پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ سلیمانمیرزا اسکندری از رجال سیاسی و فعال
تاریخ معاصر است که در فاصله سالهای مشروطه تا استقرار حکومت پهلوی اول زندگانی سیاسی پرفرازونشیبی را سپری کرده است. نوشتار پیشرو به شرح اقدامات و فعالیتهای سلیمانمیرزا اسکندری و نیز بررسی نتایج اقدامات وی در سالهای قدرتیابی و سلطنت رضاشاه اختصاص یافته است.
کارنامه سیاسی سلیمانمیرزا پیش از ظهور رضاخان
سلیمانمیرزا اسکندری از نوادگان عباسمیرزا قاجار بود که فعالیتهای سیاسی و اجرایی خود را با حضور در مشاغل دولتی همچون نظمیه، اداره گمرکات و اداره پست آغاز کرد و بهتدریج به سطوح بالای نظام سیاسی دست یافت. حضور بهعنوان نماینده مردم اراک در مجلس دوم شورای ملی، آغاز فعالیت سیاسی وی در سطح بالای نظام سیاسی وقت بود. از این زمان به بعد وی بهعنوان یکی از رجال سیاسی خبرساز ایران مطرح شد و در فاصله کوتاهی از ورود به مجلس توانست ریاست فرقه دموکرات را نیز برعهده بگیرد.
در انتخابات مجلس سوم شورای ملی، سلیمانمیرزا به نمایندگی از اصفهان به مجلس راه یافت و در انتخابات داخلی مجلس بهعنوان نایب اول رئیس مجلس انتخاب شد.1 در این دوره سلیمانمیرزا ریاست دموکراتها را که اکثریت مجلس را در اختیار داشتند، بر عهده داشت.2 سه هفته بعد از تشکیل مجلس سوم، جنگ جهانی اول آغاز شد و دولت ایران از ابتدای جنگ اعلان بیطرفی کرد. در این مورد در مجلس اختلافنظر وجود داشت: برخلاف دیدگاه اعتدالیون، دموکراتها به رهبری سلیمانمیرزا معتقد بودند که ایران باید علیه متفقین وارد جنگ شود تا با کمک آلمانها از سلطه روسیه و انگلیس رهایی یابد.3 براساس همین تفکر، این گروه در بحبوحه جنگ و هماهنگ با اهداف خود، بر ضد متفقین به اقداماتی دست زد که بینتیجه بود. بر اثر همین اقدامات، پس از پیروزی متفقین در جنگ، انگلیسیها سلیمانمیرزا را همراه عدهای دیگر در اواخر بهمن 1296ش دستگیر و به هندوستان تبعید کردند.
کودتای 3 اسفند 1299: فرصت بازگشت
با وقوع کودتای 3 اسفند 1299ش، سلیمانمیرزا نیز سرانجام پس از سه سال تبعید، از هند به ایران بازگشت و پس از برگزاری انتخابات مجلس چهارم، از سوی مردم تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد و در اندک زمانی بعد (سال 1300) حزب سوسیالیست را پایهگذاری کرد. اعضای حزب سوسیالیست به رهبری سلیمانمیرزا رابطه نزدیکی با رضاخان برقرار کردند و با بهرهگیری از تمامی امکاناتی که در اختیار داشتند به حمایت از او پرداختند. در ارتباط با علل گرایش سوسیالیستهایی چون سلیمانمیرزا به رضاخان باید گفت تلاشهای رضاخان برای مرکزیت بخشیدن به قدرت و تأسیس یک حکومت نیرومند مرکزی در این موضوع بسیار اهمیت داشت؛ چراکه یکی از اهداف اصلی حزب سوسیالیست تأسیس یک حکومت نیرومند و مقتدر مرکزی بود؛ ازاینرو هنگامیکه سوسیالیستها ظهور خیرهکننده رضاخان را مشاهده کردند، چون تشکیل حکومتی نیرومند را در وجود وی میدیدند، حمایت از او را در برنامه خود قرار دادند.
محمدتقی بهار دراینباره چنین گزارش میدهد: «در طول تمام دوره مجلس چهارم مبارزات و تحریکات حزب سوسیالیست ازجمله برپایی تحصنهای انفرادی و دستهجمعی در سفارتخانهها و مجلس، برگزاری تظاهرات به بهانههای مختلف و غیره باعث سقوط کابینههای مورد نظر اکثریت مانند کابینه
قوامالسلطنه و مشیرالدوله شد».4 بدینترتیب اقدامات مستمر و مصرانه حزب سوسیالیست به رهبری سلیمانمیرزا و همچنین تلاش آنها از طریق مذاکره با سفارت روس و جلب توافق روسیه دراینباره، شرایط لازم را برای زمامداری سردار سپه مهیا کرد. با این اقدامات و شرایط دیگر، احمدشاه ناچار به پذیرفتن سردار سپه به ریاستالوزرایی شد.5 در چنین شرایطی سردار سپه، که خودش را در کسب این موقعیت مدیون حزب سوسیالیست میدانست، بهمنظور جلب رضایت آن «سلیمانمیرزا اسکندری را به وزارت معارف و اوقاف و میرزا قاسمخان صوراسرافیل را به وزارت داخله» منصوب کرد.6
از میان 260 نماینده مجلس مؤسسان، تنها سه نفر از رأی دادن به نفع سلطنت رضاخان خودداری کردند که یکی از آنها سلیمانمیرزا بود. وی که خیلی دیر به اهداف اصلی رضاخان پی برده بود، در مجلس مؤسسان درصدد جبران اشتباه خود برآمد و علت کار خود را چنین عنوان کرد: هرچند حزب او از ریفرمهای رضاخان حمایت به عملآورده اما اصول سوسیالیستی ـ جمهوری اجازه نمیدهد یک پادشاهی جدید به پادشاهی کنونی ترجیح داده شود. هر دو به یک اندازه از مرام سوسیالیستی به دور میباشند
رأی مثبت به خلع قاجار و فریب خوردن از رضاخان
سردار سپه که توانسته بود حمایت گروههای مختلف را در مسیر دستیابی به سلطنت کسب کند روزبهروز بیشتر میکوشید با آنان متحد شود و روابط دوستانه برقرار سازد. به همین منظور وی با تشکیل «کمیته مخفی خلع سلطنت از قاجاریه» گامی اساسی در جهت کسب حمایت هرچه بیشتر افراد قدرتمند و از جمله سلیمانمیرزا در عرصه سیاست برداشت.
حسین مکی این اقدام رضاشاه را چنین توصیف کرده است:
«در شب 9 آبان 1304، از آقایان شاهزاده سلیمانمیرزا،
دبیر اعظم بهرامی، سیدمحمدصادق طباطبائی، میرزا کریمخان رشتی، تدین، رهنما، و احیاءالسلطنه دعوت کرد که شبانه و مخفیانه به خانه او بروند. آن شب همگی به منزل سردار سپه رفتند و در اتاقی با سردار سپه ملاقات کردند. در این وقت سردار سپه تسبیح خود را از جیب درآورد و اظهار داشت که باید با همدیگر عهد ببندند که در مسائل مهم مملکتی با یکدیگر متّحد و متّفق باشند. سپس سر تسبیح را به دست حضرات داده و هر یک از آنان گوشهای از تسبیح را گرفتند و با هم عهد بستند که تا آخر یار و یاور سردار سپه باشند. بعدها از این جریان تحت عنوان "تسبیح مقدس" یاد شد».7
به فاصله کوتاهی از این ماجرا، یعنی در 15 آذر 1304، پس از برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان، سلیمانمیرزا از تهران به مجلس راه یافت. پس از چندین جلسه مذاکره سرانجام منتخبان مجلس مؤسسان در روز 21 آذر 1304 با اکثریت کامل سلطنت ایران را به رضاخان پهلوی و خاندان او واگذار کردند.8 از میان 260 نماینده مجلس مؤسسان، تنها سه نفر از رأی دادن به نفع سلطنت رضاخان خودداری کردند که یکی از آنها سلیمانمیرزا بود. وی که خیلی دیر به اهداف اصلی رضاخان پی برده بود، در مجلس مؤسسان درصدد جبران اشتباه خود برآمد و علت کار خود را چنین عنوان کرد: «هرچند حزب او از ریفرمهای رضاخان حمایت به عمل آورده، اما اصول سوسیالیستی ـ جمهوری اجازه نمیدهد یک پادشاهی جدید به پادشاهی کنونی ترجیح داده شود. هر دو به یک اندازه از مرام سوسیالیستی به دور میباشند».9
به هر ترتیب با خلع قاجاریه، سلطنت به خاندان پهلوی منتقل شد. اگرچه بنا بر قول برخی منابع تاریخی، روابط سلیمانمیرزا با رضاخان تا هنگامیکه به سلطنت رسید و رضاشاه شد و حتی برای مدتی پسازآن بسیار دوستانه و صمیمی بود، اما از 1305 رضاشاه کمکم اقداماتی را برای تسلط کامل بر تمامی عوامل حاضر در ساختار قدرت ایران انجام داد که سلیمانمیرزا نیز از این اقدامات در امان نماند. تیره شدن روابط رضاشاه و سلیمانمیرزا را حسین مکی چنین روایت کرده است:
«دو دلیل عمده سبب این کینهتوزیها و تیره شدن روابط آنها شد: مسئله اول به زمانی برمیگردد که اسکندری از مسکو بهتازگی برگشته بود و شاهد اقدام عجیب و غیرمنتظره رضاشاه بود. پس از بازگشت از روسیه متوجه شد که رضاشاه سلطنت را خودسرانه موروثی اعلام کرده و این امر خلاف وعدههای گذشتهاش بود؛ چراکه یکی از دلایل کمک این شاهزاده قاجاری به رضاخان دررسیدن به قدرت این بود که رضاخان نباید حکومت را در خانواده خود موروثی کند. به همین لحاظ هنگامیکه مجلس مؤسسان تشکیل شد، سلیمانمیرزا بااینکه یکی از موافقین جدی سردار سپه و از طرفداران خلع قاجاریه بود و میبایست با سلطنت سردار سپه هم موافق باشد، در مجلس مؤسسان با سردار سپه به مخالفت برخاست».10
اما اختلافات بعدی بین سلیمانمیرزا اسکندری و رضاخان در مورد اشخاصی بود که اسکندری نسبت به آنان دیدی مثبت نداشت، اما رضاخان به آنها مقامهایی داده بود. یکی از این اشخاص که اسکندری بهشدت از او نفرت داشت
نصرتالدوله فیروز بود که موفق شده بود وزیر کشور شود. این اختلافات بهمرور زمان دامنهدار شد و به گونهای پیش رفت که رضاخان در یکی از روزها سلیمانمیرزا را به خانهاش دعوت کرد و با لحن تند و تهدیدآمیزی او را چنین تهدید کرد: «شاهزاده از این به بعد هر چه بین ما بوده تمام شده؛ اگر یکبار دیگر بشنوم که علیه من حرفی زدید، کاری میکنم که تمام آجرهای این دیوار به حالت گریه کنند».11
با این تهدیدِ رضاشاه، اسکندری مجبور به کنارهگیری از هرگونه فعالیت سیاسی شد. با کنارهگیری اجباری وی، حزب سوسیالیست از هم پاشید، باشگاههای حزبی تعطیل و برخی از آنها نیز به آتش کشیده شدند.12 سلیمانمیرزا پس از این، برای مدت کوتاهی استاندار کرمان بود و در سال 1306 بازنشسته شد و تا پایان حکومت رضاشاه در شهریور 1320، در منزل خود در انزوای کامل بهسر میبرد.
سخن پایانی
عصر حیات سلیمانمیرزا از تأثیرگذارترین دورانها در
تاریخ معاصر ایران است و در بررسی کارکرد و نقش اشخاصی همچون او، در هر عرصهای، باید به ظرف زمانی و ویژگیهای آن نگاه متمایزی داشت؛ ازاینرو قضاوت در مورد سلیمانمیرزا اسکندری کمی دشوار به نظر میرسد. به تعبیر کاتوزیان «سلیمانمیرزا اسکندری به همراه عدهای دیگر همچون
داور و
تیمورتاش بهنوعی ناسیونالیسم، که شبیه ناسیونالیسم اروپایی است، باور داشتند. آنها میخواستند موانعی را که به باور آنها مذهب بر سر راه پیشرفت فرهنگی و علمی ایران قرار داده بود، از میان بردارند. به فرایند آهسته اصلاحات پارلمانی و قضایی چندان امیدی نداشتند»13 و احتمالا ازهمینرو راهی را انتخاب کردند که خیلی زود از آن پشیمان شدند.
پی نوشت ها:
1. اقبال یغمایی،