«زنده‌یاد آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی، در آیینه خاطره‌ها» در گفت‌وشنود با حسین مهدیان

او مربی بسیاری از مدیران جمهوری اسلامی است

حسین مهدیان در ادوار پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با بسیاری از عالمان مبرز و مبارز، ارتباطی صمیمی داشته است، که از جمله شاخص‌ترین آنها، زنده‌یاد آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی است. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، برخی خاطرات خویش از ادوار گوناگون این رابطه نزدیک را روایت کرده است
او مربی بسیاری از مدیران جمهوری اسلامی است
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
آشنایی شما با زنده‌یاد آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی، دیرین است. شروع آن به چه دوره‌ای باز می‌گردد؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم. من بخت این را داشته‌ام که با بسیاری از چهره‌های دینی و انقلابی معاصر، آشنایی و مراوده داشته باشم و از محضرشان کسب فیض کنم، اما در دوران جوانی دو چهره بودند که بیش از دیگران مرا جذب خود ‌کردند: یکی مرحوم آقای فلسفی بود، که با ایشان نسبت فامیلی هم داشتیم و آن‌گونه که باید و شاید، شأن و جایگاه ایشان برای مردم تبیین نشده است و به‌خصوص نسل جوان، دانش و منش ایشان را به‌درستی درک نکرده است! شخصیت دوم، مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی بودند که در آن دوره، در مسجد جلیلی نماز می‌خواندند و من اکثرا در نمازهای جماعت و مخصوصا محافل و مجالس ایشان در شب‌های احیا، شرکت می‌کردم. چهره‌های شاخصی از مبارزین، در مجالس احیای ایشان حضور پیدا می‌کردند و در واقع مسجد جلیلی، یکی از محل‌های تجمع شخصیت‌های مبارز، در آن دوره بود؛ مثلا مرحوم آیت‌الله طالقانی با اینکه خودشان در مسجد هدایت جلسات پررونقی داشتند، در مجالس احیای مسجد جلیلی هم شرکت می‌کردند. در پایان یکی از جلسات شب‌های احیا بود که مرحوم آقای مهدوی در برابر چشم بسیاری از حاضران، دستگیر و تبعید شدند! پس از آن هم، جریان اعترافات وحید افراخته پیش آمد و بسیاری از علما از جمله آقای مهدوی، پرونده مشترک پیدا کردند.
 
حسین مهدیان
 
چه ویژگی‌ای در شخصیت و منش آیت‌الله مهدوی کنی، برای شما از همه جالب‌تر می‌نمود؟
عاطفه و محبت سرشار و تواضع بیش از حد ایشان، برای همه جذاب بود. خانواده و فرزندان ایشان هم، همین خصوصیت را دارند. اخوی بزرگشان آیت‌الله باقری کنی، از علمای برجسته و مظهر زهد، ادب، تواضع و وارستگی هستند. ایشان در دوره عمر خود، برای اینکه از وجوهات شرعیه استفاده نکنند، کارهای حسابداری یک تاجر برنج را در خیابان پامنار انجام می‌دادند! بعد از انقلاب هم همه جا، در کنار برادر بزرگوارشان مشغول خدمت بودند. در ایشان هم ذره‌ای شائبه خودنمایی و مطرح کردن خویش، وجود ندارد.
 
پس از آخرین دستگیری آیت‌الله مهدوی کنی ــ که به داستان آن اشاره کردید ــ ارتباط شما چگونه تداوم پیدا کرد؟
پس از دستگیری در آن شب احیاء، برای مدتی در بوکان تبعید بودند و ارتباط با ایشان، بسیار کم بود. در آنجا یکی دو نفر از رفقای مسجد جلیلی، به دیدنشان می‌رفتند و برای ما اخبار را می‌آوردند. در اوین هم غیر از خانواده درجه یک، کسی با ایشان ملاقات نداشت! به همین دلیل در آن دوره هم، سعادت دیدار با ایشان نصیب ما نشد، ولی وقتی از زندان آزاد شدند و پس از تشکیل شورای انقلاب، در جلساتی که برای برنامه‌ریزی‌ها برگزار می‌شدند، خدمتشان می‌رسیدیم؛ چون برخی از این جلسات، در منزل ما برگزار می‌شدند.
 
شاید مهم‌ترین عرصه همکاری شما با آیت‌الله مهدوی کنی، در زمینه تأسیس دانشگاه امام صادق(ع) باشد. نقش ایشان در تأسیس و باروری این نهاد علمی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
تأسیس دانشگاه امام صادق(ع)، قصه مفصلی دارد. در ابتدا هیئت امنایی برای تأسیس این دانشگاه تشکیل شد که اکثر اعضای آن از وابستگان مرحوم آقای منتظری بودند و شیوه و روش آنها، با بینش و رویکردهای آقای مهدوی، به کلی فرق داشت! آنها حتی یک‌بار رأی گرفتند و آقای مهدوی را از ریاست عزل کردند! ما هم که به نوعی در تأسیس این نهاد نقش داشتیم، از رفتار این جماعت دل خوشی نداشتیم! این وضعیت ادامه داشت تا اینکه آقای منتظری از قائم‌مقامی رهبری عزل شد. چند ماه بعد هم، حضرت امام رحلت کردند و آیت‌الله خامنه‌ای رهبر شدند. ایشان طی حکمی، آقای مهدوی را مسئول اداره دانشگاه کردند و طبعا جماعت منسوب به آقای منتظری کنار گذاشته شدند. به نظر بنده دانشگاه امام صادق(ع) پس از انقلاب اسلامی، یکی از موفق‌ترین تجربه‌های آموزشی، در زمینه تربیت مدیران مناسب نظام جمهوری اسلامی است. خودِ آقای مهدوی می‌فرمودند: «قبل از تأسیس این دانشگاه، تصور نمی‌کردند که این مرکز، تا این حد در زمینه تربیت نیروهای انسانی کارآمد، توفیق پیدا کند!». خوشبختانه فارغ‌التحصیلان این دانشگاه، هر مسئولیتی را که به عهده گرفتند، به‌خوبی از پس آن برآمدند!
به‌هرحال بنده از تأسیس این دانشگاه تا رحلت ایشان، با این نهاد همکاری نزدیک داشتم. هیئت امنا در دوشنبه هر هفته، جلسه داشت و من چون دبیر جلسه بودم، صورت‌جلسات را می‌نوشتم. اول هر جلسه هم، ایشان آیاتی را که بنده برای تیمّن و تبرک شروع جلسه می‌خواندم، معنی و تفسیر می‌کردند. بسیار دوران خوشی بود و خاطرات بسیار شیرینی از آن مقطع، برایم به یادگار باقی مانده است.
 
به نظر شما، با عنایت به مسندگریزی آیت‌الله مهدوی کنی، از چه روی ایشان ریاست مجلس خبرگان رهبری را پذیرفتند؟
بعد از فتنه 88، بسیاری از اعضای مجلس خبرگان، به عملکرد رئیس آن مجلس انتقاد داشتند و این انتقادات را صراحتا و مخصوصا در نطق‌های قبل از دستور بیان می‌کردند؛ در نتیجه اداره مجلس، برای آقای هاشمی دشوار شده بود! تنها کسی هم که مورد قبول همه افراد، با سلایق گوناگون بود، مرحوم آقای مهدوی بودند. موضوع با رهبر معظم انقلاب مطرح شد. ایشان فرمودند: «تصمیم در این زمینه به عهده خودِ خبرگان است؛ در عین حال طوری رفتار کنید که به وجهه و شخصیت آقای هاشمی آسیبی وارد نشود!». مرحوم آقای مهدوی به‌شدت بیمار بودند و مخصوصا دیسک کمر، بسیار اذیتشان می‌کرد! بااین‌همه و برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی، طبق معمول که در شرایط بحرانی و خطیر قبول مسئولیت می‌کردند، این بار هم پذیرفتند و انصافا سخنرانی ایشان در مجلس خبرگان پس از برگزیده شدن به ریاست آن، اوج بزرگواری و اخلاق‌مداری ایشان را نشان می‌داد.
 
اشاره به بیماری سخت ایشان کردید؛ قدری هم دراین‌باره توضیح دهید.
ایشان در طول سه دهه آخر عمر، بارها تا آستانه مرگ پیش رفتند و به شکل معجزه‌واری، به زندگی برگشتند! ایشان سال‌ها بود که با بیماری قبلی، دست و پنجه نرم می‌کردند و حقیقتا با آن قلبی که ناقص شده بود، انجام آن همه کار و به عهده گرفتن مسئولیت‌های سنگین، کار هر کسی نبود!
 
علت این بیماری‌ها چه بود؟
ایشان از جمله کسانی بودند که در دوره رژیم گذشته، تحت شکنجه‌های هولناکی قرار گرفتند! دکتر ملکی پزشک قلب ایشان، بارها از اینکه ایشان همچنان زنده و فعال است، حیرت کرده بود! گاهی هم در جلسات، نوعی بی‌حالی در ایشان مشاهده می‌شد، ولی با تمام این کسالت‌ها، سعی می‌کردند وظایف دشوارشان را دقیق و کامل انجام بدهند.
 
از واپسین دیدار خود با ایشان، چه خاطره‌ای دارید؟
چندی قبل از عارضه سکته ایشان، به مناسبت عید مبعث و همراه عده‌ای از مسئولان، خدمت رهبر معظم انقلاب بودیم. پس از سخنرانی رهبری، با آقای مهدوی به حیاط بیت رفتیم و روی نیمکتی نشستیم. حدود دو ماه قبل در مشهد، برای من حادثه‌ای پیش آمد و پایم شکست! ایشان همیشه به من لطف داشتند، اما آن روز لطف و تفقد زیادی به من ابراز کردند، به‌طوری که احساس کردم بار آخری است که ایشان را می‌بینم! گویی به ایشان الهام شده بود که دیگر چیزی از عمرشان باقی نمانده است. حیات سراسر تلاش و خدمت این مرد بزرگ می‌تواند الگوی بسیار شایسته‌ای برای نسل جوان باشد.
  https://iichs.ir/vdcjvte8.uqevtzsffu.html
iichs.ir/vdcjvte8.uqevtzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما