شهید سیدمجتبی هاشمی و گروه فدائیان اسلام، در آغازین دوره از جنگ تحمیلی، با شهید دکتر مصطفی چمران ارتباط یافتند و مورد تحسین آن بزرگ قرار گرفتند. در گفتوشنود پیآمده، مهندس مهدی چمران به بیان خاطرات خویش از این ارتباط و نیز کارنامه شهید هاشمی و نیروهایش پرداخته است
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ طبعا نخستین پرسش ما در این گفتوشنود، این است که از چه دورهای و چگونه با شهید سیدمجتبی هاشمی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من در همان روزهای آغازین جنگ تحمیلی و در محلی که اصطلاحا بدان «هتل کاروانسرا» میگفتند و سپس در شهر آبادان، با شهید سیدمجتبی هاشمی و گروه فدائیان اسلام آشنا شدم. قبل از شروع جنگ، ایشان را نمیشناختم. به نظرم شهید دکتر مصطفی چمران نیز، همین گونه بود. به خاطر دارم وقتی شهید دکتر چمران از خطوط مقدم به اهواز برگشت، درباره کانالهایی که شهید سیدمجتبی هاشمی و گروه فدائیان اسلام تا زیر پای دشمن کنده بودند و از آنجا حتی صدای عراقیها را هم میشنیدند، صحبت میکرد و از عملکرد این گروه بسیار خوشحال بود. نیروهای فدائیان اسلام آموزش کلاسیک ندیده بودند و با اصول نظامی و سلاحها آشنا نبودند، بنابراین هر فرماندهی، تنها میتوانست به میزان توانایی خودش از آنها استفاده کند. به عبارت دیگر هیچ یک از افراد این گروههای چریکی، آموزشدیده، جنگدیده و سازمانیافته نبودند و سازمان و تشکیلات نداشتند، اما فرماندهان این گروهها نقش خاصی در اداره آنها داشتند. در آنجا هم محور، شخصیت شهید سیدمجتبی هاشمی بود که گروه را جمع کرده بود. اعضای گروهش ممکن بود هر فرد و داوطلب دیگری هم باشند و با علاقهمندی در جبهههای جنگ مقاومت هم بکنند، ولی این محوریت فرمانده بود که آنها را سازمان داده و جمع کرده بود، که توانستند به آن صورت و در آن شرایط خطرناک مقاومت و پیشروی کنند.
در شخصیت شهید سیدمجتبی هاشمی، چه ویژگیها و خصالی برای شما جالب مینمود؟
شهید سیدمجتبی هاشمی، جاذبه خاصی داشت و میتوانست جوانان را جذب کند. همچنین از قدرت سازماندهی نیروها و افراد و نیز روحیه شهادتطلبی و مقاومت در برابر دشمن برخوردار بود. معتقد بود که با چنگ و دندان هم که شده، باید در برابر دشمن ایستاد و بدون اینکه نظامی باشد و یا دستگاه و سازمانی از او حمایت کند، فقط به خاطر وظیفه شرعی و میهنی و با عدهای داوطلب، به آبادان رفت و مقاومت کرد. ایمان، اعتقاد و شهادتطلبی باعث شد که او به این مسیر سوق یابد و عدهای نیز بر گرد او جمع شوند.
ارزیابی شهید دکتر مصطفی چمران، درباره کارکرد شهیدسیدمجتبی هاشمی و گروه فدائیان اسلام چه بود؟
شهید دکتر چمران ابتدا به آبادان و سپس به ماهشهر رفت و بهطور کلی، یک دیدار از جبهه آبادان و پشت جبهه خرمشهر و جلسهای با برخی از فرماندهان در ماهشهر و دیداری هم با مردم داشت و سپس به اهواز بازگشت. از جمله محلهای مورد بازدید ایشان، خطی بود که در اختیار شهید سیدمجتبی هاشمی و یارانش قرار داشت. ایشان گفت: این بچهها با شجاعت تمام و با خلاقیت و ابتکار، کارهای عجیبی انجام داده بودند، از جمله همان کانالهایی که به آنها اشاره کردم. شهید چمران در کنار آنها، از جبهههای مختلف دیگر هم بازدید کرده بود و از آنها نیز احساس رضایت داشت.
آیا شهید سیدمجتبی هاشمی از شهید دکتر مصطفی چمران، برای مشارکت در فرآیند جنگهای نامنظم حکمی گرفته بود؟ آیا این سخن که ایشان معاون شهید چمران بود، صحت دارد؟
شهید دکتر چمران از همه گروههایی که به صورت داوطلب در جبهه بودند، حمایت و آنها را تشویق میکرد. خودش هم با چنین گروهی در کنار حضرت آیتالله خامنهای، به اهواز رفت و ستاد جنگهای نامنظم را پایه نهاد. دکتر چمران ارتباط سازمانی با شهید هاشمی نداشت. ستاد جنگهای نامنظم، تشکیلات کاملا سازمانیافتهای در اهواز داشت و شهید دکتر چمران هم، فرمانده ستاد جنگهای نامنظم بود. تا مدتها مرحوم سرلشکر محمد سلیمی رئیس ستاد بود، که تا سه روز بعد از عملیات هویزه، یعنی حدود بیست دیماه که مجروح و به تهران منتقل شد، این مسئولیت را داشت. البته ایشان در آن مقطع، درجه سرهنگی داشت. بعد هم که آقای سلیمی رفت، من بدون حکم، مسئولیت او را ادامه دادم و بعد از شهادت دکتر هم، شرایط به همین صورت ادامه یافت. البته شهید چمران هم، از حضرت امام اجازه گرفته بود که به جبهه برود. بنده هم خدمت حضرت امام و حضرت آیتالله خامنهای، گزارش ستاد را میدادم. ما در ستاد جنگهای نامنظم، چهار رکن داشتیم که هرکدام یک رئیس داشت، اما معاون نداشت! برای فرماندهان مناطق هم، عموما رؤسای این ارکان حکم میزدند؛ بنابراین دکتر چمران برای کسی حکم نمیزد و معاونی هم نداشت.
آیا فعالیتهای شهید سیدمجتبی هاشمی، در ذیل ستاد جنگهای نامنظمِ دکتر چمران تعریف میشد؟
خیر؛ او خود گروهی برای انجام جنگهای چریکی و مستقل از دکتر چمران داشت. همانطور که در غرب کشور هم، گروه جنگهای نامنظمِ مردمی ایجاد شده بود و به صورت مستقل فعالیت میکرد و برخی از فرماندهان آنها نیز به شهادت رسیدند؛ مثل شهید سعید گلاببخش معروف به «محسن چریک»، که جوان بسیار ورزیدهای بود و عدهای را به غرب کشور برده بود و به همین شکل کار میکرد. شهید هاشمی هم به آبادان رفته بود و فعالیت میکرد. اینها با شهید دکتر چمران ارتباط رسمی نداشتند، اما دکتر به جوانان چریک و خودساخته، بسیار علاقه داشت. آنها را در بغل میفشرد و میبوسید. بر عکسِ برخی مسئولان وقت که دلسردی ایجاد میکردند، آنها را تشویق میکرد؛ چون میدانست که چه باید بکند. جنگ در آغاز، با چنین تفکراتی اداره شد و پیش رفت.
اشاره کردید که گروه فدائیان اسلام آموزشهای رایج نظامی را ندیده بودند، بااینهمه دستاوردهایی داشتند که مورد تمجید شهید دکتر چمران قرار گرفت. آنان چگونه توانسته بودند که به این نقطه برسند؟
البته ممکن است که برخی از آنها، سربازی رفته یا آموزشهای فشردهای را دیده بودند. خود ما یک دوره آموزش فشرده به نیروهایمان میدادیم و یک هفته نیز، آنها را به خطوط عقبتر میآوردیم تا آمادگی پیدا کنند، اما در کل دوران دفاع مقدس، سرشار از خلاقیت و نوآوری نیروهای پرانگیزه بود. نیاز به مقاومت، ذهنهای خلاق و پرنشاط ایرانی را به ابتکار واداشت. برادران سپاه هم آموزش ندیده بودند؛ مثلا آقای شمخانی، که فرمانده سپاه اهواز بود، آن موقع دانشجو بود. حتی سردار جعفری، فرمانده پیشین سپاه، نیز دانشجوی معماری بود که به سوسنگرد آمده و از خلاقیتهای ذهنی خودشان استفاده کرد و فرمانده سپاه سوسنگرد شد. این گونه افراد در مقابل عراقیها مقاومت و در این مسیر و در طول زمان، تجربیات فراوانی کسب کردند. البته در این فواصل، دورههای تکمیلی علمی را نیز گذراندند، اما اکثر نیروها آموزشدیده نبودند و به مرور توانستند تجربه بیندوزند. از ایمان، اعتقاد، خلاقیت و ذکاوت هم برخوردار بودند و لذا توانستند در مدت بسیار کوتاهی، کارهای بسیار تحسینبرانگیزی انجام دهند. در دوران دفاع مقدس، در سپاه افراد زیر سی سال داشتیم که فرمانده لشکر شدند! نداشتن زمان، نیاز مبرم و هوش و خلاقیت سبب میشد افراد بهسرعت مراتب پیشرفت را طی کنند. البته حضور در کنار برادران ارتشی و استفاده از دانش و توانایی آنها نیز، کمک بسیار بزرگی بود. اغلب این نقشههای عملیاتی و کالک و... را نظامیها بلد بودند. ارتشیها ارائه میدادند و نیروهای داوطلب یاد میگرفتند.
شما خود نیز با شهید سیدمجتبی هاشمی و گروه فدائیان اسلام، ارتباط داشتید. در بازدیدها و مراودات، شرایط فعالیت آنها را چگونه دیدید؟
چند بار که از هتل کاروانسرا بازدید کردم، در مسیر بچههای فدائیان را دیدم. در آبادان و دیگر مناطقی که مستقر بودند، ما عموما با مشکلات، سختیها و کمبودهای آنها مواجه میشدیم و تا آنجا که میتوانستیم، به آنها روحیه میدادیم و نکاتی را که میتوانست روحیه آنها را بیشتر تقویت کند، مطرح میکردیم. در آن دوره نیروهای مردمی، داوطلب و حتی نیروهای سپاه سعی میکردند در کنار نیروهای نظامی باشند و آنها را تقویت کنند. نیروهای نظامی، به این تقویت نیاز داشتند. دیدن مردمی که بدون هیچ گونه چشمداشت، همه هستی و جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و برای دفاع آمده بودند، انگیزه بیشتری به نیروهای ارتشی میداد، تا بتوانند بیشتر تلاش کنند. مثلا حفظ خط بهمنشیر توسط نیروهای فدائیان اسلام، به اتفاق امیر کهتری، فرمانده توپخانه، به صورت مشترک انجام شد. امیر کهتری انگیزه بالایی داشت و با شجاعت تمام ایستاده بود و دفاع میکرد. آمدن این نیروها در کنار او بسیار مؤثر بود؛ مخصوصا که همه قسمتهای ارتش هم از کمبود نیرو رنج میبرد. متأسفانه در آن مقطع، دوره سربازی را یک سال کرده و کارهای دیگری هم انجام داده بودند، که بیشتر بوی توطئه میداد و سبب شده بود که پادگانها دچار کمبود نیرو شوند. در آن روزها تصویب کرده بودند که هر کسی برای خدمت به شهر خودش برود؛ مثلا یک نفر که افسر زرهی خوزستان بود و شهرش قوچان بود، به شهر خود رفته بود که واحد زرهی نداشت و تانک لشکر 92، بدون خدمه مانده بود! شصت، هفتاد دستگاه از نفربرهای زرهی پی.ام.پی.وانِ کرمانشاه خراب شده بود و کار نمیکرد! البته یک عده از نیروهای مکانیک مردمی، به کمک نیروهای متخصص آمدند و آنها را تعمیر کردند. در همین موقع هم، ارتش صدام حمله کرد. در چنین شرایطی، حضور نیروهای مردمی بسیار مؤثر بود. این نیروها در کنار ارتشیها، هم از آنها میآموختند، هم کمبودهای یکدیگر را جبران میکردند و هم عامل تقویت روحی یکدیگر بودند. این رویکرد بسیار ارزنده بود و هرجا که این نیروهای مردمی و نیروهای نظامی هماهنگ میشدند، میتوانستند کارآییهای خود را ارتقا دهند و تجربههای نابی بیافرینند.
اندکی پس از شهادت دکتر چمران، گروههای چریکی جمع شدند. این در حالی بود که عناصری چون شهید هاشمی، بر تداوم فعالیت این گروهها اصرار داشتند. علت این تصمیم چه بود؟
بعد از شکست حصر آبادان که نیروهای نظامی قدری بازسازی شدند، در آبانماه یا دیماه همان سال، تشکیل بسیج از تصویب مجلس گذشت؛ بنابراین شورای عالی دفاع تصمیم گرفت که همه این گروهها را در بسیج ادغام کند. شهید سیدمجتبی هاشمی هم نیروهایش را در اختیار بسیج قرار داد و خودش هم در همان مقطع، با یک جیپ رنجرور به ستاد جنگهای نامنظم آمد و سلاحهایی را آورد. حتی یک دراگون هم ــ که سلاح ضد تانک است ــ در میان آنها بود. آمده بودند که با ستاد جنگهای نامنظم در اهواز همکاری بکنند. به ایشان گفتم: شرایط این گونه است و خود این ستاد هم قرار است که با بسیج هماهنگ شود و الان دیگر جای اینکه گروههای چریکی فعالیت کنند، نیست. ایشان سلاح و مهماتِ خود را در اختیار ما گذاشت و خودش به تهران بازگشت!
به نظر شما علت ترور شهید سیدمجتبی هاشمی، آن هم پس از سپری شدن سه سال و نیم از فرماندهی او بر گروه فدائیان اسلام و مقطعی که از ترورهای منافقین هم کاسته شده بود، چه میتوانست باشد؟
منافقین از هر کس که در نظام اسلامی، به عنوان یک نیروی محرک، تلاشگر و معتقد کار میکرد، کینه به دل میگرفتند. بهخصوص از هنگامی که به دامن صدام پناه بردند، دیگر رسما دشمن نیروهای رزمنده ما شدند. من احساس میکنم برای اینکه بر دیگران تأثیر بگذارند، کسانی را که قبلا در جبههها حضور داشته و جنگیده بودند، میکشتند تا در جامعه جنگ روانی ایجاد کنند و مردم را از رفتن به جبههها بازدارند. وارد کردن اینطور ضربهها، کاملا حسابشده بود. دیگر برای آنان مهم نبود، که آن فرد امروز چه میکند و اصلا نقشی دارد یا خیر؟ شهید هاشمی چندی پیش با صدامیان جنگیده و در روزهای خطرناکی که کسی در آبادان نبود، بخشی از این شهر را حفاظت کرده و با غیرت، حمیّت و شجاعت خود، یادگارهایی را بر جای گذاشته بود. او سمبل و نمونه بود و طبیعتا باید او را میزدند، تا به خیال خود در دیگران رعب و وحشت ایجاد کنند.