زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدعلی میردامادی، در زمره یاران وفادار شهید نواب صفوی و نیز اعضای جمعیت فدائیان اسلام بهشمار میآمد. وی در گفتوشنودی که پیش روی دارید، شمهای از خاطرات خویش از منش آن شهید نامآور را بیان داشته است.
شما از چه دورهای و چگونه با شهید سیدمجتبی نواب صفوی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده حدود پانزده سال داشتم که یک روز ظهر، که از مدرسه به منزل آمدم، دیدم میهمان داریم...
در چه سالی؟
سال 1327. یک سید لاغراندامِ نورانی را دیدم که شال سبزی به سر بسته بود. میهمان پدرم بود. مرا که دید، صدایم زد و در آغوشش گرفت و با من خوش و بش کرد. بعد هم گفت: «پسرعمو! سعی کن یاور قرآن و امام زمان(عج) باشی، امروز قرآن خیلی غریب است!». چهره و صدایش، حسابی مسحورم کرد! پدرم دو تا اتاق در منزلمان را در اختیار ایشان گذاشت تا با همسرشان، در آنجا زندگی کنند. بعدها که شهید سیدعبدالحسین واحدی و شهید خلیل طهماسبی ازدواج کردند، همگی با هم منزلی را در دولاب اجاره کردند که چهار اتاق داشت. هریک خانواده، در یک اتاق زندگی میکردند و اتاق چهارم را هم برای پذیرایی از خبرنگاران و میهمانان کنار گذاشته بودند. من تا آخر عمر شریف شهید نواب صفوی، در خدمت ایشان بودم و حتی اسم مرا در لیست فرمانداری، به عنوان تروریست ثبت کرده بودند!
رابطه فدائیان اسلام، بهخصوص شهید نواب صفوی با حوزه و مرجعیت چگونه بود؟
ایشان همه کارهایش را با نظر مستقیم مرجعیت انجام میداد. در نجف که بود، آثار احمد کسروی را نزد مراجع بزرگی چون: آیتالله قمی، آیتالله خوئی، آیتالله امینی صاحب کتاب «الغدیر»، شهید آیتالله مدنی و... برد و با آنان مشورت کرد و حکم ارتداد نویسنده این آثار را از این علمای بزرگ گرفت. کسی که به قرآن، پیامبر(ص) یا ائمه اطهار(ع) توهین کند، حکمش طبق فتوای تمام مراجع، ارتداد و جایزالقتل است. شهید نواب صفوی با اینکه حکم ارتداد کسروی را گرفته بود، با او در جلسات متعدد بحث و تلاش کرد تا وی را متقاعد سازد که دست از اشاعه افکار انحرافی خود بردارد، اما کسروی زیر بار نمیرفت! سرانجام کسروی، نواب را تهدید میکند که اگر یک بار دیگر در جلساتش شرکت و با سؤالات متعدد خود، اغتشاش ایجاد کند، دستور خواهد داد که او را با ضرب و شتم از جلسه اخراج کنند. شهید نواب تصمیم میگیرد تا شخصا او را اعدام انقلابی کند که موفق نمیشود و کسروی، فقط زخم برمیدارد! در نوبت بعد شهید سیدحسین امامی و همراهانش، هنگام محاکمه کسروی، او را با تیر میزنند. او بعدها به دلیل قتل هژیر و کسروی به شهادت میرسد.
آیا واقعیت دارد که شهید نواب صفوی با آیتالله العظمی بروجردی اختلاف نظر داشت؟
من چنین چیزی را قبول ندارم؛ چون شاهد بودم که آیتالله بروجردی، برای ایشان پول میفرستادند و حتی هزینه بعضی از کارهای فدائیان اسلام را تقبل میکردند. البته افرادی بودند که علیه فدائیان اسلام، نزد آیتالله بروجردی سمپاشی میکردند. آنها هیچ وقت، تمام حقایق را برای آیتالله بروجردی نمیگفتند! فقط دائم میگفتند که کارهای فدائیان اسلام باعث میشود که حوزه تعطیل شود و نظم آن به هم بریزد!
ماجرای ضرب و شتم فدائیان اسلام در مدرسه فیضیه، توسط چند تن از طرفداران آیتالله بروجردی چه بود؟
دو سه نفر از طلاب و عمامهبهسرهای حوزه، با ادعای وابستگی و علاقه به آیتالله بروجردی، در هنگام سخنرانی شهید عبدالحسین واحدی و مرحوم سیدهاشم حسینی، با چوب و چماق به جان آنها و اطرافیانشان افتادند و عده زیادی را مضروب کردند. آخر سر هم یکی از آنها، به طرف مرحوم واحدی پودری پاشید که تا آخر عمر، گرفتار بیماری تنفسی بود! در بین اطرافیان آیتالله بروجردی، افرادی بودند که با دربار ارتباط داشتند و با فدائیان اسلام دشمنی میکردند! آخرینبار که شهید نواب صفوی و یارانش دستگیر شدند، روزنامههای آن زمان ادعا کردند که آیتالله بروجردی از تمام جریان دادگاه اطلاع دارد، درحالیکه این طور نبود. حتی هنگامی که خبر احتمال اعدام آنها مطرح شد، امام خمینی به دیدار آیتالله بروجردی رفتند و با ایشان صحبت کردند، ولی فایدهای نداشت و آیتالله بروجردی به خاطر اخبار ضد و نقیضی که به ایشان میرسید، نتوانستند تصمیم قطعی بگیرند و امام با دلگیری، از منزل ایشان خارج شدند! سرانجام هنگامی که حکم اعدام شهید نواب و یارانش قطعی شد، آیتالله بروجردی برای شاه نامهای نوشتند که وی مانع از اعدام آنها شود. شاه وقتی متوجه شد که قرار است از طرف آیتالله بروجردی برای او پیک بیاید، بلافاصله کاخ را ترک کرد و به آبعلی رفت! او حتی فرصتی برای فرجامخواهی فدائیان هم باقی نگذاشت و حکم دادگاه بدوی را فوری امضا کرد که سریعا اجرا شود! بعد هم وانمود کرد که نامه آیتالله بروجردی دیر به دستش رسیده و آنان در صبح 27 دیماه 1334 اعدام شدند. آیتالله بروجردی به نشانه اعتراض، تا مدتها شاه را به حضور نپذیرفتند!
شهید نواب صفوی با اینکه خود مجتهد متجزی بود (و دراینباره در بازجوییهایش تصریح دارد) اما همواره درباره اقدامات فدائیان اسلام، با مراجع وعلمای برجسته آن دوره، مانند: آیتالله خوانساری، آیتالله صدر، آیتالله مرعشی نجفی و مرحوم امام رابطه داشت و با آنان مشورت میکرد. یکی از دوستان میگفت: شبی در قم دیدم که نواب دارد در خیابان قدم میزند! پرسیدم: کجا داری میروی؟ گفت: «میروم پیش حاج آقا روحالله، تا یک کمی درد دل کنم و سبک شوم!». بههرحال اینکه میگویند شهید نواب با مراجع اختلاف اصولی داشته، کذب محض است. او خود را سرباز مرجعیت می دانست.
برنامه عملی فدائیان اسلام برای برقراری حکومت اسلامی چه بود؟
شهید نواب صفوی کتابی دارد به نام «راهنمای حقایق» که در آن تمام نظرات خود را دراینباره نوشته است. مرحوم نواب اولین کسی است که قانون اساسی حکومت اسلامی را نوشته و ایده تشکیل چنین حکومتی را مطرح کرده است. او معتقد بود که اسلام، احکام حکومتی محکمی دارد که اگر اجرا شوند، بشر به سعادت میرسد. او در کتابش برای تمام دستگاههای حکومت، برنامه ارائه داده و وظایفشان را مشخص کرده است.
یکی از دغدغههای مهم شهید نواب صفوی مسئله فلسطین بود؛ دراینباره، چه خاطراتی دارید؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، یاسر عرفات به ایران آمد و من و آقای عبدخدایی، برای دیدار با او به هتل قدس رفتیم. ما در لابی هتل، با چند تن از شخصیتهای کشورهای عربی صحبت میکردیم و در میانه بحث، سخن از شهید نواب صفوی پیش آمد. شیخی که اهل سوریه بود، احساس کرد ما از علاقهمندان نواب صفوی هستیم و آمد و از ما پرسید که درباره او چه میدانیم؟ کمی برایش صحبت کردیم و او گفت: «کسی نمیتواند نواب را بشناسد!» پرسیدیم: شما از کجا او را میشناسی؟ گفت: در اردن، یک کنگره اسلامی برگزار شده بود که بیش از نود نفر از سران و شخصیتهای کشورهای اسلامی شرکت کرده بودند. نواب که دید وقت جلسه دارد به تعارف میگذرد، بلند شد و گفت: «من ساعتی وقت میخواهم تا صحبت کنم!». وقتی پشت تریبون قرار گرفت، پرسید: «شما آمدهاید اینجا که به داد مردم مظلوم فلسطین برسید یا با هم آشنا شوید و تعارف کنید؟! ما آمدهایم به داد مردم فلسطین ــ که کشورشان تحت اشغال صهیونیستهاست ــ برسیم و به آنها کمک کنیم تا راه نجاتی از این وضع پیدا کنند!».
آن شیخ سوری در ادامه گفت: نواب آن گردهمایی را جدی کرد و کمیسیونهای متعددی تشکیل شدند که از 6 صبح تا 12 شب کار میکردند! نواب با اینکه از همه جوانتر بود، با اخلاص و تقوای بالایی که داشت و با بیان صریح و بیپیرایهاش، همه را تحت تأثیر قرار داد!
او در ادامه، از شجاعت بینظیر نواب، داستانی به این شرح تعریف کرد: «در روز آخر کنگره برای حضار، بازدیدی از مرز فلسطین اشغالی را ترتیب دادند. وقتی به آنها رسیدیم، سربازان اسرائیلی حضور داشتند. نواب جلوی همه راه افتاد و گفت: همراه من بیایید! سپس از مرز عبور کرد و حدود دو کیلومتر، وارد خاک فلسطین اشغالی شدیم! در آنجا در مسجدی سخنرانی کرد و گفت: به یاری خدا، این سرزمین را از اسرائیلیها پس خواهیم گرفت! همه ما بهشدت ترسیده بودیم. موقعی که برگشتیم، گفتیم: این چه کاری بود که کردید؟ داشتید همه ما را به کشتن میدادید؟ نواب گفت: به جدم قسم که دلم میخواست سربازان اسرائیلی ما را شهید کنند، بلکه قطرات خون ما ملتهای اسلامی را به حرکت درآورد...».
شیخ سوری در حالی این حرفها را میزد که با حسرت، نام نواب را میبرد و اشک میریخت! او میگفت: شهید نواب صفوی در ملاقاتی که اعضای کنگره با ملک حسین داشتند، به او گفت: «من از دیدار با سلاطین و پادشاهان بیزارم، اما استخاره کردم و خدا مصلحت دانست که بیایم و با تو حرف بزنم و بگویم: پسرعمو! یاور اسلام باش؛ به دین جدت خدمت و احکام اسلام را اجرا کن!...». در آن دیدار، نواب مثل فرماندهای که به سربازش دستور میدهد، حرف میزد و ملک حسین فقط مرتبا میگفت: بله، بله!
پس از آن، یاسر عرفات هم آمد و تعریف کرد: «وقتی با نواب مواجه شدم و به او گفتم که مشغول تحصیل در رشته مهندسی هستم، او با تحکم به من گفت: برادرانت دارند در فلسطین شهید میشوند، آن وقت تو با خیال آسوده، آنها را به حال خود رها کردهای و درس میخوانی؟ اینک زمان مبارزه است...». همین هشدار نواب باعث شده بود که عرفات دست به تشکیل گروه و سازمانی بزند و با صهیونیستها مقابله کند. مبارزان مسلمان عرب، از این دست خاطرات از او زیاد داشتند.