محمدرضاشاه طی فرمانی، کانون مترقی را بهعنوان دفتر مطالعات اقتصادی و اجتماعی خود تعیین کرد. این اقدام او، که از آن به عنوان «اقدامی نامتعارف» یاد شد، موجب افزایش متقاضیان پیوستن به کانون مترقی گردید.
«کانون مترقی» به رهبری حسنعلی منصور در سال ۱۳۳۹ از دل بحران مشروعیت و فقدان محبوبیت احزاب مردم و ملّیون و نگرانیهای سلطنت سر برآورد. دو حزب مردم و ملّیون، که بیشتر از یادگارهای رجال پهلوی اول و همکاران شاه در حوادث ۲۸ مرداد 13۳۲ در ماجرای خلع مصدق و بازگشت اقتدارگرایی در ایران بودند، بر بحران محبوبیت نداشتن محمدرضاشاه میافزودند. به روایتی دیگر، شاه پس از آنکه دو حزب مردم و ملّیون به دلیل تقلبهای انتخاباتی ۱۳۳۹، اعتبار خود را از دست دادند، به کانون مترقی روی خوش نشان داد و در نهایت از تبدیل کانون به یک حزب نیز حمایت کرد.۱
شاه مسلما میکوشید مشکل بیاعتباری سلطنت را در میان افکار عمومی و خارج افزایش دهد و تنها راه او برای رفع این مشکل، گرایش دوباره به وجههای دموکراتیک بود، اما تجربه مصدق به وی آموخته بود که تنها میتواند به دموکراسی درونحاکمیتی تکیه نماید.
چگونگی و چرایی تشکیل کانون مترقی
هسته اولیه کانون مترقی گروهی نُه و بعدها سینفره به نام گروه «پیشرو» بود که با هدایت منصور و همراهی افرادی همچون ایرج منصور، دکتر محمدعلی مولوی، فریدون معتمد وزیری و امیرعباس هویدا آغاز به کار کرد و در سال 1340 به کانون مترقی تغییر نام داد.2 بیشتر اعضای کانون مترقی از دوستان و همکاران منصور بودند3 که از مقامات عالیرتبه وزارتخانهها و دستگاههای مختلف حکومتی گرد هم آمده بودند و بعدها در کابینه منصور و هویدا نیز مصدر پستهای مهم و وزارت گردیدند. برخی از این افراد عبارتاند از: هادی هدایت، محمدتقی سرلک، منوچهری کلامی، محمد خواجهنوری، امیرعباس هویدا، فتحالله ستوده، ضیاءالدین شادمان، و غلامرضا نیکپی.4
اگرچه اغلب این افراد از مقامات عالیرتبه دستگاهای کشور بودند، وجود سیاستمداران سالخورده و قدیمی، به آنها که تحصیلکردگان تازه اروپا و آمریکا بودند ــ یا به تعبیری دیگر طرفدار سیاست آمریکا در ایران بودند ــ فرصت رشد در امور بالای اجرایی مملکت را نمیداد. این تحصیلکردگان تازهتر غرب و آمریکا بهدرستی و در زمانهای حیاتی، دریافتند که برای قرار گرفتن در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور نیازمندند از طریق ایجاد تشکیلات جدید و هویتیابی در کانون توجه شاه، افکار عمومی و رأیدهندگان قرار گیرند. به تعبیر عباس میلانی «وجه اشتراک نُه عضو اولیه گروه همان تعلقات حرفهای و اجتماعیشان بود. همه جوان بودند و... در عین حال همه در پی منافع شخصشان هم بودند».۵
کانون مترقی، چه برای رسیدن به مدارج بالای دولتی بهوجود آمده باشد و چه به دلیل دغدغههای علمی، پژوهشی و اقتصادی برای نجات اقتصاد کشور؛ عملا اعضای خود را در این مسیر قرار داد و پلهای برای ترقی اعضای خود در ساختار علمی، اجتماعی و سیاسی کشور گردید. این کانون، که فلسفه ایجاد خود را «پژوهش علمی درباره امور اقتصادی، مالی، کشوری، فرهنگی، بهداشتی و در مجموع مسائل اجتماعی» اعلام کرده بود، به منظور تاثیرگذاری و حضور در مناسب اجرایی اعلام کرد که حاضر است نتایج مطالعات و تحقیقات خود را در اختیار کارگزاران دولتی و اجرایی قرار دهد. همین نگاهِ گام به گام منصور و همفکرانش، که برای جلوگیری از برانگیختن حساسیت رقبا و سیاستمداران قدیمی و شاید حاکمیت و نیز ساواک، بر جنبههای اجتماعی و علمی خود تاکید میکرد، تاثیر خود را بر ارکان حاکمیت از جمله محمدرضاشاه گذاشت و آنان را کانون توجه وی قرار داد!
همین سیاست گام به گام بود که آنها را ابتدا از یک گروه کوچک (گروه پیشرو) به سمت کانون مترقی سوق داد و سرانجام پس از جلب اعتماد محمدرضاشاه یا حمایت وی به سمت تشکیل حزب فراگیری به نام «ایران نوین» هدایت کرد.
زمینههای رشد کانون مترقی در حمایت سیاسی و اجتماعی کشور
به دنبال فشارهای داخلی و خارجی مبنی بر لزوم اصلاحات در ایران (بهویژه اصلاحات مد نظر آمریکا) و بیاعتمادی شاه به گروههای مستقلتری همچون جبهه ملّی و از سویی لزوم دگرگونی در نهادها و ایجاد ساختارهای جدیدی مانند سازمان برنامه و بودجه و وزارتخانههای نوین، نیاز به افراد تحصیلکرده و آشنا به امور را ایجاب میکرد. ظهور تکنوکراتهای جدید گروه پیشرو و بعدها کانون مترقی به رهبری منصور و هویدا، این امکان را به شاه میبخشید که در این مسیر از سایه مردان قدیمی بیرون آید، ضمن اینکه انتظار میرفت این تکنوکراتهای تازهرسیده ظاهری دموکراتیک به رژیم پهلوی ببخشند!
گروه پیشرو و کانون مترقی با داعیه نگاه علمی و محققانه به مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران، این فرصت را به حاکمیت میداد که روشنفکران، دانشگاهیان و به طور کلّی طبقه متوسط را کمی با خود مهربانتر و همراهتر نماید. بنابراین محمدرضاشاه که عملا به دنبال آن بود که با تزریق نخبگان جدید از اتکای سلطنت به رجال پهلوی اول بکاهد، کانون مترقی را که اولا از شیوه دموکراسی درونحاکمیتی سخن میگفت و بهرغم تاکید بر آزادی و اصلاحات و به تعبیری سخن گفتن «به دور از زبان رسمی حاکمیت و شاه» از طرح شعارهای ساختارشکنانه پرهیز میکرد، به عنوان ابزاری برای پیشبرد آرزوهای سیاسی و اقتصادی خود به خدمت گرفت. در همین راستا او در اواخر خرداد ۱۳۴۲ با اعضای کانون مترقی دیدار کرد و ضمن استقبال و تمجید، از آنان خواست «او را در پیشبرد اهداف و مقاصدی که در شئون مختلف سیاسی و اجتماعی کشور دنبال میکند یاری دهند».6
بر همین اساس، محمدرضاشاه طی فرمانی، کانون مترقی را بهعنوان دفتر مطالعات اقتصادی و اجتماعی خود تعیین کرد و با این اقدام عملا راه را برای این کانون و اعضای آن جهت عملی کردن ایدههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و در عمل رسیدن به مدارج بالای اجرایی کشور بیش از پیش هموار نمود. اقدام شاه که به عنوان «دست زدن به اقدامی نامتعارف» از آن یاد شد، موجب افزایش متقاضیان پیوستن به کانون مترقی گردید، اما در حقیقت این اقدام، نامتعارف نبود؛ چرا که کانون مترقی اساسنامه تمام عضوگیریهای خود را به ساواک اعلام میکرد7 و بدون تأیید آنها عملا اجازه عضویت داده نمیشد. این اصطلاح بهکار برده شد تا اینگونه نمایانده شود که شاه با گروهی دگراندیش و منتقد وارد همکاری شده است.
اعضای کانون، بهرغم اساسنامه و مشی اولیه، سرانجام با شرکت در انتخابات دوره بیستویکم مجلس، مکنونات قلبی خود را که همانا رسیدن به مدارج و بالا رفتن از پلههای ترقی سیاسی و اجتماعی بود، به منصه ظهور رساندند؛ اتفاقی که با آمال شاه در کاستن از تکیهاش بر سیاستمداران قدیمی همخوانی داشت؛ وزیرمختار وقت آمریکا دراینباره نوشته است: «به این نتیجه رسیدهایم که هسته اصلی سیاستهای آتی شاه، منصور و کانون مترقی اوست. شاه میخواهد مجلس آینده را به کمک همین گروه و با ترکیبی از کاردانان و صاحبان صنعت و سرمایه تشکیل دهد».8
پس از انتخابات و دست یافتن منصور به رهبری فراکسیون اکثریت مجلس، حزب «ایران نوین» با حمایت و مساعدت علنی محمدرضاشاه اعلان موجودیت کرد و «اعتقاد به قانون اساسی نظام سلطنتی، حفظ استقلال ایران و تمامیت ارضی آن را از اصول کلی مرامنامه»9 خود برشمرد. اوجگیری کانون مترقی همزمان با نخستوزیری علی امینی در ایران بود، اما محمدرضاشاه میبایست نگران شخصیت مستقلتر امینی و حمایت احتمالی خارج از کنترل آمریکاییها از وی بوده باشد که پس از سفر فروردین 1341 به آمریکا، در تیرماه همان سال او را برکنار کرد و علم را به نخستوزیری برگزید.
شاه به حمایتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی آمریکا، بهویژه برای خریدهای نظامیاش نیازمند بود و گرایش وی به کانون مترقی، که به محافل آمریکایی نزدیک بود، میتوانست پس از عزل امینی کمتر حساسیت آمریکاییها را برانگیزد. از سویی دیگر در منصور و بعدها هویدا پتانسیل لازم برای تبدیل شدن به مصدق دیگر را نمیدید. انتخاب علم نیز در آن برهه به این معنا بود که حسنعلی منصور هنوز فاقد آمادگی و رشد لازم برای بهدست گرفتن نخستوزیری بود. شاید به همین دلیل بود که کابینه علم در آن برهه به «کابینه محلل» شهرت یافت.10
محمدرضاشاه در اواخر خرداد ۱۳۴۲، با اعضای کانون مترقی دیدار کرد و ضمن استقبال و تمجید، از آنان خواست او را در پیشبرد اهداف و مقاصدی که در شئون مختلف سیاسی و اجتماعی کشور دنبال میکند یاری دهند
کانون مترقی و منصور در بوته آزمون
شاید یکی از دلایل گرایش محمدرضاشاه به تازهواردان کانون مترقی از جمله منصور و هویدا این بود که سیاستمداران کارکشتهای همچون علم و امینی با توجه به آشنایی با تبعات خطرناک برخی خواستههای حاکمیت و همچنین بدنامی تاریخی آن طرحها، قادر یا حاضر به پیگیری آنها نبودند. پیگیری لوایح انقلاب سفید و بهویژه لایحه کاپیتولاسیون، یکی از نمونههای مهم چنین خواستههایی بود. محمدرضاشاه تحت فشار آمریکا یا به لحاظ نیازی که حاکمیت به کمکهای نظامی و اقتصادی این ابرقدرت داشت، مایل بود این لایحه به تصویب مجلس برسد و منصور با شوقی که در سر داشت و نیز ارتباطش با محافل آمریکایی، لایحه کاپیتولاسیون را به مجلس برد و جان بر سر آن نهاد.11
منصور پس از نیل به مقام نخستوزیری به منظور ارائه وجههای دموکراتیک از خود، به تبعید امام خمینی ــ که از قم به تهران تبعید شده بود ــ پایان داد، اما با وجود ابلاغ ارادت خود و شاه به مقام روحانیت، نتوانست نظر مرجعیت تشیع را کسب نماید. براساس همین هدف، روزنامه اطلاعات نیز به بررسی تفاهمی خیالی به نام «اتحاد مقدس» میان روحانیت و انقلاب شاه و ملت پرداخت که با واکنش شدید امام خمینی مواجه شد.12
منصور طرحهای اصلاحطلبانه و مترقیانه دیگری نیز جهت بهبود اقتصاد ایران ارائه داد؛ طرحهایی که پیش از آن، در مطالعات و تحقیقات کانون مترقی با همکارانش سالها به آن اندیشیده بود. اما این اقدامات اقتصادی از جمله افزایش درآمد نفتی، دریافت وام از آمریکا، ایجاد صنایع پتروشیمی، قرارداد ساخت ذوب آهن با شوروی، ماشینسازی اراک و تبریز با کمک کشورهای اروپایی، کشور را به سمت مشکلات تازهای سوق داد که به تعبیری دولت پیشبینی آن را نکرده بود13 و مهمترین آنها کسری بودجه و در نتیجه گرانتر شدن کالاها و خدمات بود. گرانی و بروز مشکلات اقتصادی، اوضاع سیاسی و واکنشهای مردم، منصور را که به وجهه دموکراتیک خود بسیار اهمیت میداد به واکنشهای امنیتی شدید، که مجری آن ساواک بود، وادار کرد.
نتیجه
کانون مترقی و حزب ایران نوین با حمایت شاه به کنشگر نخست عرصه سیاست، اقتصاد و فرهنگ ایران شد، اما نتوانست در عرصههای یادشده و نیز ایجاد ظاهر دموکراتیک برای حاکمیت موفق باشد؛ بااینحال در رشد اعضای خود بسیار موثر عمل کرد. حزب «ایران نوین» نزدیک به یک دهه گروه اکثریت مجلس شورای ملی را شکل میداد و در انتخابات مجلس بیستودوم (1346ش) و بیستوسوم (1350ش) اکثر کرسیهای نمایندگی مجلس به آنها اختصاص داشت؛14 اعضایی که عمدا از کانون مترقی برخاسته بودند. شخص دوم کانون مترقی، یعنی هویدا، با هویتیابی در همین جمعیت بعدها بیش از یک دهه سکاندار هدایت دولت در ایران گردید!
کانون مترقی و حزب ایران نوین و تکنوکراتهای فعال در آن، که اغلب از میان افراد تحصیلکرده متمایل به آمریکا سربر آوردند و در مناصب مهم مشغول شدند، هرگز نتوانستند جایگاهی در میان افکار عمومی پیدا کنند چه رسد که بتوانند از بحران مشروعیت و محبوبیت سلطنت بکاهند؛ به گونهای که ساواک نیز بهرغم تأیید آن، به بیاعتباری و فقدان نفوذ آن در میان مردم کشور معترف بود.
از دید پایگاه اجتماعی، کانون مترقی و حزب نوین ایران از جبهه ملی و سایر گروههای اجتماعی و سیاسی و حتی حزب توده در سطح پایینتری قرار داشت؛ به همین دلیل تمرکز خود را روی طبقه متوسط جامعه ایرانی قرار داد، اما گسترش فعالیتهایش حساسیتهای رجال سنتی از جمله «علم» را نیز برانگیخت و به واکنشهای تند واداشت.
حسنعلی منصور، نخستوزیر، هنگام شرکت در نخستین جلسه هیئت موسس حزب ایران نوین در تالار فرهنگ (سال 1342)
شماره آرشیو: 1-442-45464ه
پی نوشت:
1. علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، ج ۲، تهران، سمت، ۱۳۷۹، ص ۸۰.
2. حزب نوین ایران به روایت ساواک، ج 1، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1380، ص 13.
3. بهرام افراسیابی، حکایت هویدا، اسرار شاه، تهران، نشر مهتاب، 1382، ص 216.
4. محمود تربتی سنجابی، قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص 136.
5. عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، نشر اختران، بینا، صص 172ـ173.
6. مظفر شاهدی، فراز و فرود کانون مترقی.
7. رک: مرکز بررسی اسناد تاریخی، کابینه حسنعلی منصور به روایت ساواک، ج 1، تهران، اطلاعات، 1384.
8. همان، ص 26.
9. اصغر صارمی شهاب، احزاب دولتی و نقش آن در تاریخ معاصر ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، صص 206-217.
10. کابینه حسنعلی منصور به روایت ساواک، همان، ص 128.
11. منصور در 1 بهمنماه 1343 پس از 314 روز صدارت، در میدان بهارستان، هدف گلوله محمد بخارایی، یکی از اعضای جوان فدائیان اسلام، قرار گرفت و پس از چند روز در بیمارستان جان داد.
12. غلامرضا نجاتی، تاریخ 25 ساله ایران، تهران، مؤسسه رسا، 1373، ص 298.
13. محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی، تهران، مرکز، 1372، ص 304.
14. باقر عاقلی، نخستوزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار، تهران، جاویدان، 1370، صص 1003-1004. https://iichs.ir/vdcb.8b0urhb0ziupr.html