«گذری و نظری بر حاشیه و متن اعدام انقلابی حسنعلی منصور» در گفت‌وشنود با هاشم امانی

می‌دانستیم که باید یک کار جدی انجام داد

مبارز نامدار حاج هاشم امانی، از چهر‌ه‌ های فعال جمعیتهای فداییان اسلام و موتلفه اسلامی است و در فرآیندهای مبارزاتی هر دو جمعیت، نقشی مهم و درخور ایفا کرده است. او تنها بازمانده تیم اعدام انقلابی منصور است و از آغاز و انجام این رویداد خاطراتی شنیدنی دارد. گفت‌وشنودی که پیش روی دارید، به مناسبت سالگرد این واقعه تاریخی انجام شده است.
می‌دانستیم که باید یک کار جدی انجام داد
 
□ امسال مصادف است با پنجاه‌وسومین سالروز اعدام انقلابی حسنعلی منصور. روزهای اول بهمن برای شما ــ که تنها بازمانده تیمی هستید که این اقدام را به انجام رساند ــ دربردارنده چه حس‌وحالی است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. شاکر خدا هستیم و ممنون این نعمت که چهار دهه است استقلال سیاسی و تا حدی اقتصادی ایران را به چشم می‌بینیم. بی‌تردید رفقای شهید ما هم در وهله اول، خواهان تامین استقلال کشور بودند و شاه و کارگزارانش را دست‌نشانده و آلت فعل بیگانگان می‌دانستند. امروز عمق نفوذ و اقتدار ایران در جهان نشان‌دهنده این است که اهداف آن شهدا تا حدزیادی تامین شده است.
 
□ بهتر است که سخن درباره این رویداد را از این نقطه شروع کنیم که برخی از متدینان به تبع شیوه مرحوم آیت‌الله بروجردی، که ورود مستقیم به عرصه مبارزات سیاسی را اصلاح نمی‌دانستند، از این کار اجتناب می‌کردند. با توجه به اینکه برادر بزرگوار شما شهید حاج صادق امانی بسیار متشرع و مقید به رعایت احکام اسلامی و پیروی از روحانیت بود، چه شد که وارد عرصه سیاست و مبارزات سیاسی شدند؟
اتفاقاً مرحوم اخوی هم، علاقه‌ای به ورود به مسائل سیاسی نداشت و بیشتر اهل برگزاری جلسات روضه و توسل و سخنرانی بود. ایشان گروه شیعیان را راه‌اندازی کرده بود که در زمینه مبارزه با مراکز فساد توفیقاتی را هم به‌دست آورده بود. آقای حاج آقاصادق تا قبل از آغاز نهضت امام، مطلقاً در امور سیاسی دخالت نمی‌کرد و تمام فعالیت ایشان منحصر به همین گروه شیعیان بود که اصولاً کارش فعالیتهای مذهبی بود و کاری به سیاست نداشت، ولی وقتی نهضت امام شروع شد، ایشان هم مثل بسیاری از مذهبیون تا حدی ‌وارد عرصه مبارزات سیاسی شد.
 
□ ظاهرا شکل‌گیری هئیتهای موتلفه اسلامی هم به همین دوره باز می‌‌گردد؛ این‌طور نیست؟
پس از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی، بسیاری تمایل داشتند که حضرت امام مرجعیت را بپذیرند، اما ایشان قبول نمی‌کردند. مؤلفه اسلامی در دهه 1340 و آغاز نهضت امام و به دستور ایشان، از ائتلاف چندین هئیت مذهبی ــ که جداگانه فعالیت می‌کردند ــ تشکیل شد و انصافاً در جریان نهضت امام، نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای هم داشت؛ مخصوصاً در ماجرای 15 خرداد 1342، بخش اعظم مسئولیت شکل‌دهی به تظاهرات، به عهده مؤتلفه بود.
 
□ چه شد که جمعیت مؤتلفه به این نتیجه رسید که باید دست به ترور عناصر رژیم بزند؟
با کشتار فجیعی که رژیم در 15 خرداد 1342 به راه انداخت، همه مبارزان احساس می کردند که دیگر با سخنرانی و پخش اعلامیه و موعظه نمی‌توان با این رژیم سفاک مقابله کرد و به این شکل بود که به فکر مقابله جدی‌تر افتادند. کشتار 15 خرداد و پس از آن تبعید امام موجب گردید که جو سنگین اختناق و رعب و وحشت بر کشور سایه بیفکند و بخش اعظم مبارزان از ادامه راه دلسرد و ناامید شوند. رژیم هم احساس می‌کرد دستش برای قتل‌عام مبارزان بازتر شده است.
 
□ چه کسی پیشنهاد ترور سران رژیم را داد؟
از همه بیشتر مرحوم حاج آقا صادق روی این مسئله تأکید داشت که با چنین رژیمی، فقط می‌توان با صدای گلوله حرف زد و هیچ حرف دیگری به گوشش فرو نمی‌رود!
 
□ شاخه نظامی جمعیت مؤتلفه از اینجا شکل گرفت؟
بله؛ اخوی همراه شهید عراقی و عده‌ای دیگر تصمیم گرفتند شاخه نظامی مؤتلفه را راه بیندازند و طی جلساتی هفتگی برنامه‌ریزی کردند.
 

 
□ از چه گروه‌هایی الهام گرفتند؟
ما هیچ سابقه ذهنی‌ای در این زمینه نداشتیم و ابتدا به ساکن شروع به کار کردیم. قرار شد جوان‌ترهای مؤتلفه در این زمینه فعال شوند.
 
□ اشاره کردید به شکل‌گیری جمعیت موتلفه اسلامی به دستور امام. نحوه کارتان چگونه بود؟ چطور عضوگیری می‌کردید؟
با توجه به جو سنگین اختناق و سیطره ساواک، امکان عضوگیری وجود نداشت. گروه‌های سیاسی به‌شدت ترسیده و منزوی شده بودند. فضای سیاسی ‌ـ اجتماعی بسیار سنگین بود و رژیم پهلوی با پشتیبانی امریکا، یکه‌تازی می‌کرد. در چنین شرایطی حتی جریانهای قوی‌ای مثل فداییان اسلام هم اگر بودند، نمی‌توانستند کار چندانی را پیش ببرند. همه احزاب و تشکیلات سیاسی به کنجی خزیده بودند و عرصه کاملاً برای ترک‌تازی‌های رژیم باز بود و هر روز هم ذلت جدیدی را بر ملت تحمیل می‌کرد. ابداً نمی‌شد به کسی اعتماد کرد و به همین دلیل با همان چهار پنج نفر افراد معتمدی که می‌شناختیم کا را شروع کردیم.
 
□ از جمله شهید اندرزگو؟
بله؛ ایشان در یک نجاری کار می‌کرد و با چند تن از هم‌محله‌ای‌ها و رفقایش جلسات مذهبی داشتند و همدیگر را خوب می‌شناختند. آنها هم در جلساتشان درباره این موضوع بحث می‌کردند که چه باید کرد تا این جو سنگین خفقان بشکند و رژیم کمی دست و پایش را جمع کند؟ مؤتلفه هم به این نتیجه رسیده بود که باید یک کار جدی انجام داد و سران رژیم از جمله منصور یا علم و حتی اگر بشود خود شاه را ترور کرد. امکاناتی هم نداشتیم. تنها امکان ما مسجد شیخ‌علی در بازار آهنگرها بود که حتی امام جماعت هم نداشت. مرحوم اخوی آنجا را احیا کرد و جلسات را در آنجا به راه انداخت. آقای شاهچراغی امام جماعت آن مسجد شد و جلسات درس عربی و فقه و امثالهم را راه انداخت و تحت پوشش این جلسات درباره مباحث سیاسی و نحوه مبارزه صحبت و تصمیم‌گیری می‌شد.
 
□ اشاره کردید که ابتدا به‌ساکن شروع به کار کردید و هیچ کدام هم سابقه کار مسلحانه نداشتند. با توجه به این مسئله چطور تصمیم گرفتند فعالیت مسلحانه بکنید؟
مؤتلفه این تصمیم را گرفت؛ چون همان‌طور که عرض کردم وضعیت به گونه‌ای بود که کار دیگری نمی‌شد کرد. مردم شدیداً خسته و ناامید شده بودند و باید به شکلی این جو سنگین یأس و ناامیدی را می‌شکستیم. وضعیت طوری شده بود که حتی پس از تبعید امام هم، اتفاق خاصی نیفتاد و فقط بازار نصف روز تعطیل کرد! وضعیت طوری شده بود که چاره دیگری جز این کار باقی نمانده بود.
 
□ برای این کار کلاً چند نفر بودید و چگونه برنامه‌ریزی می‌کردید؟
پنج، شش نفر بودیم، از جمله من، اخوی حاج آقا صادق، شهیدحاج مهدی عراقی، آقای مدرسی، آقای عزت‌الله خلیلی و چند نفر دیگر. جلسات هم در منزل آقای مدرسی در خانی‌آباد تشکیل می‌شدند.
 
□ چه شد که نهایتا تصمیم گرفتید حسنعلی منصور را اعدام کنید؟
چون حسنعلی منصور برای امریکا از شاه هم مهم‌تر بود. او بود که لایحه کاپیتولاسیون را به مجلس ارائه داد و با این لایحه تحقیر‌آمیز، به مردم و اسلام خیانت کرد و حتی به مقدسات اسلامی هم توهین می‌کرد. برای کشتن چنین فردی، حتی فتوای مراجع هم لازم نیست و قتل دشنام‌دهنده به مقدسات دینی واجب است.
ما دیده بودیم که ترور هژیر و رزم‌آرا، آثار مثبت زیادی بر نحوه انتخابات مجلس شانزدهم و ملی شدن صنعت نفت گذاشته بود و لذا این تفکر در من و اخوی و شهید عراقی، بیش از دیگران بود که باید چند نفر، از جمله منصور، از سر راه نهضت برداشته شوند و رژیم با دیدن چند ضربه اساسی، در موضع انفعال قرار بگیرد. همان‌طور که عرض کردم پس از تبعید امام، هیچ حرکت اعتراضی‌ای شکل نگرفته بود.
 

 
□ چه شد که از اعدام سایر گزینه‌های موجود صرف نظر شد؟
ما چندین نفر را در نظر گرفته بودیم، از جمله نصیری، علم و شاه. مؤتلفه تصمیم گرفته بود کلاً دولتمردان را از سر راه بردارد. علم گاهی به مسجد مجد می‌آمد و ما برای ترور او و همین طور نصیری آمادگی داشتیم، ولی بعد تصمیم گرفته شد که اول منصور را بزنیم و قرار شد این کار را جلوی مجلس انجام بدهیم. آن روزها کسی جز شاه حق نداشت با ماشین وارد محوطه مجلس شود و همه جلوی در مجلس از ماشین پیاده می‌شدند. این موضوع به ما این امکان را می‌داد که او را جلوی در مجلس بزنیم.
 
□ فتوای شرعی هم برای این کار داشتید؟
چون به امام دسترسی نداشتیم، گرفتن فتوا از ایشان ممکن نبود؛ مضافاً بر اینکه منصور به دلیل توهین به رسول‌الله(ص) واجب‌القتل بود و برای از بین بردن او نیازی به فتوای شرعی نبود. با این همه از کسانی که می‌توانستند فتوا بدهند، از جمله شهید آیت‌الله بهشتی و دیگران ــ که نماینده امام بودند ــ فتوا گرفتیم. منصور با آن همه خیانت و خباثتی که به ملت و اسلام کرد، کشتنش بر هر مسلمانی واجب بود.
 
□ چگونه دستگیر شدید؟
منصور در 1 بهمن 1343 توسط شهید محمد بخارائی ترور شد. او را که دستگیر کردند، در جیبش کارت شناسایی داشت و از آن طریق به خانه‌اش رفتند و در آنجا از روابط او پرس‌و‌جو کردند و فهمیدند که با حاج صادق امانی ارتباط دارد. به این ترتیب بقیه اعضای گروه را هم دستگیر کردند. من وقتی از موضوع مطلع شدم، به خانه نرفتم، ولی یک بار که تلفنی با کسی قرار گذاشتم، رد تلفن را زدند و مرا در 9 بهمن دستگیر کردند. از آن روز، رژیم تا 21 روز در خانه ما مأمور گذاشت؛ چون هنوز اخوی را دستگیر نکرده بودند و بیم آن داشتند که باز تروری رخ دهد. رژیم واقعاً وحشت کرده بود.
 
□ از دادگاهی که برای محاکمه شما تشکیل شد برایمان بگویید؟ فضای حاکم بر دادگاه چگونه بود و سیر جلسات چگونه پیش رفت؟
در بازجوییها و دادگاه، هیچ کس منکر کاری که کردیم نشد. از اخوی پرسیدند: «شما چرا به محمد بخارائی اسلحه دادید؟» و ایشان خیلی صریح گفت: «برای اینکه منصور را بکشد!» از من پرسیدند: «چطور از ترور منصور مطلع شدید؟» گفتم: «در خیابان بودم و دیدم مردم دارند با ماشینهایشان بوق می‌زنند و شادی می‌کنند و متوجه شدم که یکی از سران رژیم را زده‌اند!» این جواب من خیلی برای آنها سنگین بود. یادم هست که شهید عراقی را بدون اینکه کسی به ارتباط ایشان با این گروه اعتراف کند، فقط به دلیل سابقه‌اش در 15 خرداد، دستگیر و زندانی کردند، وگرنه مدرکی علیه ایشان به دست نیاوردند.
 
□ غیر از شاخه نظامی، سایر شاخه‌های مؤتلفه هم لو رفتند؟
بله؛ شاخه سیاسی و فرهنگی هم به دلیل ارتباط با ما لو رفت و برای شهید لاجوردی، شهید صادق اسلامی و آقای توکلی‌ بینا هم دو سال زندان بریدند.
 
□ شکنجه‌تان هم کردند؟
ما را با کابل و باتوم می‌زدند، ولی این رفتارها در مقایسه با شکنجه‌هایی که بعدها در کمیته مشترک در پیش گرفته شد چیزی نبود.
 
□ احکام صادر توسط دادگاه چه بودند؟
ما دادگاه را به سخره گرفته بودیم و همگی می‌خندیدیم و شاد بودیم! رئیس دادگاه هم سرهنگ بهبودی بود که پس از انقلاب اعدام شد. در دادگاه بدوی، چهار تن حکم اعدام گرفتند و در دادگاه تجدید نظر، من و شهید عراقی را هم به فهرست اعدامیها اضافه کردند. در این دادگاه مرحوم آیت‌الله انواری به پانزده سال، مرحوم حاج احمد شهاب به ده سال و حمید ایپکچی به پنج سال حبس محکوم شدند. بعد هم به دلیل فعالیت گسترده علما و مبارزان در بیرون از زندان، حکم من و شهید عراقی به حبس ابد تبدیل شد.
 
□ چطور با خبر شدید که اعدام نخواهید شد؟
روال کار این طور بود که وقتی می‌خواستند کسی را اعدام کنند، چند نفر دیگر را هم با او می‌خواستند، بعد بقیه را می‌فرستادند و او را نگه می‌داشتند و به او می‌گفتند که حکمش اعدام است! آن روز سرهنگ پریور، رئیس زندانها، چند نفر از ما را خواست. شهید عراقی به او گفت که لزومی به این کارها نیست و همه احکامشان را می‌دانند. وقتی شهید عراقی برگشت و آن چهار نفر رفتند، من فهمیدم که تخفیف گرفته‌ایم و حکم اعدام من و شهید عراقی، به حبس ابد تبدیل شده است، درحالی‌که تا شب قبل خبر نداشتیم. جانب اینجاست که در دادگاه تنها کسی که می‌لرزید، رئیس دادگاه بود و همه ما خوشحال بودیم.
 
□ از حال و هوای شهدا در ساعات آخر زندگی برایمان بگویید؟
شب آخر، هر دوازده نفر با هم بودیم. روحیه همه عالی بود و کسی ترسی نداشت. وقتی مرتضی نیک‌نژاد را صدا زدند تا برای اعدام ببرند، داشت دندانش را مسواک می‌زد و به مأمور گفت که منتظر بماند تا او مسواکش را بزند! حاج صادق امانی هم در آن لحظات آخر به ما امید می‌داد که پیروزی نزدیک است و باید روحیه‌مان را حفظ کنیم!
پس از اعدام آن چهار شهید بزرگوار، ما را به بند 9 زندان قصر بردند که جای قاچاقچیها و قاتلها و به قدری شلوغ بود که نمی‌شد نشست، چه رسد به اینکه بتوانیم بخوابیم. به همین دلیل خیلیها تا صبح سر پا می‌ایستادند. آنها می‌خواستند به هر نحو ممکن روحیه ما را بشکنند. بالاخره با تلاش دوستان در بیرون از زندان و تلاشهای خودمان، ما را به زندان شماره 3، که زندانیان سیاسی را در آنجا نگه می‌داشتند، بردند.
 
□ با تشکر از شما برای فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. https://iichs.ir/vdch.-nmt23nxiftd2.html
iichs.ir/vdch.-nmt23nxiftd2.html
نام شما
آدرس ايميل شما