سهم جامعه در شکل‌گیری الگوی ملی‌گرایی رضاشاه؛

گفتمان برآمده از اعتراض روان‌رنجوران مشروطه‌خواه

در دوره رضاخان گفتمان پهلویسم مطرح شد؛ گفتمانی که بر زنده کردنِ گذشته باستانی تأکید می‌کرد؛ درواقع او هم مانند بسیاری از حاکمان برای حکومت خود گفتمان‌سازی کرد، اما نکته اینجاست که رضاخان هنگام ورود به قزاق‌خانه، جوانی بود کاملا عامی و بی‌سواد و مطلقا مکتب و مدرسه‌ای ندیده بود و از تاریخ مملکت ایران و رویدادهای چندهزارساله آن بی‌خبر بود، مگر آنچه هنگام سربازی در قهوه‌خانه‌ها از نقال‌ها شنیده بود
گفتمان برآمده از اعتراض روان‌رنجوران مشروطه‌خواه
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ تحولات سیاسی و اجتماعی هر جامعه‌ای، با شکل‌گیری مفهوم ملی‌گرایی ارتباط وثیقی دارد. حکومت رضاشاه، با تلاش‌های فراوان برای ترویج مفهوم ملی‌گرایی، دوره‌ای از تحولات فرهنگی و سیاسی بود که به‌طور فراگیر در تحول نگرش‌های جامعه‌ دخالت کرد. این مقاله در تلاش است سهم جامعه را در شکل‌گیری الگوی ملی‌گرایی رضاشاه بررسی کند. در حقیقت به این پرسش پاسخ داده خواهد شد که آیا جامعه در ظهور و تکوین الگوی ملی‌گرایی رضاشاه تاثیری داشت یا چنین الگویی برآمده از جامعه نبود.
 
ملی‌گرایی؛ حاصلِ گروهی محدود
ملی‌گرایی شکل‌گرفته در دوره رضاشاه را باید حاصل افکار گروهی محدود و نه جامعه دانست. رضاشاه هنگامی‌که وارد قزاق‌خانه شد، جوانی بود کاملا عامی و بی‌سواد و مطلقا مکتب و مدرسه‌ای ندیده بود و از تاریخ مملکت ایران و رویدادهای چندهزارساله آن بی‌خبر بود، مگر آنچه را هنگام سربازی در قهوه‌خانه‌ها از نقال‌ها شنیده بود، با این کیفیت نه می‌توانست بخواند و نه بنویسد. پس از آنکه به اوج قدرت رسید، یک گروه هفت‌نفره برای آموزش وی درباره کشوری که بر آن حکومت می‌کرد هر روز به کاخ می‌رفتند. سرکرده این هفت آموزگار، فرج‌الله بهرامی بود.[1]
 
علی دشتی و فرج‌الله بهرامیعلی دشتی و فرج‌الله بهرامی
شماره آرشیو: 175-4ع
 
بهرامی تاریخ و جغرافیای ایران را می‌دانست و گفته می‌شود که نه‌تنها آرای ناسیونالیستی را به رضاشاه آموخت، بلکه در تدوین یک برنامه اصلاحات نیز به وی کمک کرد. میان درس‌های این جلسات روزانه، تاریخ ایران، سرگذشت شاهان گذشته و به‌ویژه بخش‌هایی از شاهنامه اهمیت خاصی داشت. رضاشاه علاقه فراوانی به این‌گونه قصه‌ها داشت. او خود را وارث شاهان دلاوری می‌دید که شاهنامه سرود ستایش آنها بود؛ و این درس‌های روزانه تاریخ در خود بزرگ‌بینی و خودکامگی بعدی او بی‌تأثیر نبود.[2]
 
بخش مهمی از فعالیت گفتمان پهلویسم و به‌ویژه در دوره رضاشاه به اعزام محصلان به خارج مربوط می‌شد. به نیّتِ پس پرده تصویبِ قانونِ اعزام محصلان به خارج در سال 1307 نیز باید توجه کرد. رضاشاه اگرچه به اعزام محصلان به خارج اصرار زیادی داشت، اما می‌توان ربط منطقی بینِ گفتمانِ پهلویسم و اعزام محصل به خارج یافت.
 
دیدار رضاشاه با محصلین اعزامی به اروپا در محوطه کاخ سعدآباد
دانشجویان تحصیل‌کرده در فرنگ جاده‌صاف‌کن استبداد رضاخانی شدند
(دیدار رضاشاه با محصلین اعزامی به اروپا در محوطه کاخ سعدآباد)
شماره آرشیو: 124274-۲۷۵م
 
 همه‌ساله دانشجویان اعزامی به حضور شاه می‌رسیدند و «نصایح پدرانه‌ای» در مورد کوشش در راه تحصیل علم و معرفت و درسِ وطن‌پرستی دریافت می‌کردند. رضاشاه در مراسم اعزام نخستین کاروان محصلان به فرنگ گفت: «اینکه شما را از یک مملکت پادشاهی به مملکت جمهوری می‌فرستم برای این است که حسن وطن‌پرستی فرانسویان را سرمشق قرار بدهید، حب وطن را از آنها بیاموزید و با این ذخیره به مملکت خود برگردید و مشغول خدمت شوید».[3] تمامی این موارد نشان می‌دهد که رضاشاه در حال تربیت اقلیتی برای پشتیبانی از ملی‌گرایی خود بود.
 
گفتمانِ پهلویسم روشنفکران روان‌رنجور از هرج‌ومرج مشروطیت را با وظایفِ تولید متون باستانی در خود فرو برد. در متونِی که در دوره پهلوی منتشر می‌شد تلاش‌های گفتمان پهلویسم برای زنده کردنِ گذشته باشکوه کاری بس ارزنده به‌شمار می‌آمد. عمده تلاش روشنفکران کم‌رنگ کردنِ تاریخ بعد از اسلام و در مقابل آن پرشکوه و جلال جلوه‌گر ساختنِ تاریخ قبل از اسلام بود. احساس تهیدستی غالب بر آنان باعث شد تا کتاب‌ها و نشریات چاپ‌شده در این دوره پر از داستان‌های شووینیستی و افتخار به پادشاهان ایرانِ باستان باشد.
 
ملی‌گرایی در مقابل اسلام؛ نادیده گرفتن جامعه
گفتمان پهلویسم در خودباختگی ایرانیان، فرهنگ اسلامی را متهم می‌کرد و کاسه‌کوزه‌ها را بر سر آن می‌شکست؛ حال آنکه این فرهنگ به ایرانیان تعلق دارد. برخلاف روشنفکران و جّو حاکم بر فضای مشروطیت، رضاشاه ادعا کرد آمده است تا جامعه ایران را به خویشتن خویش نزدیک کند. در نظر دولتمردان پهلوی، قاجارها به علتِ «بی‌اطلاعی»، «جهل»، «عدم توجه عمدی یا غیرعمدی» نسبت به آثار و ابنیه باقی‌مانده، باعث شده بودند آن آثار، خراب شوند و کسی متوجه ارزش واقعی آنها نشود. در 12 آبان 1309 قانون حفظ آثار ملی به تصویب مجلس شورای ملی رسید. طبق ماده اول این قانون، کلیه آثار صنعتی و ابنیه و اماکنی که تا اختتام دوره سلسله زندیه در مملکت ایران احداث شده، اعم از منقول و غیرمنقول جزء آثار ملی ایران محسوب شد و تحت حفاظت و نظارت دولت درآمد.[4] حتی در جزئی‌ترین امور نیز چنین اندیشه‌ای رسوخ کرده بود. جایزه شاگرد برتری احمد نفیسی، شهردار پیشین تهران، که در دبستان‌های رضاشاه مشغول تحصیل بود «خودنویس
پهلوی» بود؛ خودنویسی که «تازه به بازار آمده و عکس رضاشاه را با تاج شاهی نقش کرده بودند».[5]

در دوره مشروطه رابطه‌ای دیالکتیکی میانِ هویت پدران قانون‌گذار ایرانی و غرب برقرار بود و به حذف هیچ‌یک از عناصر هویتی ایرانیان نمی‌اندیشیدند، اما رضاشاه و هم‌قطاران او به دنبالِ حذف نمادهای اسلامی از زندگی روزمره بودند. بر این اساس بود که حزب تجدد، که بسیاری از فعالان انقلاب مشروطه و از آن جمله تقی‌زاده، بهار، مستوفی‌الممالک و ذکاءالملک فروغی عضو آن بودند، به‌طور رسمی و علنی در برنامه خود «جدایی دین از سیاست» را خواستار شده بودند. مشروطه‌خواهانی که در سال‌های قبل به تفکیک قوا و تعدیل جایگاه پادشاه در ساخت سیاسی ایران می‌اندیشیدند اکنون عمده دغدغه آنها ایجاد ارتش و بوروکراسی کارآمد، صنعتی کردنِ کشور، تغییر زندگی عشایری از کوچ‌نشینی به کشاورزی و گسترش زبانِ فارسی در تمام نقاط کشور بود.[6]
 
رضاشاه و محمدرضا پهلوی (ولیعهد) در حال بازدید از آثار تاریخی تخت جمشید
رضاشاه و محمدرضا پهلوی (ولیعهد) در حال بازدید از آثار تاریخی تخت جمشید
شماره آرشیو: 131070-۲۷۵م
 
مجلات معدودی و از جمله مهم‌ترین آنها «ایرانشهر»، «فرنگستان» و «آینده» عملا بر ریشه‌های اسلامی تمدنِ ایرانی می‌تاختند. از مجموع 236 مقاله روزنامه ایرانشهر، 73 مقاله بر اهمیت آموزش عمومی «غیرمذهبی» و 45 مقاله بر ضرورت بهبود وضعیت زنان و از آن جمله «آزادی حجاب» تأکید داشت. حدود 30 مقاله به توصیف ایران پیش از اسلام اختصاص داشت و 40 مقاله دیگر نیز درباره مسائل تکنولوژی جدید و فلسفه غرب بحث می‌کرد. روزنامه فرنگستان نیز همچون ایرانشهر به‌طور ویژه بر ملی‌گرایی پیش از اسلام تأکید می‌کرد. در نخستین سرمقاله این روزنامه آمده بود: «ایران خود را از شرّ استبداد سلطنتی رهانیده است، اما اکنون به دیکتاتوری انقلابی نیازمند است... تنها امید ما به موسولینی دیگری است تا بتواند قدرت‌های سنتی را از بین ببرد و بینشی نوین، مردمی جدید و کشوری مدرن به‌وجود آورد».[7]
 
بنابراین باید اقلیتی را بنیان‌گذار اصلی گفتمان پهلویسم دانست که به اقتضای مسیر سوژگی که طی کرده بودند، رویکردشان به عناصر یا اجزای دیگر گفتمان اولیه این روشنفکران متفاوت بود. ویژگی گفتمان جدید صرفا تمرکز بر نقد دین، ستایش هویت باستانی و تکیه بر دستاوردهای تمدنی غرب و نه دستاوردهای فرهنگی آن بود. گفتمان یادشده اعتلا و ترقی ایران را نه در حفظ همه عناصر فرهنگی و دینی نظیر اسلام بلکه تمرکز بر حفظ هویت باستانی و ماقبل اسلامی قرار داد، اما این پروژه هویتی برای جامعه معنادار نشد.[8]
 
احساسات؛ ابزار رضاشاه
در فهم تغییر پارادایمی از مشروطیت و قانون‌خواهی به مطلق ساختنِ عناصر باستانی همانند شاه‌پرستی، رضاشاه از احساسات بهره‌برداری کرد. در حقیقت باید توجه و تأکید را بر موقعیت‌ها و موضع‌گیری‌های فضایی مجازی (درون‌ذهنی) و معطوف به این کانونِ جاذبه کنیم؛ جایی که کنش‌ها رها از آگاهی و خواست و اراده، توسط ناخودآگاه هدایت می‌شود. جامعه ایران با ناکامی مشروطه روبه‌رو شده بود و پس از آن بخشِ ناخودآگاه شروع به خردورزی و تولیدِ محتوا برای نزدیک شدنِ به گذشته‌ای آرام و به دور از آشوب می‌کرد. به عبارتی دیگر در فرایند جدایی از استبداد و دل‌بستگی ایرانیان به تجدد، هویت آنان با هرج‌ومرج به خطر افتاد و ناسیونالیسم باستان‌گرا در قالب اعتراضی تهاجمی به تهدید هویت جمعی خودنمایی کرد. رضاشاه به خوبی از این فرصت بهره برد و تلاش کرد الگوی ملی‌گرایی بر فراز جامعه ارائه دهد. بدین ترتیب توجه و رابطه خود را معطوفِ به ایران باستانی کرد که جامعه ایرانی را دارای تمدنی 2500 ساله می‌دانست و با سروری رضاشاه این امکان وجود داشت که احساسِ ناکامی در مشروطه و هرج‌ومرج جبران شود.[9]
 
فشرده سخن
با مرور تاریخ، مشاهده می‌شود که الگوی ملی‌گرایی رضاشاه از بالا به پایین اعمال شد. گفتمانِ پهلویسم با تکیه بر میخکوب‌شدگی همگانی ناشی از هرج‌ومرج مشروطه موجبات واکنشی چون خودشیفتگی ملی را فراهم آورد و توهم بازگشت به «شکوه و عظمت» دوران باستان را در دلِ دولتمردان و اقلیتی روشنفکر پرورانید. مملکت به صورت سرزمین «آریایی‌ها» درآمد و پادشاهی زرق‌وبرق «باستانی» به خود گرفت؛ بنابراین ملی‌گرایی مدنظر رضاشاه نه برآمده از جامعه بلکه مورد پسند اقلیتی محدود بود که ریشه­‌های مذهبی و سنتی ایران را نادیده گرفتند.
 

پی‌نوشت‌‎ها:
 
[1]. حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله ایران: استمرار دیکتاتوری رضاشاه پهلوی، ج 6، تهران، نشر ناشر، 1362، صص 161-163.
[2]. رضا ضیاء ابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی: نژاد و سیاست بی‌جاسازی، ترجمه حسن افشار، تهران، نشر مرکز، 1396، ص 275.
[3]. مهدی قلی هدایت، خاطرات و خطرات (نوشته‌ای از تاریخ شش پادشاه گوشه‌ای از دوره زندگی من)، تهران، کتابفروشی زوّار، چ دوم، 1344، ص 384.
[4]. حسن نبوی، تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، تهران، انتشارات دانشسرای عالی، 1350، ص 533.
[5]. احمد نفیسی، برنده‌ها هم بازنده‌اند!؛ خاطرات احمد نفیسی شهردار پیشین تهران، تهران، نشر علم، 1378، ص 47.
[6]. مهدی نجف‌زاده، جابه‌جایی دو انقلاب (چرخش‌های امر دینی در جامعه ایرانی)، تهران، انتشارات تیسا، چ دوم، 1397، ص 285.
[7]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی ولیلایی، تهران، نشر نی، چ یازدهم، 1384، صص 153-154.
[8]. حسین کچویان، تطورات گفتمان‌های هویتی ایران: ایرانی در کشاکش با تجدد و مابعد تجدد، تهران، نشر نی، 1384، ص 96.
[9]. حمید احمدی، بنیادهای هویت ملی ایرانی؛ چارچوب نظری هویت ملی شهروندمحور، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چ دوم، 1390، ص 145.
 
https://iichs.ir/vdch-kni.23nmzdftt2.html
iichs.ir/vdch-kni.23nmzdftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما