ناسیونالیسم بی‌‌جاساز و تجدد آمرانه در دوره رضاشاه؛

ملی‌گرایی بدون توجه به ملت!

رضاشاه زمینه مساعدی برای «تربیت ملت» با زورِ دولت مطلقه فراهم کرد که موردتوجه بسیاری از روشنفکران آن عصر ازجمله محمدعلی فروغی قرار گرفت و بستر را برای پردازش و نشر ایده‌‌های خود در فرهنگ و هنر و گفتارهای ملی‌‌گرایانه فراهم کرد، اما چرا این ملی‌‌گرایی بُعد اجتماعی نداشت؟
ملی‌گرایی بدون توجه به ملت!

پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ رضاشاه پس از هرج‌ومرج اواخر قاجار زمینه مساعدی برای «تربیت ملت» با زورِ دولت مطلقه فراهم کرد که موردتوجه بسیاری از روشنفکران آن عصر ازجمله محمدعلی فروغی قرار گرفت و بستر را برای پردازش و نشر ایده‌‌های خود در فرهنگ و هنر و گفتارهای ملی‌‌گرایانه فراهم کرد. این سیاست که به‌وسیله حاکمیت جدید در چهارچوب راهبردی، دستوری و یک‌‌جانبه اعمال می‌شد، سیاست‌گذاری فرهنگی و سیاسی را به سمتی جهت داد که تقویت و گسترش آن از عمق و نفوذ برخوردار نبود و در جامعه گسترش پیدا نکرد. این جستار بر آن است این مسئله را که چرا ملی‌‌گرایی رضاشاهی بُعد اجتماعی نداشت و چرا جامعه الزاما با آن همراه نبود را واکاوی و بررسی کند. بنا به نظر تحلیلگران تاریخ معاصر، برنامه‌‌ها و ایده‌‌های آمرانه، که به تمایز فرهنگ عمومی در دین و عرف و تعارض بین دولت و جامعه منجر می‌شود، از ثبات و دوامی برخوردار نخواهد شد و واگرایی ایجادشده حتی به جذب گفتمان فرهنگ دینی و مذهبی که از لایه‌‌های بافت درونی جامعه نشئت گرفته است، منتهی خواهد شد.
 
علی‌اکبر داور، محمود جم و محمدعلی فروغی
علی‌اکبر داور، محمود جم و محمدعلی فروغی
شماره آرشیو: ۱-۱۰۲۹-۱۷۲ع
 
نهادسازی ایدئولوژی؛ ناسیونالیسم بی‌‌جاساز
رضاشاه برخلاف پادشاهان اروپا، نه پیشه‌‌ای اشرافی داشت و نه در امتداد سلطنتی دودمانی بر تخت نشست. از این نظر، او تفاوتی با عامه نداشت؛ پس بدیهی است که ذوق و سلیقه والای «دولت» و «تربیت جامعه» و «نشر معارف» و سرانجام «هویت‌‌سازی»، «نوسازی» و «فرهنگ‌ستیزی دینی» مرهون روشنفکران و دولتمردانی نظیر فروغی باشد که با نهادسازی و تغییر دیوان‌‌سالاری فرهنگی دولت، علاوه بر مشروعیت‌‌سازی برای پهلوی اول، به دنبال احیای یک ایدئولوژی باستانی از طریق فضیلت دادن به آثار این دوره و برگزاری جشن‌هایی نظیر جشن هزاره فردوسی باشد تا به گفته فروغی انسانیت و تربیت تازه‌‌ای را در چهارچوب ملی‌‌گرایی فراهم کند که البته این برنامه به سرانجام نرسید و به‌نوعی ایده‌‌های او زمینه‌‌ساز تشدید تمایز فرهنگی میان نخبگان و مردم شد.[1] علاوه بر این، رضاشاه با بی‌‌خردی سیاسی با تخته‌‌بند کردن عشایر، خدمت وظیفه اجباری، و آموزش‌وپرورش به سبک جدید، مدرنیزاسیون را با ابداع ناسیونالیسم ایرانی درهم آمیخت و هویت جدیدی را خلق کرد.
 
اعضای ایرانی و خارجی شرکت‌کننده در کنگره بزرگداشت هزارمین سال تولد فردوسی در محوطه مدرسه دارالفنون (سال 1313)
اعضای ایرانی و خارجی شرکت‌کننده در کنگره بزرگداشت هزارمین سال تولد فردوسی
در محوطه مدرسه دارالفنون (سال 1313)
 
برسازی ایدئولوژی جدید بر پایه چند باور کانونی قرار گرفته بود که مهم‌ترین آن عبارت بود از اینکه ذات ایرانی و عظمت ایران را باید در عصر پیش از اسلام جست؛ دیگر آنکه اسلام مسئول مشکلات و انحطاط ایران است و سرانجام مطرح کردن این گفتمان، که ایرانیان از نژاد آریایی‌‌اند و این وجه تفاوت ما با اعراب را مشخص می‌‌سازد.[2] محورهای کانونی یادشده که با ایدئولوژی رسمی دولت پهلوی ادغام شده بود، با پیچیدگی روند تاریخ، هویت و اقوام ساکن در ایران که همواره نقش تعاملی و ساختاری داشتند، در تعارض قرار داشت. به دیگر سخن، ناسیونالیسم بی‌‌جاساز، ملت ایران را از واقعیت تجربی‌‌اش در مقام جامعه‌‌ای با اکثریت مسلمان در «شرق» جاکن می‌‌کند و ایران آریایی را که همسان با اروپاست، همساز می‌‌سازد که این امر با «ذات» مذهبی ایران، که در رسوم دینی و فرهنگی ایران تنیده شده است، در تضاد است و در یک ساحت خیالی و با عملکرد ناواقع‌‌گرایانه، هویت ایرانی را خلاصه می‌‌کند به آنچه که ستون اصلی آن بر «تجدد» و «همسازی» و «باستان‌‌گرایی» استوار است.
  
ملی‌‌گرایی تجددخواه
حقیقت آن است که آنچه رضاشاه بعدها با عنوان «ناسیونالیسم تجددخواه» به ترویج و نشر آن اقدام کرد، مخلوق همان افکار و اندیشه‌‌هایی بود که سال‌های متمادی ذهن و اندیشه‌‌های روشنفکران ناسیونالیست و تجددخواهی مانند فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی را به خود مشغول کرده بود. روشنفکران نسل گذشته قاجار و نسل نوین پهلوی تلاش می‌کردند برای درد مواجهه با اروپا به چاره‌‌جویی بپردازند و به‌زعم خودشان برای کاهش این فاصله،‌ تقلیدی سطحی از اروپا و براندازی آنچه عناصر بیگانه، به‌ویژه عرب، در فرهنگ ایرانی می‌‌دانستند روی آورند. شیفتگان ناسیونالیسم زمینه را برای براندازی شیوه‌‌های سنتی زندگی ایرانی آغاز کردند و مفهوم «تجدد» را به‌عنوان اساس تفکر سیاسی و اجتماعی به‌عنوان یک راهبرد و الگوی حاکمیت جهت ترقی و پیشرفت، انتخاب کردند.[3]
 
اتخاذ راهبرد یادشده، علاوه بر سویه اندیشه‌‌ای، ضدیت با روحانیت و مظاهر مذهبی را نیز با خود به همراه داشت. علی‌اکبر سیاسی، که مدت‌‌ها وزیر معارف و رئیس دانشگاه تهران بود و در حیات فرهنگی ایران تأثیر بسیاری داشت، در فصلی از پایان‌‌نامه دکترای
خود درباره تحدید روحانیت و تشویق ملی‌‌گرایی تجددخواه، یکسان‌‌سازی لباس را عامل وحدت دانست. رضاشاه نیز در فرمان 17 تیر 1314، که به فرمان برقراری کلاه پهلوی بین‌‌المللی معروف شده است، تلاش کرد به‌زعم خود با مقررات لباس به «قافله تمدن» بپیوندد و برای این منظور می‌‌بایست «انسان نوینی» آفریده می‌‌شد تا همسازی ظاهری، تجدد آمرانه را در مواجه با مدرنیت جبران کند.[4]
 
ملی‌‌گرایی همساز؛ تجدد و نگاه به غرب
بررسی مطبوعات عصر رضاشاهی نظیر مجله‌‌های «ایرانشهر» و «کاوه» نشان می‌‌دهد که دیدگاه این نشریات در باب تجدد و ملی‌‌گرایی، تفکیک دین از سیاست و انسان‌‌مداری از مؤلفه‌های اساسی تجدد در عرصه فرهنگ و سیاست به‌شمار می‌آید و اندیشه «میهن‌‌دوستی» و «ناسیونالیسم» را با حرارت بسیار ترویج می‌‌کردند که ارائه‌کننده برآیندی از فرایند کلی اقدامات دولت رضاشاه در عرصه نشر و پردازش ایده‌‌های ناسیونالیستی بود. یکی از حوزه‌‌هایی که علاوه بر مطبوعات در این امر سهم مهمی داشت «سازمان پرورش افکار» بود که زبده‌‌ترین نخبگان فکری و سیاسی دولت رضاشاه به منظور بنیان‌‌گذاری یک سازمان فرهنگی و سیاسی «متمرکز» و ایجاد «وحدت فکری»، آن را بنیان نهادند. این سازمان، که در دی‌ماه 1317 با هدف پرورش و راهنمایی افکار عمومی تأسیس شد، هدفی جز یکی کردن فرهنگ، تقویت حس شاه‌‌پرستی و میهن‌‌دوستی و تجلیل از مقام سلطنت نداشت.[5]
 
«جمعیت ایران جوان» نیز به‌عنوان یکی دیگر از سازمان‌‌های طرفدار تجدد، الگوی تجربه غرب را تنها راه‌حل ممکن برای برون‌‌رفت از وضعیت فعلی و اصلاح و پیشرفت ایران می‌دانست و در نشریه خود به نام «ایران جوان» اشاره می‌‌کند که عادات و رسوم و خرافاتی را که با مقتضیات دنیا مغایرت دارد باید کنار گذاشت و راهی که ملل متمدنه دنیا در پیش‌گرفته‌اند، دنبال کرد.[6] جمعیت یادشده، تغییر نظام آموزشی و تغییر مداوم برنامه‌‌های درسی را با معلمین کارآزموده که با شیوه‌‌های جدید تعلیم و تربیت آشنا بودند، فرهنگ اروپا، فکر غربی و به‌نوعی یکپارچگی مکانیکی را با یکسانی در سه شیوه زندگی، زبان و نوع پوشش، ترویج کرد. این امر نهایتا با واگرایی اقوام و عدم وحدت ملی در خرده‌‌فرهنگ‌‌های درون ایران مواجه شد.
 
ملی‌‌گرایی؛ تب باستان‌‌گرایی در برابر جبران عقب‌ماندگی
شیفتگی ملّیون ایرانی عصر رضاشاهی به ایران پیشااسلامی مجالی برای رهایی ایران از «عقب‌‌ماندگی» و به‌نوعی میان‌‌برهای فکری برای پُر کردن این شکاف اجتماعی است تا آرمان‌شهر یادشده، وضع رقت‌‌بار ایران معاصر را در سایه قرار دهد. در این بستر، ایران پیشااسلامی عصر طلایی و بازگشت به آن، در کانون ایدئولوژی ناسیونالیسم قرار گرفت تا با اختراع و نابجاسازی خلاقانه، هر دستاورد مورد نیاز ایدئولوژی ناسیونالیستی را در قیاس با اروپای معاصر، مورد توجه قرار دهد. دال اصلی گفتمان باستان‌‌گرا در کهنگی بیشتر تمدن ایران نهاده شده بود تا علت عقب‌‌ماندگی کنونی‌‌اش را جبران کند.[7] این کهنگی با ستایش از عصر هخامنشی و ساسانی، که توأم با عصبیت نژادی قرار داشت، در نشریاتی نظیر هفته‌‌نامه «ایران باستان» و نشریه «ایرانشهر» به‌خوبی بازتاب یافته است.
 
هفته‌‌نامه «ایران باستان» به مدیریت سیف آزاد، تمام نژادها را به دو بخش آریایی و سامی تقسیم و اشاره می‌‌کند که برتری و اولویت آریایی بر تنوع فکر و نژاد سامی بر سادگی استوار است که به طور ضمنی توجه به تاریخ پیش از اسلام و به طور ضمنی به تهاجم اعراب اشاره دارد. بر همین مدار، گفتمان باستان‌‌گرا علاوه بر نژاد و تجلیل از مفهوم پادشاهی، به احیای رسوم، سنن و عادات گذشته پرداخت و جهان‌‌بینی زرتشتی را در مقابل جهان‌‌بینی اسلام قرار داد و در این راستا به خدای‌نامه‌ها، متون پهلوی و فرهنگ تمدن باستان توجه ویژه‌‌ای نشان داد. این امر باعث تعارض فرهنگی، تمایز خودی با دیگری و شکاف جامعه انجامید و در نهایت با شکست مواجه شد.
 
رضاشاه و محمدرضا پهلوی (ولیعهد) در حال بازدید از آثار تاریخی تخت جمشید
رضاشاه و محمدرضا پهلوی (ولیعهد) در حال بازدید از آثار تاریخی تخت جمشید
شماره آرشیو: 131070-۲۷۵م
 
نتیجه‌‌گیری
ملی‌‌گرایی عصر رضاشاهی برآیند دو عرصه اندیشه و عمل و میراث‌‌دار روشنفکرانی است که علاوه بر تولید چهارچوب‌‌های ذهنیتِ برساخته عصر پیش از اسلام، به احیای تاریخ‌‌سازی، شکل‌‌بندی تجدد، و فکر «دیگری» در برابر این گزاره‌‌یِ چه باید کرد عقل ایرانی، پرداخت. دیرین‌‌شناسی ملی‌‌گرایی ایرانی عصر رضاشاه نشان می‌‌دهد این فرایند به دلیل تعارض با سنّت‌‌های اجتماعی و فرهنگی ایران، که با مذهب آمیخته است،‌ با مقاومت جامعه روبه‌رو شد و عملکرد قدرت‌‌های ریز و مقاومت اسلام‌‌گرایان، رسمیت ایدئولوژی دولت پهلوی را به چالش کشید که نشان‌‌دهنده عدم الزام جامعه به تجدد آمرانه و مفهوم ملی‌‌گرایی از بالا به پایین است. افزایش گفتمان‌‌های مذهبی و روند گونه‌‌های متعدد اسلام‌‌خواهی دهه‌های 1320 و 1330، مؤید این کلام و دگرگونی سلطه سیاسی دولت متمرکز وقت است.
 
پی‌نوشت‌ها
--------------------------------------------------------------------
[1]. علی قلی‌‌پور، پرورش ذوق عامه در عصر پهلوی، تربیت زیباشناختی ملت در سیاست‌گذاری فرهنگی دولت، تهران، چاپ و نشر نظر، چ دوم، 1398، ص 34.
[2]. رضا ضیاء ابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی: نژاد و سیاست بی‌‌جاسازی، ترجمه حسن افشار، تهران، 1396، ص 12.
[3]. اسماعیل معظم‌‌پور، نقد و بررسی ناسیونالیسم تجددخواه در عصر رضاشاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 92.
[4]. تورج اتابکی، تجدد آمرانه؛ جامعه و دولت در عصر رضاشاه، ترجمه مهدی حقیقت‌‌خواه، تهران، ققنوس، 1385، صص 210-211.
[5]. اسماعیل معظم‌‌پور، همان، ص 216.
[6]. ایران جوان، سال اول، ش 1 (5 اسفند 1305)، ص 1.
[7]. رضا ضیاء ابراهیمی، همان، ص 189.
https://iichs.ir/vdchzini.23nkwdftt2.html
iichs.ir/vdchzini.23nkwdftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما