پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخ معاصر؛ روابط ایران و آلمان از پیشینه طولانی برخوردار است و در دوره رضاشاه این روابط هر چه گستردهتر شد. این روابط عمیق در دورهای اتفاق افتاد که رضاشاه بر طبل ناسیونالیسم میکوبید و در آلمان رژیمی فاشیستی روی کار بود. ادعای هر دو نظام سیاسی پیش بردن گفتمان آریاییگری در عرصه داخلی و بینالمللی بود. این نوشتار به ارتباط میان آریایی بودگی و روابط ایران و آلمان میپردازد.
برآمدن آریاییگری در ایران و آلمان
هنگامی که آدولف هیتلر، رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست، در سال 1313ش زمام امور آلمان را بهدست گرفت و رایش سوم را بهوجود آورد، روابط دو کشور ایران و آلمان وارد مرحله جدیدی شد. آلمانیها تبلیغات وسیعی در مورد مشترک بودن نژاد آریایی دو ملت ایران و آلمان انجام دادند. آنها هدفهای دو کشور را در مبارزه با کمونیسم و امپریالیسم نیز یکی نشان میدادند. آلمانیها محبوبیت زیادی در ایران داشتند. دلیل این محبوبیت آنها در سالهای قبل از جنگ جهانی دوم یکی اقداماتی بود که در صنعتی کردن ایران بدون ادعا انجام دادند و دیگری تنفر و انزجاری که مردم از انگلیسیها و روسها داشتند.[1] بنابراین با به قدرت رسیدن حزب نازی و هیتلر در آلمان، علاوه بر اقدامات گسترده اقتصادی و سیاسی، تبلیغات وسیعی در مورد مشترک بودن نژاد دو ملت ایران و آلمان و سیاست مشترک مبارزه با کمونیسم شکل گرفت. هیتلر برای شادمان کردن رضاشاه دستور توقف فعالیتهای دانشجویان مخالف رضاشاه را صادر کرد. بهویژه با قطع مستمری ایرج اسکندری قبل از آنکه بتواند دکترای خود را بگیرد او را مجبور کردند که به ایران بازگردد.[2] رضاشاه حکومت هیتلر را حکومتی مبتنی بر قدرت میدانست که در این زمان تنها نوع ممکن حکومت شمرده میشد. در غیر این صورت ملتها به دامن کمونیسم میافتادند. وی تأکید داشت که دولتهای پیشین آلمان به علائق درست و بر حق ایران روی خوش نشان ندادهاند و روابط ایران و آلمان از این رهگذر زیان و صدمه دیده است، اما دولت فعلی نسبت به ایران و خواستههایش اظهار علاقه میکند.[3] در چنین شرایطی شاهد شکلگیری اشتراکات آریایی میان دو کشور خواهیم بود.
عبور از پله ایران و رسیدن به آریاییگری
رسیدن به برتری نژادی با تغییر نام ایران همراه شد. آلمانیها رضاشاه را تشویق کردند که دستور دهد نام کشورش را در مکاتبات خارجی به جای پرس و پرشیا، ایران (موطن آریاییها) بنامند. وزیر امور خارجه وقت باقر کاظمی (مهذبالدوله) با این پیشنهاد موافقت کرد و این پیشنهاد را به نظر رضاشاه رساند و با تصویب او در دیماه ۱۳۱۳ به تمام دول جهان اعلام شد که نام ایران باید مورد خطاب و توجه قرار گیرد. محمدعلی فروغی این امر را مورد انتقاد قرار داد و تأکید داشت که اسم معرفهای را نکره کردند. این نامگذاری جدید تغییری در عادت ایرانیان که همیشه کشورشان را ایران مینامیدند وارد نساخت. برای بسیاری از بیگانگان که از کودکی با خاطره قالی و مساجد اصفهان و داستانهای هزار و یکشب خو گرفته بودند، «ایران» کشوری فاقد گذشته تاریخی و بدون فرهنگ تلقی میشد.[4]
ازآنجاکه این کار نیاز به مستندات علمی ـ تاریخی و سیاسی داشت، ایران میبایست از موضع خود دفاع و جایگزینی ایران را به جای پرس به مجامع بینالمللی و جهان تفهیم میکرد. ازاینرو، وزارت امور خارجه دلایل خود را به این شکل برای کنسولهای ایران در کشورهای اروپایی تنظیم و ارسال کرد: اولا پارس به قسمتی از مملکت معظمی که ادوار مختلف تاریخ در تصرف سلاطین ایرانی بوده اشاره دارد، اما زمانی که یونانیها با ایران ارتباط برقرار کردند، مقر پادشاهان در پارس بود و یونانیان ایران را پرس نامیدند و این نام تداوم یافت؛ ثانیا ایران از لحاظ جغرافیایی شامل کلیه فلات وسیعی میگردد که همواره تمام یا قسمت اعظم آن جزء قلمرو سلطنتی ایران بود؛ ثالثا از نظر نژادی نیز چون مولود و منشأ نژاد آریایی در ایران بوده طبیعی است که این کشور نباید خود از این اسم بیبهره بماند. در نهایت استدلال شد که هر وقت کلمه پرس گفته یا نوشته میشود فورا خارجیها ضعف و بدبختی و جهل و تزلزل استقلال و هرجومرج و بیاستعدادی ایران را به خاطر میآورند، حال آنکه با تغییر اوضاع مملکت در ظل توجهات اعلیحضرت لغت پرس، که همیشه خاطره اوضاع گذشته را به یاد میآورد، متروک و اسم واقعی یعنی «ایران» معمول گردد.[5]
از مؤسسه شرقشناسی تا تداوم نژاد آریایی
در سال 1313ش، مؤسسه شرقشناسی آلمان تشکیل شد که بر تبلیغات نژادشناسی و فرهنگی تمرکز بیشتری داشت و بیش از دوهزار سخنرانی در مورد ایران و اسلام برگزار کرد. آلمانها با اینگونه فعالیتها محبوبیت بسیاری در میان حاکمان وقت ایران بهدست آوردند. اعضای حزب نازی به طور مداوم به ایران مسافرت میکردند. در آبان 1314 دکتر یالمار شاخت، وزیر اقتصاد هیتلر، وارد تهران شد و در خلال مذاکرات او با مقامات ایرانی یک معاهده تجاری پایاپای مهم در آذر 1314 بین دو کشور منعقد شد. متعاقبا فرستادگان ایران به برلین مسافرت کردند. در پاسخ به سفر دکتر شاخت، حسن اسفندیاری، رئیس مجلس ایران، به آلمان سفر کرد. وی در برلین به دیدار هیتلر، گورینگ، شاخت و مقامات عالیرتبه نازی رفت. به دنبال آن قراردادهایی بین ایران و آلمان منعقد شد. هزاران کارشناس آلمانی به سوی ایران روانه شدند و در رشتههای فنی گوناگون به کار پرداختند. بعد از آن رهبر سازمان جوانان هیتلری، بالدور فون شیراخ، از ایران بازدید کرد و بعد از برگشت وی، تبلیغات نازیها در مورد همنژاد بودن و تلاش دو ملت برای رسیدن به آزادی افزایش یافت و باعث ازدیاد اتباع آلمانها در ایران از جمله بازرگانان و مهندسان و جهانگردان شد.[6]
ملاقات حسن اسفندیاری با آدولف هیتلر صدراعظم آلمان
شماره آرشیو: 3106-1ع
وزارت تبلیغات و سازمان پرورش افکار
آلمان به عنوان منجی از طرف ملیگرایان بهشدت مورد قبول بود و آنها همواره بر این استدلال پافشاری میکردند که راه رستگاری ایران از مسیر همکاری با آلمان میگذرد. در این زمان سازمانی به نام پرورش افکار تشکیل شده بود که در آن افرادی مانند بدیعالزمان فروزانفر، دکتر متیندفتری و بسیاری از رجال و ادیبان به سخنرانی و فعالیت مشغول بودند و به طرفداری از آلمان و ناسیونالیسم و تاریخ ایران باستان تأکید میکردند.[7] الگوپذیری سازمان پرورش افکار از وزارت تبلیغات آلمان آشکار است. سازمان پرورش افکار بنا بر مقتضیات سیاسی، فرهنگی و تاریخی تا اندازه زیادی با الگوبرداری از برنامههای مشابه در وزارت تبلیغات آلمان شکل گرفته و از آن متأثر بود. با توجه به روابط گسترده دولتهای ایران و آلمان در زمان رضاشاه و هیتلر و تمایلات شاه به سیاستهای هیتلری و انتخاب وزیری ژرمانوفیل، یعنی احمد متیندفتری، و نارضایتی دولت و ملت ایران از عملکرد دولتهای روس و انگلیس، این احتمال تقویت شد که تعلق به یک نژاد مشترک در روابط ایران و آلمان میتواند راهگشا باشد. طراحی و اجرای الگوی فرهنگی و نژادی در ایران در قالب سازمان پرورش افکار پیگیری شد. استفاده از ابزار موجه تبلیغاتی، کمک به ارتقای جایگاه پیشوایان، بهرهگیری از فیلمهای تبلیغاتی، تأکید بر ادبیات ناسیونالسوسیالیست و فرهنگ ژرمانوفیلی در آلمان و باستانگرایی و ملیگرایی در ایران، هدایت افکار عمومی و کنترل بیشتر بر اوضاع، تمرکز تبلیغات و تقویت فرهنگ آریایی در دستگاه تبلیغاتی آلمان و ایران به صورت جدی به چشم میخورد. در حقیقت مأموریت ویژه سازمان پرورش افکار و وزارت تبلیغات آلمان تبلیغ آرمانهای سیاسی دو رژیم و تعقیب پیشواپرستی با تأکید بر نژاد آریایی بود. در این مسیر موضوع تعیینشده بخشی از سخنرانیها توسط سازمان پرورش افکار و وزارت تبلیغات آلمان وظیفه و آرزوی ملی، ملیت و وحدت ملی و تأکید بر نژاد آریایی بود.[8]
فشرده سخن
تلاشهای آلمان نازی برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی ایران، یکی از ابعاد مهم روابط دو کشور در سالهای پایانی حکومت رضاشاه است. بااینحال، تمایل رضاشاه بر باستانگرایی و نژاد آریایی نیز بخشی از چرایی گرایش ایران به آلمان را بازگو میکند. درنتیجه استقبال از ایدئولوژی ناسیونالسوسیالیستی در ایران و برتری نژاد آریایی شکل گرفت. در حقیقت تأکید بر نژاد آریایی به عنوان ایدئولوژی ملی در دو کشور آلمان و ایران برجسته شد و نظام سیاسی آن را به شیوهای تغییریافته برای پیشبرد آرمان خود ترویج میکرد. این مسئله نزدیکی دو کشور آلمان و ایران به هم را در پی داشت.