«شهید محمدعلی رجایی و فراز و فرودهای همکاری با سازمان موسوم به مجاهدین خلق» در گفت‌وشنود با سیدمحمدصادق قاضی طباطبائی

او بین همه احزاب و افراد مبارز، بسیار خوشنام بود

سیدمحمدصادق قاضی طباطبائی، از فعالان دیرین نهضت اسلامی است که با شهید محمدعلی رجایی، در مسجد هدایت آشنا شد و در فرازونشیب‌های سال‌های مبارزات، با او همگام بود. قاضی طباطبائی در گفت‌وشنود پی‌‎آمده، نسبت آن شهید نامور را با احزاب و جریانات سیاسی آن دوره، مورد خوانش و تحلیل قرار داده است
او بین همه احزاب و افراد مبارز، بسیار خوشنام بود
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
شما برای نخستین‌بار، شهید محمدعلی رجایی را در کجا دیدید و با ایشان آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در آن ایام مهم‌ترین پایگاه مبارزه در تهران، مسجد هدایت بود که مرحوم آیت‌الله طالقانی، در آنجا تفسیر قرآن می‌گفت و شهید رجایی، مثل بسیاری از مبارزان و علاقه‌مندان، مقید بود که مخصوصا شب‌های جمعه، در آن مسجد حضور پیدا کند. قبل از اینکه آقای طالقانی صحبت کنند، ما دور هم می‌نشستیم و درباره مسائل مختلف گپ می‌زدیم. موقع برگشتن به خانه هم، چون تا قسمتی مسیرمان به همدیگر می‌خورد، اغلب ایشان را همراهی می‌کردم.
 
سیدمحمدصادق قاضی طباطبائی
 
شرکت‌کنندگان در جلسات مسجد هدایت، از چه اقشاری تشکیل می‌شدند؟
تقریبا از همه اقشار مذهبی و سیاسی. آنجا پاتوق همه مبارزین و صاحبان همه جور تفکری بود. یادم هست که شهید رجایی در آنجا، حتی اعلامیه‌های چریک‌های فدائی خلق را هم می‌آورد و به ما می‌داد که از وقایع جاری مطلع باشیم. آن روزها ملاک، فقط مبارزه با رژیم شاه بود. بعد از پیروزی انقلاب بود که مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها از هم تفکیک شدند. مرحوم آقای طالقانی می‌گفت: «در دهه 1340، ساواک نتوانست بین نیروهای مختلف جدایی بیندازد، ولی این اواخر موفق شد که این کار را بکند؛ به همین دلیل آخرین زندانم، زجرآورترین زندان من بود!...».
 
چه ویژگی‌هایی در شخصیت شهید رجایی، برای شما برجسته‌تر و جذاب‌تر می‌نمودند؟
شهید رجایی از نوجوانی، طعم فقر را چشیده، کار کرده و انسان بسیار خودساخته‌ای شده بود. همیشه فقط کارهایی را انجام می‌داد که واقعا به آنها باور داشت و بدون اعتقاد قلبی، دست به کاری نمی‌زد. ایشان از دوره نوجوانی، مبارزه را شروع کرده بود. نه من اهل فوتبال بودم، نه شهید رجایی،‌ ولی در روز مسابقه ایران و اسرائیل، به امجدیه رفتیم که شلوغ کنیم! البته ما پول نداشتیم تا بلیط بخریم و بیرون از ورزشگاه بودیم! موقعی که ایران به اسرائیل گل زد، در خیابان تظاهرات به راه انداختیم! شعار می‌دادیم و مردم را تحریک می‌کردیم و تا پاسی از نیمه‌شب، این کار را ادامه دادیم. ایشان را در نزدیکی میدان توپخانه دستگیر کردند و به زندان شهربانی بردند و تا دو سه روز، حسابی از او پذیرایی کردند!
شهید رجایی انسان باکمالات، خوش‌فکر و بسیار متدین و صادقی بود. مطلقا زیر بار حرف زور نمی‌رفت و بسیار شجاع بود. یک‌بار یک مأمور ساواک سعی کرد اسم فرزندش را در مدرسه رفاه بنویسد، اما شهید رجایی زیر بار نرفت و با اینکه امکان خطر از طرف آن مأمور ساواک برایش وجود داشت، این کار را انجام نداد! با همه اینها، بسیار صبور و خوش‌اخلاق هم بود.
 
مقاومت شهید رجایی در برابر شکنجه‌های مخوف ساواک، از چه نشئت می‌گرفت؟
ایمان قوی! البته فقط ایشان نبود. آقای عزت‌شاهی و خیلی‌های دیگر، شکنجه‌های وحشتناکی را تحمل کردند. البته افراد مذهبی به دلیل اعتقاداتشان بیشتر تاب می‌آوردند، اما در بین گروه‌های چپ هم، بودند افرادی که شکنجه‌های عجیب و غریبی را تحمل کردند و حتی از بین هم رفتند!
 
از همکاری مقطعی شهید رجایی با مجاهدین خلق و سپس قطع آن، چه خاطره‌ و تحلیلی دارید؟
آن روزها، همه به مجاهدین خلق کمک و با آنها همکاری می‌کردند. در دهه 1350 و برای آخرین بار، آقای طالقانی، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای مهدوی کنی، آقای لاهوتی، آقای ربانی شیرازی و خیلی‌های دیگر، به جرم کمک به مجاهدین به زندان رفتند. مجاهدین خلق قبل از اینکه اعلام تغییر ایدئولوژی کنند، تقریبا مورد حمایت همه بودند. فقط مرحوم امام بودند که این گروه را تأیید نکرد و روی خوش به آنها نشان ندادند! بعد از انقلاب هم مجاهدین، مخصوصا از طریق مرحوم آقای طالقانی، خیلی سعی کردند با امام ملاقات کنند و در یک مورد هم، به ملاقات ایشان رفتند. یکی دو سال بعد که درخواست خود را تکرار کردند، امام فرموده بود: اسلحه‌هایشان را زمین بگذارند، من خودم به ملاقاتشان می‌روم، ولی تا وقتی مسلح هستند، یعنی مقابل نظام ایستاده‌اند و این از نظر هیچ‌کس، قابل قبول نیست! غرض اینکه تنها شهید رجایی نبود که در آن سال‌ها، به آنها کمک می‌کرد. قبل از انقلاب هم، رابطه با مجاهدین خلق ایرادی نداشت. اشاره کردم که ایشان حتی اعلامیه‌های چریک‌های فدائی خلق را هم، که از نظر اعتقادی ربطی به ما نداشتند، می‌آوردند و برای خواندن به ما می دادند، دیگر چه رسد به مجاهدین خلق، که تا قبل از اعلام تغییر مواضع، مسلمان محسوب می‌شدند. طبیعی است که در آغاز شهید رجایی هم، به عنوان یک مسلمان مؤمن، به مجاهدین خلق بیشتر از سایر گروه‌ها علاقه داشت! یادم هست بعد از کشته شدن چریک‌های فدائی خلق در سیاهکل، حتی مرحوم ربانی شیرازی و مرحوم خلخالی، هر دو در مسجد اعظم قم منبر رفتند و به حکومت اعتراض کردند: چرا در سیاهکل جوانان مردم را کشتید؟ غرض این است که قبل از انقلاب، اوضاع و شرایط فرق می‌کرد و گروه‌های مختلف، با هم همراه و منسجم بودند. شهید رجایی هم مثل همه، از افراد و گروه‌هایی که با رژیم پهلوی مبارزه می‌کردند، حمایت می‌کرد. البته ایشان، با اعضای جمعیت مؤتلفه اسلامی هم، ارتباط نزدیک داشت و به خاطر اعتباری که داشت، می‌توانست از طریق بازار برای اداره مدرسه رفاه، وجوهاتی را گردآوری کند. یادم هست که حتی بعضی از جلسات جامعه روحانیت مبارز هم، در مدرسه رفاه برگزار می‌شد و بعد از انقلاب، من خودم اسنادی را دیدم مبنی بر اینکه فردی از همان جلسه، به ساواک گزارش می‌داده است! وقتی این قضیه را به مرحوم آقای مهدوی کنی گفتم، ایشان گفتند: او را می‌شناسیم، ولی حالا دیگر ضرورتی ندارد که قضیه را دنبال کنیم!
 
شهید رجایی هیچ‌گاه عضو هیچ حزب و گروه سیاسی‌ای نشد. حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، با وجود ارادتی که به شهید آیت‌الله بهشتی داشت، عضو حزب جمهوری اسلامی نشد، بااین‌حال شهید بهشتی، ایشان را به عنوان نخست‌وزیر معرفی کرد. ارزیابی شما از این رویداد چیست؟
همان‌طور که اشاره کردم، شهید رجایی با بزرگان و مبارزانی چون مرحوم آقای طالقانی، شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مفتح و حتی با سران نهضت آزادی، رفاقت قدیمی داشت و بین همه احزاب و گروه‌ها، آدم خوش‌نامی بود. طبیعی است که شهید بهشتی هم با توجه به سوابق درخشان مبارزاتی شهید رجایی و ویژگی‌های اخلاقی برجسته او، با او ارتباط صمیمانه و به او اعتماد قلبی داشت. ایشان در دولت موقت هم، کفیل آموزش و پرورش بود و نهضت آزادی‌ها هم به او علاقه داشتند، ولی هر چه زمان گذشت، فاصله فکری‌شان بیشتر شد.
 
پس از انقلاب، رابطه شما و شهید رجایی، به چه شکل ادامه پیدا کرد؟
من چون اهل کارهای اجرایی نبودم، طبیعتا ارتباطم با ایشان و با بسیاری از افرادی که مسئولیت پذیرفته بودند، کمتر شد!
 
یعنی در آن دوران، با ایشان همکاری نکردید؟
خیر؛ اتفاقا ایشان چند بار هم به من گفت: «بیا و به ما کمک کن»، ولی من چون اساسا اهل کارهای اجرایی نیستم و ترجیح می‌دهم آقای خودم باشم، نتوانستم بپذیرم.
 
و سخن آخر؟
رمز شکست طاغوت، وحدت همه اقشار بود. خداوند وحدت بین نیروها را می‌پسندد و در تفرقه‌ها و فاصله‌ها، دست حمایتش را از پشت ملت‌ها برمی‌دارد! باید بر مشترکات تکیه و از اختلافات پرهیز کرد. رمز پیروزی ملت بر رژیم دست‌نشانده شاه، وحدتی بود که حول محور رهبری بی‌نظیر امام شکل گرفت. این مسئله در تمامی ادوار تاریخ، صادق است.
  https://iichs.ir/vdchiini.23nvidftt2.html
iichs.ir/vdchiini.23nvidftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما