استعمار در قرون شانزدهم تا هجدهم؛

سلاح مرکانتیلیسم در نبرد

با ظاهر شدن افکار و دیدگاه‌های مرکانتیلیست‌ها در کشورهای اروپایی، رهبران سیاسی و کارگزاران اقتصادی این کشورها راهی را در پیش گرفتند که به رونق‌گیری انواع مرکانتیلیسم منجر شد؛ در پرتغال و اسپانیا مرکانتیلیست فلزی رونق گرفت و در فرانسه مرکانتیلیست کشاورزی و صنعتی، اما آنها برای پیش بردن این اندیشه در عمل به سلاحی نیاز داشتند
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ مرکانتیلیسم یا آنچه سوداگری نامیده می‌شود از قرن شانزدهم تا هجدهم بر روابط اقتصادی اروپا حاکم بود. هدف غایی پیروان این مکتب، تحکیم مبانی قدرتِ دولت با محوریت اقتصاد بود. حامیان مکتب مرکانتیلیسم بر این عقیده بودند که شمش‌های طلا و نقره ابزار اصلی هستند که ثروت و قدرت یک کشور را می‌توانند تأمین کنند. به عبارتی دیگر توان دستیابی یک کشور به اهداف تعیین‌شده را در میزان در دست داشتن فلزات گران‌بها مانند طلا و نقره می‌سنجیدند. در چنین شرایطی اصل آزادی واردات مواد خام اهمیت زیادی یافت و گسترش نفوذ کشورهای قدرتمند در سراسر دنیا مطرح شد. با توجه به چنین سازوکاری در این جستار تلاش شده است پس از معرفی مرکانتیلیسم، ابعاد و نسبت آن با استعمار بررسی شود.
 
ظهور مرکانتیلیسم
مرکانتیلیسم برای اولین بار در اروپا در دهه 1500 رایج شد. این مکتب بر این ایده مبتنی بود که ثروت و قدرت یک ملت با افزایش صادرات، در تلاش برای جمع‌آوری فلزات گران‌بها مانند طلا و نقره، به بهترین وجه تأمین می‌شود. مرکانتیلیسم جایگزین نظام اقتصادی فئودالی در اروپای غربی شد.[1] در آن زمان انگلستان مرکز امپراتوری بریتانیا بود، اما منابع طبیعی نسبتا کمی داشت. انگلستان برای رشد ثروت خود سیاست‌های مالی خاصی را ارائه کرد که مستعمره‌نشینان را از خرید محصولات خارجی منصرف و در عین حال انگیزه‌هایی را برای خرید کالاهای انگلیسی ایجاد می‌کرد؛ برای مثال، قانون شکر در سال 1764م، در تلاش برای دادن انحصار به تولیدکنندگان شکر بریتانیایی در هند غربی در بازار استعماری، عوارض بر شکر خارجی واردشده توسط مستعمرات را افزایش داد تا بریتانیا بتواند به عنوان یکه‌تاز بازار شکر در هند فعالیت کند. به طور مشابه، قانون ناوبری سال 1651م کشتی‌های خارجی را از تجارت در امتداد سواحل بریتانیا منع می‌کرد و صادرات استعماری را ملزم می‌کرد که ابتدا از کنترل بریتانیا عبور کند و سپس در سراسر اروپا توزیع شود. برنامه‌هایی از این دست منجر به تراز تجاری مطلوبی شد که ثروت ملی بریتانیا را افزایش داد.[2]
 
مرکانتیلیسم و استعمار
مرکانتیلیسم ابعادی دارد که پیوند آن با استعمار را ناگزیر می‌سازد؛ در جایی که دولت‌های مرکانتیلیست در اقتصاد یک کشور برای ایجاد موازنه‌های تجاری مطلوب دخالت می‌کنند؛ به عبارتی امپریالیسم از ترکیبی از نیروی نظامی و به‌دست گرفتن اقتصاد در مناطق کمتر توسعه‌یافته استفاده می‌کند تا ساکنان از قوانین کشورهای مسلط پیروی کنند. یکی از قوی‌ترین نمونه‌های رابطه مرکانتیلیسم و امپریالیسم، اداره بخش‌های زیادی از آمریکا به‌صورت مستعمره بریتانیا بود. در حقیقت مرکانتیلیسم رابطه یک‌سویه در اقتصاد و به نفع قدرت‌های بزرگ را در اولویت قرار می‌دهد. بنابراین کشورهای مرکانتیلیستی تقریبا به طور دائم درگیر جنگ بودند و بر سر منابع می‌جنگیدند. این در حالی است که کشورهایی که براساس یک سیستم تجارت آزاد عمل می‌کردند، با درگیر شدن در روابط تجاری سودمند متقابل به پیشرفت می‌رسیدند.[3]
 
مرکانتیلیست­ها از استعمار و بهره‌برداری از مواد و منابع سرزمین‌های مستعمره به نفع کشور استعمارگر حمایت می‌کردند. آنان اعتقاد داشتند که کشورها باید از مواد خام و دیگر سرمایه‌های اقتصادی مستعمرات در جهت رشد و توسعه اقتصادی خود بهره ببرند؛ همچنین برای هدایت مسائل تجاری به‌سوی رشد اقتصادی، به وجود یک دولت مرکزی قدرتمند اعتقاد داشتند. البته با این شرط که مستعمرات باید برای همیشه به کشورهای استعمارگر وابسته باشند و به عنوان وسیله‌ای برای پیشرفت، ثروت و قدرتمند شدن کشورهای استعماری فعالیت کنند.[4]
  
چرخه باطل استعمار
ظاهر شدن افکار و دیدگاه‌های مرکانتیلیست‌ها به صورت مختلف در کشورهای متعدد اروپایی به ایجاد دور باطل استعمار منجر شد. رهبران سیاسی و کارگزاران اقتصادی این کشورها راهی را در پیش گرفتند که تحقق خواسته‌های آنان را با استعمار پیوند زد. در پرتغال و اسپانیا مرکانتیلیست فلزی رونق گرفت؛ بدین معنا که در این دو کشور مسئله و هدف اساسی کوشش در جهت حفظ ذخیره فلزات قیمتی حاصل از معادن آمریکا بود. در فرانسه مرکانتیلیست کشاورزی و صنعتی رایج شد. دولت فرانسه برای پیاده کردن هدف‌های سوداگری در جهت به‌دست آوردن و جمع‌آوری طلا و نقره، به توسعه کشاورزی
و صنعت خود اقدام کرد. پیوند میان مرکانتیلیسم و استعمار، با سوداگری تجاری و مالی هلند و پس از آن به طور ویژه با سوداگری انگلستان معنا پیدا می‌کند.[5] 
 
در قرن شانزدهم اسپانیا صاحب مهم‌ترین ذخایر طلا و نقره و مرکز تجارت و توزیع سایر محصولات مهم مانند ادویه‌جات و پارچه حریر بود. در مقابلِ این کشور، هلند قرار داشت که دارای نیروی دریایی قوی و نیرومندی بود که بر اساس انگیزه‌های تجاری و اقتصادی با اسپانیا وارد جنگ شد و آن کشور را شکست داد و شرکت‌های استعماری خود را در خارج از کشور تأسیس کرد و توسعه داد، که از جمله آنها تأسیس کمپانی هند شرقی بود. هلند در قرن هفدهم به دلیل رشد بازرگانی خارجی و قدرت دریایی به یک غول تجاری و مالی در اروپا تبدیل شد؛ ازاین‌رو به عنوان سمبل سرمایه‌داری تجاری و مالی جهان شناخته شد و به این علت شهر آمستردام در هلند پررونق‌ترین مرکز مالی و تجاری در میان کشورهای اروپایی به‌شمار می‌آمد.[6]
 
با ضعیف شدن هلند، انگلیس قدم در مسیر این کشور گذاشت. انگلستان برای ذخیره‌سازی فلزات گران‌بها (طلا و نقره) سیاست تراز بازرگانی مثبت در تجارت خارجی و استفاده از نیروی دریایی را انتخاب کرد. برای نیل به این هدف، در کشور قوانین حمایتی و مقررات سختی وضع شد که بر اساس آن تجارت خارجی کشور به انحصار کشتی‌های انگلیسی درآمد و همین عمل به نابودی کشتی‌رانی هلند انجامید. در ضمن مقررات سختی برای محدود کردن واردات (مواد اولیه و کالاهای واسطه) و تشویق صادرات وضع شد. با اجرای این برنامه‌ها، قراردادهای استعماری متعددی به‌وجود آمد و مستعمرات انگلیس وادار به خرید کالاهای ساخت انگلیس شدند. حتی نظارت دولت موجب شد در بازار پول، نرخ بهره پایین باشد تا بازرگانان انگلیسی بتوانند منابع مالی را برای در اختیار گرفتن بازارهای جهانی به‌دست آورند؛ بنابراین انگلستان با اتخاذ راه هلند توانست به یک نیروی دریایی قوی و سمبل سرمایه‌داری تجاری و مالی قرن هجدهم تبدیل شود و بنابراین مرکز پررونق مالی و تجاری اروپا از آمستردام به لندن انتقال یافت.[7] 
 
بریتانیا برای حفظ منافع تجاری و استعماری خود تقریبا همیشه در جنگ با رقبای خود بود. در چنین سیستمی، جریان منظم درآمد انگلستان از طریق مالیات‌های تحمیل‌شده بر مستعمره‌نشینان تأمین می‌شد. این قوانین ایجاب می‌کرد که هر مستعمره‌نشین در مورد اقلامی مانند شکر، ملاس، مالیات و چای، مالیات پرداخت کند.[8] از سوی دیگر، استعمارشدگان از مجبور بودن به پرداخت مالیات بدون داشتن نظر و حق رأی در دولت بریتانیا خشمگین بودند. آنها همچنین از اینکه دولت بریتانیا مسئول نحوه استفاده و توزیع منابع و کالاهای آنها بود به‌شدت ناراضی بودند. این نارضایتی‌ها به انقلاب آمریکا منجر شد.[9]
 
تحت مرکانتیلیسم، کشورها غالبا از قدرت نظامی خود برای حفاظت از بازارهای محلی و منابع عرضه استفاده می‌کردند تا از این ایده حمایت کنند که سلامت اقتصادی یک کشور به‌شدت به عرضه سرمایه آن متکی است. سیاست حکومت‌های استعماری وقت این بود که باید هر چه بیشتر شمش‌های طلا و نقره را اندوخت و نباید اجازه خروج فلزات گران‌بها را از کشور صادر کرد. حتی توصیه و تلاش حکومت‌ها این بود که با کشتی‌ها و هر وسیله ممکن فلزات گران‌بها از سایر کشورها به‌خصوص سرزمین‌های تحت استعمار و سرزمین‌های تازه کشف‌شده به داخل کشور آورده شود. این گروه شمش‌طلبان یا بلیونیسم خوانده می‌شدند که طرفدار ذخیره شمش طلا و فلزات قیمتی بودند.[10] 
 
فشرده سخن
نظام سرمایه‌داری از اوایل قرن شانزدهم به عنوان نیروی پیش‌برنده اقتصاد جهانی ظاهر شد. در چنین شرایطی زمینه‌های تغییر در ساختار فئودالیته نیز فراهم آمد و گروه‌های مختلف اقتصادی برای عبور از ساختار فئودالی به فعالیت پرداختند. در نتیجه شاهد گسترش توسعه‌گرایی کشورهای غربی در مناطق پیرامون هستیم. با دگرگون شدن شرایط تولید اقتصادی، نظام اقتصادی بر اساس شاخص‌هایی مانند استعمارگرایی سازمان‌دهی شد. در شرایطی که ملاک سنجش قدرت یک کشور در دست داشتن طلا و موادی از این دست دانسته شد، استعمار زمینه‌ساز تقویت این شکل از اقتصاد بود و به سلاح نبرد در عصر مرکانتیلیسم تبدیل شد؛ درنتیجه استعمارگران اروپایی با تکیه بر زور و قدرت نظامی و اشغال سرزمین‌های دیگر از قرن شانزدهم میلادی به بعد برای انباشت فلزات گران‌بها و تأمین منافع خود بر شدت و عمق استعمار کشورها افزودند.
 
پی‌نوشت‌ها
------------------------------------------------------
[1] . حسین وحیدی، تاریخ عقاید اقتصادی، از آغاز تا سوسیالیسم، تهران، انتشارات کتابخانه سنایی، 1346، ص 59.
[2] . هادی غفاری و علی چنگی آشتیانی، تاریخ عقاید اقتصادی، تهران، دانشگاه پیام نور، 1390، صص 40-44.
[3] . جان اشمیت، پائولا سرنی، کلودیو کاتز و جون کوفاس، امپریالیسم در قرن بیست ‌و ‌یکم، ترجمه داود جلیلی، تهران، گل آذین، 1396، صص 11-30.
[4] . ای. ک هانت، تکامل نهادها و ایدئولوژی‌های اقتصادی، ترجمه سهراب بهداد، تهران، آگاه، 1381، صص 55-79.
[5] . باقر قدیری اصلی، سیر اندیشه اقتصادی، تهران، موسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، چ دهم، 1387، صص 41-48.
[6] . لویی بدن و دیگران، تاریخ مختصر عقاید اقتصادی، ترجمه هوشنگ نهاوندی، تهران، موسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1352، صص 27-30.
[7] . همان، صص 36-41.
[8] . فریدون تفضلی، تاریخ عقاید اقتصادی از افلاطون تا معاصر، تهران، نشر نی، 1375، صص 51-63.
[9] . منصور طرفداری، استعمار انگلیس و مسلمانان شبه‌قاره هند، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1400، صص 19-41.
[10] . هادی غفاری و علی چنگی آشتیانی، همان، ص 42.
https://iichs.ir/vdcgtq9x.ak9t34prra.html
iichs.ir/vdcgtq9x.ak9t34prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما