازه‌ها به‌دست می‌آوردند.
زمانی که در ذوالفقاریه با عراقی‌ها درگیر بودیم. حضرت امام پیامی صادر کردند که «حصر آبادان باید شکسته شود». نیروهای ما تا قبل از پیام امام، توانسته بودند محاصره آبادان را  قدری کم کنند، ولی پیام ایشان و جدیت رزمندگان، عراقی‌ها را به‌تدریج عقب راند. به این ترتیب که وقتی مقاومت سرسختانه نیروهای ما را دیدند، درحالی‌که ما در منطقه ذوالفقاریه و پس از آن در جاده ابوشانک و ایستگاه 7 با آنها درگیر بودیم، در شمال شرقی آبادان، یعنی شرق جاده ماهشهر ــ آبادان، خط پدافندی ایجاد و در اواخر آبان این خط را تثبیت کردند. این خط بعدها به میدان تیر (ولایت فقیه) معروف شد. پس از آن به‌تدریج، نیروهای ما هم در این منطقه خط پدافندی تشکیل دادند. خاطرم هست که در آن زمان، پسر پانزده، شانزده ساله‌ای به نام  حسین دهقانی معروف به حسین لودرچی، از بچه‌های گروه آقا سیدمجتبی، شبانه و حتی در روز روشن خاکریز می‌زد! نیروهای ما به فرماندهی آقای هاشمی، علاوه بر ایجاد خط پدافندی در منطقه ذوالفقاریه، در زیر پل خرمشهر هم یک خط پدافندی تشکیل دادند و مقرمان هم یک خانه سه طبقه بود. به این ترتیب آقای هاشمی، فرماندهی دو محور جبهه ذوالفقاریه و زیر پل خرمشهر را به عهده داشت.  
 
 از  ویژگی‌های شخصیتی شهید سیدمجتبی هاشمی، چه نکاتی در خاطرتان برجسته است؟
از ویژگی‌های شاخص آن بزرگوار، شجاعت، تدبیرِ فرماندهی، دست و دلبازی و نهایتا ایمان و خلوصش بود. او در عین رأفت و رحمت، وقتی عصبانی می‌شد و به قول معروف جوش می‌آورد، دعواهای سختی می‌کرد و حتی چندین بار با خود من هم دعوا کرد! دعواها معمولا بر سر انضباط در شرایط جنگی، پشتیبانی به موقع و مراعات شرع و اخلاق بود. او همیشه با رجزخوانی‌هایش، نیروها را تشویق و تهییج می‌کرد. زمانی که در منطقه ذوالفقاریه بودیم، بچه‌ها را در نخلستان جمع و برایشان راجع به صحنه‌های عاشورا و دیگر وقایع تاریخ اسلام صحبت می‌‌کرد. آقا سیدمجتبی از خانواده‌ای مذهبی بود و اطلاعات خوبی هم در این حوزه داشت. از دیگر ویژگی‌های ایشان، اهمیت به نماز اول وقت بود. او فرمانده مقتدری بود و همه از نماز شب‌خوان گرفته تا بی‌نماز، از خلافکار قبلِ از انقلاب گرفته تا وابستگان به گروهک‌ها، از بی‌سواد گرفته تا تحصیل‌کرده، از او حساب می‌بردند. کسی مسئولیت فرماندهی را به او نداده بود، بلکه خودش به طور طبیعی این مسئولیت را کسب کرده بود و لیاقتش را هم داشت.  
شهید هاشمی قائل به تحول‌ انسان‌ها بود، به‌خصوص کسانی که به قول معروف شر و شور و در کارِ خلاف بودند. آنها با رفتارها و دل‌رحمی‌های آقاسید، منقلب می‌شدند و به خود می‌آمدند و البته کسانی هم بودند که همچنان در راه خودشان بودند و گاه به واسطه حضور آنها، کل گروه زیر سؤال می‌رفت و کاری هم نمی‌شد کرد! به نظر من شهید هاشمی در عداد کسانی است که با ظهور امام زمان(عج) رجعت خواهد کرد، تا کار نیمه‌تمامش را به اتمام برساند؛ چون ایشان بسیار ناجوانمردانه به شهادت رسید.   
 
 از تدابیر فرماندهی و جنگی شهید سیدمجتبی هاشمی، چه خاطراتی دارید؟
فرماندهی ایشان بود که با جمعیت زیادی که در هتل کاروانسرا وجود داشت و کسی دیگری را نمی‌شناخت، هم بتواند کارها را به نحو احسن پیش ببرد، چون در شرایط بحرانی تصمیم‌گیری و فرماندهی بسیار دشوار است. در واقع خاصیت جنگ‌های نامنظم این است که اگر یک فرمانده قَدَر، قوی، روشن و باتدبیر داشته باشد، می‌تواند با کمترین آسیب به نیروهای خودی، بیشترین ضربه را به دشمن وارد سازد. خاطرم هست زمانی که نیروهای تازه‌نفس از راه می‌رسیدند، آقا سیدمجتبی بلافاصله می‌گفت: «امشب باید شبیخون بزنیم!». اهمیتی نمی‌داد که آیا اینها آموزش دیده‌اند یا خیر؛ چون همواره معتقد بود: «نباید به دشمن اجازه بدهیم تا آرام باشد، باید مرتبا به او حمله کنیم و شبیخون بزنیم، تا جای پا باز نکند». حدود یک ماه و چند روز قبل از شکست حصر آبادان، توانستیم 7-8 کیلومتر جلو برویم و خاکریز عراقی‌ها را بگیریم. در این زمان ارتشی‌ها ترسیدند، چون تا آن موقع به این صورت نجنگیده بودند! به همین دلیل قصد داشتند که عقب‌نشینی کنند! ایشان می‌گفت: «ما در اسلام عقب‌نشینی نداریم، یا همه با هم جلو می‌رویم و کشته می‌شویم، یا می‌کشیم!». این تدبیر یک فرمانده شجاع، در آن لحظات دشوار است. آنچه شخصیت شهیدان چمران و هاشمی را از سایر فرماندهان جنگ متمایز می‌کند، این است که آنان در جنگ از کسانی بهترین بهره را بردند که در سایر ستادها و ارگان‌ها تحویل گرفته نمی‌شدند!
 
علت بازگشت شهید سیدمجتبی هاشمی از جبهه‌ها چه بود؟
پس از شکست حصر آبادان، سپاه به‌تدریج  رشد کرد و طی عملیات تنگه چزابه ــ که به فتح بستان منجر شد ــ خودش را نشان داد و منسجم‌تر شد. در آن دوره بود که این نهاد، سازمان رزمش را از گردان به تیپ و سپس لشکر گسترش داد. در این میان شهید هاشمی به عنوان فرمانده، جایگاهی نداشت و متأسفانه از وجودش به عنوان یک فرمانده، به‌خوبی استفاده نشد.  
https://iichs.ir/vdcf0cd0.w6djxagiiw.html
iichs.ir/vdcf0cd0.w6djxagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما