نظریه دیکتاتوری منوّر یا دیکتاتوری خیرخواه، مفهومی است که اندیشمندان قرن هجدهم مانند ولتر و دیدرو، برای رهبران سیاسی همچون پتر و کاترین کبیر بهکار میبردند. در ایران نیز در پی مواجهه جامعه با ناآرامیها و وضعیت نابسامان پس از مشروطه، روشنفکران با تکیه بر این نظریه، تنها راه نجات کشور از این وضعیت را روی کار آمدن یک دیکتاتور مصلح دانستند و کوشیدند به آن جامه عمل بپوشانند، اما غفلت از چند نکته مهم به شکست این نظریه در ایران منجر شد
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ یکی از دغدغههای اصلی روشنفکران ایرانی در یکی دو سده اخیر چگونگی توسعه و پیشرفت کشور بوده است؛ پیشرفتی که در نهایت بتواند امنیت، آزادی، رفاه و عدالت اجتماعی را برای کشور به ارمغان آورد. در این میان دیدگاههای مختلف و متفاوتی مطرح شده است. با توجه به تجربه کشورهای توسعهیافته، برخی از متفکران توسعه سیاسی را بر توسعه اقتصادی مقدم میشمارند و برخی دیگر بر اولویت توسعه اقتصادی تأکید میکنند. برخی توسعه از پایین به بالا را مدنظر دارند و گروهی دیگر توسعه از بالا به پایین را مناسب شرایط ایران میدانند. بر همین اساس، دیدگاههای مختلفی درباره توسعه ایران مطرح شده است. یکی از این دیدگاهها که اتفاقا در دوره پهلوی اول توجه بسیاری را به خود جلب کرد و در نتیجه همین توجهها تلاش شد از این مدل برای توسعه ایران استفاده شود نظریه دیکتاتوری منوّر بود؛ مدلی که در آن دولتی مقتدر با بسیج منابع و امکانات، بار اصلی توسعه و پیشرفت کشور را به دوش میکشید؛ مدلی که بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران آن را با دوره سلطنت رضاشاه مقایسه میکنند و به نوعی حکمرانی رضاشاه را تحت تأثیر این نظریه میدانند. بدین ترتیب تلاش میشود در سطور زیر به چگونگی کاربست این نظریه در دوره رضاشاهی پرداخته و به این پرسش پاسخ داده شود که این نظریه تا چه اندازه در ایران جامه عمل پوشاند.
نظریه دیکتاتوری منوّر
نظریه دیکتاتوری منوّر، که دیکتاتوری خیرخواه نیز برای آن استفاده میشود، مفهومی است که اندیشمندان قرن هجدهم همانند ولتر و دیدرو، برای رهبران سیاسی همچون پتر کبیر و کاترین کبیر بهکار میبردند. در این نظریه تنها راه اصلاح جامعه روی کار آمدن دولتی مستبد و مقتدر است. دیکتاتوری منور دیدگاهی است که رشد و توسعه اقتصادی را مقدم بر دموکراسی و مشارکت مردم میداند و به کارایی نخبگان در روند یک نوسازی آمرانه و از بالا باور دارد. داریوش آشوری آن را دیسپوتیسم روشنفکران مینامد.1
علی دشتی
شماره آرشیو: 1971-11ع
در واقع در این نوع از حکومت، قدرت مطلق در دست روشنفکرانی قرار میگیرد که با خلق ایدههای فلسفی و فکری خود جامعه را در مسیر درست هدایت میکنند. در این نوع نظام سیاسی، شاه با قدرت فزاینده خود و با الهام از ذهن روشن خود میتواند عدالت و رفاه را در جامعه برقرار کند. بر اساس این دیدگاه، رشد و پیشرفت نتیجه تکامل خودبهخودی و مستمر بشر نیست، بلکه نتیجه حکمرانی یک حاکم مصلح و حکومت خوب است.2
انقلاب مشروطه و شکست اصلاحات سیاسی
پیروزی انقلاب مشروطه و روی کار آمدن حکومت قانون در ایران این امید را در دل انقلابیون ایران زنده کرد که شاید بتوان از طریق حکومت مشروطه و حاکمیت قانون، کشور را در مسیر توسعه قرار داد، اما این امید و آرزو دیری نپایید که به یأس تبدیل شد. درواقع حکومت برآمده از انقلاب مشروطه آنقدر ضعیف بود که حتی نتوانست ابتداییترین و اساسیترین کارکرد یک دولت مدرن را که حفظ تمامیت ارضی کشور است، حفظ کند و درنتیجه کشور براساس قرارداد 1907م، میان انگلستان و روسیه تقسیم شد. در بعد داخلی نیز به دلیل اختلاف میان نخبگان سیاسی و نبود اجماع، دولت مرکزی نه تنها نتوانست به وضعیت اقتصادی کشور سروسامان دهد، بلکه کشور درگیر معضلات عدیده اقتصادی شد. در نتیجه چنین وضعی، این ذهنیت در میان نخبگان سیاسی شکل گرفت که تنها راه نجات کشور از وضعیت اسفبار فعلی روی کار آمدن یک دیکتاتور مصلح است؛ دیکتاتوری که بتواند نظم و سامان را پدید آورد و با ایجاد دولتی مقتدر، کشور را وارد مرحلهای از رشد و توسعه اقتصادی کند. در نتیجه این ذهنیت، بستر برای روی کار آمدن فردی همچون رضاخان بیش از پیش فراهم شد.
روشنفکران این مقطع تاریخ بدون در نظر گرفتن شرایط جامعه و بستر مذهبی آن و به صورتی کاملا تقلیدگرایانه از مدلی از توسعه حمایت میکردند که در ژاپن توسط میکادو و در روسیه توسط پتر کبیر در پیش گرفته شده بود؛ مدلی که در واقع نه تنها نقش دیانت را در سیاست در نظر نمیگرفت، بلکه تمام دستاوردهای ریز و درشت انقلاب مشروطه همچون مشارکت مردم در روندهای سیاسی را کنار میگذاشت
نقش روشنفکران در به قدرت رسیدن رضاخان
در مورد روی کار آمدن رضاخان باید گفت که هرچند نقش بیبدیل انگلستان را به عنوان یک عامل خارجی نمیتوان از نظر دور انگاشت بااینحال باید به نقش عوامل داخلی و بهخصوص جریان روشنفکری نیز اشاره کرد. در واقع جریان روشنفکری به عنوان مهمترین عامل داخلی کودتا نه تنها در سالهای قبل از پیروزی انقلاب مشروطه تأثیرگذار بود، بلکه در دوران بعد از پیروزی آن نیز نقشی بسیار مهم در شکلگیری جریانهای سیاسی کشور داشت و به نوعی هم بر فضای افکار عمومی و هم حاکمیت تأثیر گذاشت. روشنفکرانی همچون سیدحسن تقیزاده، اقبال آشتیانی، علی دشتی، مرتضی مشفق کاظمی، عبدالحسین تیمورتاش، فروغی و کسروی در صدر این روشنفکران قرار داشتند.3
سیدحسن تقیزاده
شماره آرشیو: 6810-1ع
دغدغه اصلی یا به تعبیری دالهای گفتمانی آنها نیز واژگانی همچون غرب، سکولاریسم، دیکتاتوری مصلح و ناسیونالیسم بود که در آثارشان بهوضوح مورد بحث و بررسی قرار میگرفت. ابزار اصلی روزگاران آنها نیز روزنامهها و مجلاتی بودند که در داخل و خارج کشور به چاپ میرسیدند و در واقع به تعبیری نقش توجیهگر دیکتاتور منور را ایفا میکردند. مجلاتی همچون «آزاد مرد»، «ایرانشهر»، «رستاخیز»، و در رأس آنها «کاوه» به تبلیغ اصول این نوع از نظام سیاسی میپرداختند و آن را تنها راه حل مشکلهای موجود جامعه تلقی میکردند؛ برای مثال در یکی از شمارههای مجله ایرانشهر، که در برلین چاپ میشد، بهوضوح از روی کار آمدن یک دیکتاتور صحبت به عمل میآید: «یک نفر مصلح، یک دماغ منور و فکر باز لازم است که هر روز صبح بهزور درب منزل ما را جاروب کند، چراغ کوچههای ما را بهزور روشن کند، وضع لباس ما را بهزور یکنواخت نماید. معارف ما را بهزور اصلاح کند. از فتنههای مجلس ملی ما بهزور جلوگیری کند، دربار سلطنتی ما را بهزور اصلاح و تصفیه نماید، عمله خلوت آن را بهزور از اشخاص منورالفکر بگمارد، مستخدمین بیهنر ادارات را بهزور اخراج نماید، چرخ ادارات را بهزور به راه بیندازد، مداخلات روحانیان را در امور سیاسی و سیاسیون را در امور روحانی بهزور جلوگیری نماید، مجلس شورا را بهزور به اشخاصی انتخاب نماید که فیمابین انستیتو پاستور و اصطبل و قهوه فرق گذارند. فقط یک دیکتاتور مصلح نیاز است که بهزور، سعادت و ترقی را بر ما تحمیل نماید».4
عبدالحسین تیمورتاش
شماره آرشیو: 2094-1ع
همانگونه که از جملات بالا پیداست، روشنفکران این مقطع تاریخ بدون در نظر گرفتن شرایط جامعه و بستر مذهبی آن و به صورتی کاملا تقلیدگرایانه از مدلی از توسعه حمایت میکردند که در ژاپن توسط میکادو و در روسیه توسط پتر کبیر در پیش گرفته شده بود؛ مدلی که در واقع نه تنها نقش دیانت را در سیاست در نظر نمیگرفت، بلکه تمام دستاوردهای ریز و درشت انقلاب مشروطه همچون مشارکت مردم در روندهای سیاسی را کنار میگذاشت. در واقع راه حلی که این روشنفکران ارائه میکردند تناسبی با بافت و زمینهمندی جامعه ایران نداشت و تنها به این دلیل مطرح میشد که حاکمیت کشور بهشدت دچار ضعف و زبونی شده بود و توان برقراری یک دولت مقتدر متمرکز را نداشت. این اندیشه باعث نزدیکی یک نظامی مقتدر به نام رضا پهلوی و روشنفکران سکولاری شد که قصد داشتند به هر صورت ممکن کشور را به سمت و سوی نوسازی سوق دهند.
محمدعلی فروغی
شماره آرشیو: 1406-1ع
ماه عسل کوتاه رضاشاه و روشنفکران
در چنین شرایطی، رضاخان پنج سال بعد از اینکه با کودتا وارد عرصه سیاسی شد، با تشکیل مجلس مؤسسان، سلسله قاجار را خلع کرد و خود بر اریکه قدرت نشست و سلطنت به خاندان پهلوی منتقل شد. روشنفکران نیز که گمان میکردند در دوران رضاشاه بر قدرتشان افزوده خواهد شد و زمام امور به دستشان میافتد سرمست از این پیروزی بودند، اما این ماه عسل چندان به درازا نینجامید و رضاشاه بهتدریج این روشنفکران را به حاشیه راند و بسیاری از آنها سرانجام شومی نصیبشان شد. در واقع هر چه زمان میگذشت و رضاشاه بر قدرتش افزوده میشد، نقش این روشنفکران کمرنگتر و رضاشاه به آنها بدبینتر میشد.5
ازاینرو خوشحالی روشنفکران از روی کار آمدن رضاشاه چندان طول نکشید و آنها خود بهتدریج به منتقد دیکتاتوری رضاشاه بدل شدند؛ درنتیجه با گذر زمان، این افراد یکی پس از دیگری توسط رضاشاه تصفیه و برخی به فجیعترین شکل ممکن قلع و قمع شدند. آنچه در این میان نباید از آن غفلت کرد این است که رضاشاه خود نیز در دایره روشنفکران تعریف نمیشد. در واقع رضاشاه به لحاظ فکری چندان الهامبخش نبود و بینش روشنی نداشت و تنها نظامی مقتدری بود که توانسته بود به کمک همراهان داخلی و خارجیاش قدرت را به چنگ آورد.6
احمد کسروی
در نتیجه میتوان گفت که شرایط و لوازم دیکتاتوری منور در ایران آن مقطع فراهم نشده بود؛ زیرا در یک طرف، روشنفکرانی بودند که سعی داشتند سنّت و نیروهای سنتی در جامعه را از میان بردارند و در طرف دیگر، پادشاهی بود که با افکار و اندیشههای روشنگرایانه آشنایی چندانی نداشت. درواقع نه روشنفکران به معنای واقعی کلمه منورالفکر بودند که بتوانند اقتضای زمان را بهدرستی درک کنند و نه پادشاه ذهن چندان روشنی داشت که بتواند راه رسیدن به آزادی، امنیت و رفاه را بهدرستی درک کند. بدینترتیب در عمل یک دیکتاتوری فردگرا، که در آن، همه مسائل در نهایت به شخص رضاشاه ختم میشد، بر کشور حاکم شد و سرنوشت کشور را به جایی رساند که با دخالت نیروهای خارجی در عرض کمتر از چند روز تسلیم آنها شد.
پی نوشت:
1. داریوش آشوری، فرهنگ سیاسی، تهران، انتشارات مروارید، 1358، ص 155.
2. حسن رجبی فرد، استبداد منور در مطبوعات ایران 1299-1304، تهران، نشر مورخان، 1397، ص 8.
3. حسین آبادیان، «نظریهپردازان استبداد منور»، فصلنامه مطالعات تاریخی، 1384، ش 6، ص 153.
4. حسین سخنور، رضاخان چگونه رضاشه شد و رئیسجمهور نشد؟ تاریخ ایرانی (21 آذر 1389).
5. علیرضا ازغندی، نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، تهران، نشر قومس، چ سوم، 1385، ص 118.
6. همان، ص 116.