مجاهد بزرگ حاج هاشم امانی، از پیشکسوتان مبارزات اسلامی در ربع قرن اخیر است. او فعالیتهای خویش را از دوران پس از شهریور20 آغاز کرد وآن را تا پیروزی انقلاب تداوم بخشید. می‌توان گفت که داستان زندگی این مبارز نستوه، تاریخچه انقلاب اسلامی است و چه روزهایی بهتر از دهه مبار فجر که مرور شود.
عراقی گفت: در قم کسی پیدا شده که همانی است که ما می‌خواهیم!
□ انگیزه شما برای ورود به مبارزات سیاسی چه بود و از چه سالی مبارزات خود را آغاز کردید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. ما از دوره رضاشاه که سیاست ضد ‌دینی داشت و متدینین را تحقیر کرده بود، علایق سیاسی پیدا ردیم. در سال ۱۳۲۴ که متفقین از ایران رفتند، فضا کمی بازتر شد و کانونهای مذهبی جامعه هم کم‌کم شروع به فعالیت کردند، از جمله مرحوم آیت‌الله کاشانی و فداییان اسلام به رهبری شهید نواب صفوی که به شکل گسترده‌تر و جدی‌تری وارد میدان مبارزه شدند. به این ترتیب طیف مذهبی جامعه هم به‌تدریج با تشکیلات و سازماندهی آشنا شدند و مبارزات آنان سبک و سیاق جدی‌تری پیدا کرد. از جمله اولین واکنشهای این طیف، مبارزه با جریان کسروی بود.
 
□ درگیری فداییان اسلام با کسروی مستقیم بود؟
بله، مرحوم نواب موقعی که از عراق برگشت با او جلسات بحث زیادی را گذاشت و سعی کرد او را از راه خطایی که می‌رود برگرداند، ولی کسروی زیر بار نرفت. یک بار خود مرحوم نواب او را مضروب کرد و بار دوم سید حسین امامی به اتفاق چهار نفر دیگر او را در کاخ دادگستری ترور کرد. آنها دستگیر شدند و بازاریها با گذاشتن 300 هزار تومان وثیقه از زندان آزادشان کردند. این کار بازاریها نشان داد که مردم با از بین بردن کسروی موافق بوده‌اند.
 
□ خود جنابعالی برای اولین بار شهید نواب صفوی را کجا دیدید و چه ویژگیهایی را در او برجسته و بارز یافتید؟
پس از آزادی سید حسین امامی و یارانش، فداییان اسلام اطلاعیه دادند که مرحوم نواب می‌خواهد در مسجد شاه برای مردم صحبت کند. من مرحوم نواب را اولین بار آنجا دیدم. بعد هم به خاطر هم محله‌ای بودن با مرحوم مهدی عراقی که با چند تن از دوستانش که هیئت «ناشرین قرآن» را راه انداخته بودند، با آنها دوست شدیم و همراهشان برای ملاقات خصوصی با مرحوم نواب رفتم.
نواب آدم استثنایی و بی‌نظیری بود که هر کسی در همان جلسه اول مجذوب او می‌شد. در برخورد با انحرافات فوق‌العاده قاطع بود و حسن وفاداری عجیبی را در انسان ایجاد می‌کرد. عمیقاً ایمان داشت که می‌توان جریانات ضد دین را منزوی و حکومت اسلامی را بر‌قرار کرد.
 

 
□ چگونه با آیت‌‌الله کاشانی آشنا شدید؟ در همان دوره؟
هنگامی که ایشان از تبعید لبنان برگشتند، خانه‌شان محل تجمع مبارزان شد. من همراه با شهید عراقی و عده‌ای دیگر به آنجا می‌رفتم. آیت‌الله کاشانی لب پنجره مشرف به حیاط می‌نشستند و یک نفر سخنرانی می‌کرد. گاهی هم در پایان سخنان آن فرد، خودشان مطالبی را می‌گفتند. سخنرانها ضرورتاً منبری نبودند. تمام حیاط منزل ایشان از جمعیت پر می‌شد. مباحث سیاسی و مبارزاتی هم مطرح می‌شدند.
 
□ جمعیت مجمع مسلمانان مجاهد چگونه به وجود آمد؟ برخی می گویند که این جمعیت، به نوعی رقیب فداییان اسلام به شمار می رفت؟
این جمعیت از افرادی که در اطراف مرحوم کاشانی بودند و تعدادشان هم زیاد بود به وجود آمد. بالاتر از پامنار جایی را اجاره و یک هیئت مدیره دوازده نفری انتخاب کردیم. من هم صندوقدار آنجا بودم. مرحوم نواب و عده‌ای دیگر به این جمعیت و مخصوصاً شخص شمس قنات‌آبادی بد‌بین بودند، چون همراه با چند نفر دیگر، تقریباً در خانه آیت‌الله کاشانی یک جور باند درست کرده بود. وقتی مخالفتها با او زیاد شد، دیگر اجازه ندادیم در جمعیت صحبت کند.
 
□ شما در فداییان اسلام هم عضو بودید. مسئولیتتان در این تشکل چه بود؟‌
بله، امور مالی فداییان اسلام را اداره می‌کردم. گردآوری وجوهی که باید صرف شهریه‌ها می‌شد و همین‌طور هزینه‌ها به عهده من بود. هر چه همکاری من با فداییان اسلام بیشتر شد، رابطه‌ام را با مجمع مسلمانان مجاهد کمتر و بعد هم رابطه با آنها را قطع کردم.
 
□ منابع مالی فداییان اسلام چه کسانی بودند؟
افراد زیادی به مرحوم نواب علاقه داشتند، اما نمی‌خواستند وارد کار‌های سیاسی بشوند. اتفاقاً اینها بیشتر هم پول می‌دادند. مرحوم نواب برای متدینین کسب آبرو کرده بود، بنابراین افراد متدین بسیار به او علاقه داشتند. شهامت مرحوم نواب برای همه به‌خصوص جوانان بسیار جذاب بود.
 
□ اولین بار دکتر مصدق را کجا دیدید و چه خاطره‌ای دارید؟
اعضای جبهه ملی زیاد به خانه آیت‌الله کاشانی می‌آمدند و ما بیشتر آنها را در آنجا می‌دیدیم، مخصوصاً دکتر بقایی زیاد به خانه آیت‌الله کاشانی می‌آمد. چند بار هم دکتر مصدق را در آنجا دیدم.
 
□ شما در تحصن اعتراض به تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم هم که توسط جبهه ملی در برابر کاخ مرمر انجام شد، حضور داشتید. از آن ماجرا برایمان بگویید؟
داستان از این قرار بود که صندوقهای رأی را به مسجد سپهسالار آوردند و عده‌ای از ما آنجا ماندیم که مراقب باشیم در خواندن آراء تقلب نشود. بعد یکمرتبه دیدیم آراء ملیها کم و آراء درباریها و عناصر وابسته به آن زیاد شد! صندوقها را به بهانه اینکه قرار است در مسجد مجلس روضه دربار برگزار شود، به فرهنگستانِ نزدیک مسجد منتقل کردند و کسی را هم به محل شمارش آرا راه ندادند! جبهه ملی و دکتر مصدق از مردم خواستند که جلوی کاخ مرمر تحصن و به این رفتار اعتراض کنند. تعدادمان چند صد نفر بیشتر نبود. هژیر، وزیر دربار آمد و قسم خورد که در انتخابات تقلب نشده است، اما ما گفتیم همچنان به تحصن ادامه می‌دهیم تا تکلیف معلوم شود. البته آن تحصن فایده نداشت و فداییان اسلام تصمیم گرفتند هژیر را ترور کنند و شهید سید حسین امامی این کار را انجام داد. در نتیجه انتخابات باطل و انتخابات جدید برگزار شد و دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی و سایر ملیون انتخاب شدند.
 
□ اختلافات آیت‌الله کاشانی و فداییان اسلام از چه موضوعی شروع شد؟
قضیه بعد از ترور رزم‌آرا پیش آمد. جبهه ملیها در جلسه‌ای در منزل حاج احمد آقایی به مرحوم نواب قول داده بودند که اگر آنها رزم‌آرا را از سر راه بردارند، حکومتی بر اساس احکام اسلام تشکیل شود، اما آنها بر سر قول خودشان نماندند و در واقع با شاه به توافق رسیدند که فداییان اسلام را سرکوب کنند. موضوع اختلاف با آیت‌الله کاشانی این بود که ایشان معتقد بودند تا دست انگلیسیها را از کشور قطع نکنیم، امکان برقراری حکومت اسلامی نیست. مرحوم نواب از اینکه احکام اسلامی اجرا نمی‌شوند بر‌آشفته بود و حتی در اعلامیه‌ای به آیت‌الله کاشانی با لحن تندی اعتراض کرد.
در هر‌حال بالاخره مرحوم نواب را به بهانه‌ای واهی زندانی کردند و قضیه تحصن ۵۳ نفری پیش آمد که برای ملاقات با مرحوم نواب داخل زندان قصر رفتیم و بیرون نیامدیم. رئیس شهربانی، اسمش کوپال بود و آمد و با من مذاکره کرد که زندان را ترک کنیم. بعد هم با کمک توده‌ایها وارد بند ما شدند و با چوبهای کلفتی که داشتند به ما حمله کردند! بعد هم همه‌مان را در باغ کنار زندان ریختند. مدتی هم در زندان شماره ۳ نگه‌مان داشتند و روزی که سرهنگ نظری، رئیس زندان قصر آمد، آزادمان کردند.
 

 
□ چرا مرحوم نواب پس از آزادی از زندان، دیگر کار سیاسی نکرد؟
چون فداییان اسلام، دیگر آن جمعیت سابق نبود. اختلافات آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق هم بالا گرفته بود، به طوری که یک شب عوامل مصدق خانه آیت‌الله کاشانی را سنگباران کردند و یک نفر هم کشته شد. مرحوم نواب دلسرد شده بود و بیشتر به سفر می‌رفت و فقط وعظ دینی می‌کرد.
 
□ به نظر شما چرا نهضت ملی شکست خورد؟
دکتر مصدق برای به ثمر رساندن نهضت ملی انگیزه کافی نداشت. دلیل بارزش هم استعفای او در تیر‌‌ماه ۳۱ بود که احدی را در جریان امر قرار نداده بود. بعد هم آدمی مثل سپهبد زاهدی وزیر کشورش بود و یا افشارطوس، رئیس اداره املاک رضاشاه را رئیس شهربانی کرد. عادتش هم بود که در خانه و زیر پتو بماند و مملکتی پر آشوب را با این شیوه و با چنین افرادی اداره کند. آیت‌الله کاشانی را هم که با تهمت و افترا خانه‌نشین کردند. موتور محرکه نهضت ملی رهبری ایشان بود. بدیهی است که با چنین وضعیتی نهضت شکست می‌خورد.
 
□ کودتای ۲۸ مرداد با سرخوردگی اغلب مبارزان همراه بود تا سال ۴۲ که امام نهضت خود را آغاز کردند. از آن سالها چه خاطراتی دارید؟
پس از ۲۸ مرداد همه پراکنده شدند و دیگر کسی نبود که بتواند محور وحدت قرار بگیرد. تنها دلخوشی من، شهید عراقی بود که در دفترش در خیابان ۱۷ شهریور می‌رفتم و با او درددل می‌کردم. شاه نمی‌توانست با حضور آیت‌الله بروجردی چندان به بی‌دینی تظاهر کند. اغلب روحانیون و متدینین هم معتقد بودند که اگر شاه برود مملکت به دست کمونیستها و حزب توده می‌افتد. این وضعیت ادامه داشت تا وقتی که یک روز مرحوم عراقی آمد و گفت: در قم کسی پیدا شده که همانی است که ما می‌خواهیم! مرحوم عسگر‌اولادی به قم رفته و خصوصی با امام صحبت کرده بود. بعد یک روز امام همه کسانی را که در هیئتهای مذهبی بودند و می‌خواستند به مبارزه با رژیم بپردازند جمع کردند و گفتند با یکدیگر جمع و مؤتلف شوید و به این شکل هیئت مؤتلفه تشکیل شد.
 
□ چه شد که تصمیم به ترور حسنعلی منصور گرفتید؟
پس از تبعید امام بزرگان مؤتلفه، از جمله شهید حاج صادق به این نتیجه رسید که دیگر اعلامیه و وعظ به رژیم کارگر نیست. قرار شده عده‌ای از سران حکومت را بزنند و تهیه اسلحه هم به عهده من گذاشته شد. مؤتلفه می‌خواست، با زدن این افراد از حکومت زهر چشم بگیرد و آن جو خفقان سنگین را بشکند.
 
□ شما همراه با شهدای مؤتلفه و عده‌ای دیگر دستگیر شدید. از حال و هوای دادگاه و روحیه این بزرگان بگویید.
همگی در دادگاه خوشحال بودیم، چون احساس می‌کردیم به وظیفه خود عمل کرده‌ایم هر حکمی هم که دادند هیچ کسی اعتراض نکرد. شب آخر هم همگی با هم بودیم و روحیه همه عالی بود. پس از اعدام آن چهار بزرگوار، ما را به زندان عادی بردند و با قاچاقچیها و قاتلها در یک بند محبوس کردند. عده‌ای از دوستان در بیرون زندان و خودمان در داخل زندان تلاش کردیم تا بالاخره ما را به زندان شماره ۳ که زندان سیاسیها بود منتقل کردند.
 
□ شما چه سالی آزاد شدید؟
من و عده‌ای دیگر را در آذر ۵۵ آزاد کردند. شهید عراقی، مرحوم عسگر‌اولادی، مرحوم انواری و مرحوم حیدری در بهمن آزاد شدند.
 
□ چرا پس از انقلاب مسئولیتی را نپذیرفتید؟
سیزده سال در زندان بودم و زندگی‌ام به هم ریخته بود. ترجیح دادم کمی به خود و خانواده‌ام برسم.
https://iichs.ir/vdcc.xq1a2bqsmla82.html
iichs.ir/vdcc.xq1a2bqsmla82.html
نام شما
آدرس ايميل شما