«آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی، در عرصه سیاست ایرانِ معاصر» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد پروفسور احمد خلیلی

برای او، استعمار غرب و شرق تفاوتی نداشت

زنده‌یاد پروفسور احمد خلیلی، خواهرزاده شادروان آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی و از همراهان ایشان، در ادوار گوناگون نهضت ملی ایران به‌شمار می‌رفت. وی در مصاحبه پی‌آمده، به تحلیل نقش ایشان در عرصه سیاسی ایران، در آن دوران پرداخته است
برای او، استعمار غرب و شرق تفاوتی نداشت
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
قدیمی‌ترین خاطره شما، از زنده‌یاد آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی چیست؟
به نام خدا. مرحوم آیت‌الله کاشانی، دایی بنده بودند و من در سیزده‌سالگی که  از نجف به تهران آمدم، چون جای دیگری را در این شهر نداشتم، به خانه ایشان رفتم. در آن دوره، خانه‌ها یک بیرونی داشتند، یک اندرونی. ایشان ترجیح می‌دادند که شب‌ها در بیرونی منزل استراحت کنند. آن روزها در هر خانه‌ای، تختخواب پیدا نمی‌شد! من بستر خودم را برمی‌داشتم و می‌بردم و در نزدیکی محل استراحت آیت‌الله می‌انداختم و ایشان از مبارزاتشان در عراق و قضایای دوره رضاشاه، برایم خاطراتی را تعریف می‌کردند. بعد هم به من می‌گفتند: «بی‌سواد! روزنامه را بخوان، ببینم حرف حسابشان چیست؟!». به همین شکل، با ایشان انس زیادی پیدا کردم.
 
احمد خلیلی
 
در نگاه کلی، شخصیت آیت‌الله کاشانی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
قبلا به این نکته اشاره کنم که آنچه می‌گویم، به دلیل خویشاوندی با آیت‌الله کاشانی  نیست. من در زندگی، چه وقتی که در ایران بودم و چه زمانی که در پاریس زندگی کردم، آدم‌های معروف و بزرگ زیاد دیدم، اما انصافا ایشان یک انسان استثنایی و یک روحانی به‌تمام‌معنا بودند. بی‌نهایت مهربان و رئوف بودند. درباره این آخرین، خاطرم هست که هر وقت به اتفاق ایشان، برای دیدار با کسی می‌رفتیم، به بچه‌ها سکه می‌دادند، که آنها را شاد کنند. از این عادات پسندیده، زیاد داشتند.
 
شما به دلیل نزدیکی به آیت‌الله کاشانی و علاقه به مسائل سیاسی، از نزدیک شاهد رویدادهای نهضت ملی ایران بودید و بعدها هم به دلیل تخصصی که در جامعه‌شناسی سیاسی پیدا کردید و استاد پایه یک دانشگاه سوربن (دانشکده پاریس7) شدید، تحلیل دقیقی از این وقایع دارید. به نظر شما، علت اصلی شکست نهضت نفت چه بود؟
من فکر می‌کنم که متأسفانه، در از میان رفتن وحدت میان اضلاع نهضت ملی، دکتر مصدق نقش زیادی داشت؛ برای نمونه، در قانون اساسی به‌صراحت آمده بود که مشروطیت جزئا و کلا تعطیل‌‌بردار نیست، اما دکتر مصدق عملا مجلس را بی‌اختیار و از حیّز انتفاع خارج کرد! من در آن روزها، خودم شاهد وقایع بودم و در مجلس حضور داشتم. پس از دریافت اختیار قانون‌گذاری از سوی دولت، مجلس به یک محفل بی‌خاصیت و نمایشی تبدیل شده بود که یک عده می‌آمدند و تحت عنوان نطق، یک‌سری حرف‌های بی‌سروته می‌زدند و تقریبا کسی هم گوش نمی‌داد! البته دکتر مصدق، به این هم قناعت نکرد و از نمایندگان مجلس خواست که استعفا بدهند تا او بتواند مجلس را منحل کند! نمایندگان هم به طمع اینکه دوباره انتخاب خواهند شد، استعفا دادند! خب این شرایط، هم‌گرایی و وحدت ایجاد می‌کند یا تفرقه و دلسردی؟ من خاطرم هست که پس از 28 مرداد، عده‌ای به خاطر سرخوردگی از شکست نهضت ملی، خودکشی کردند! شرایط عجیبی بود.
 
به نظر شما، آیا در تیر 1331، دکتر مصدق نمی‌دانست که اگر از شاه وزارت جنگ را درخواست کند، پاسخ منفی خواهد شنید؟
شاید هم می‌دانست و آن شرایط را به راه انداخت که موجه برود یا برگردد! به‌هرحال شاه در آن دوره، قدرت چندانی نداشت و می‌شد چیزهایی را به او تحمیل کرد. او از سر ناچاری در برابر نهضت ملی، عمدتا همان نقشی را که قانون اساسی برایش تعریف کرده بود، ایفا می‌کرد و جز در یکی دو باری که برای افزایش قدرت خود خیز برداشت، در مجموع یک مقام تشریفاتی به‌شمار می‌رفت.
از طرف دیگر، دکتر مصدق اصالتا یک شاهزاده قجری بود و انقراض سلسله قاجار و به قدرت رسیدن رضاشاه، مطلوب او نبود و قبلا به سلطنت او هم، رأی نداده بود. او از محمدرضا پهلوی هم، دل خوشی نداشت. به‌هرحال، یا می‌خواست قدرت را از دست شاه بگیرد و یا دست کم، قدرت شاه را محدود کند. به‌شدت هم دچار توهم محبوبیت شده بود و حتی یک لحظه به این موضوع فکر نمی‌کرد که کسانی برای رسیدن او به آن جایگاه، زمینه‌سازی کرده بودند. نمونه این افراد آیت‌الله کاشانی بود که به اتکای عِرق مذهبی و ملی مردم، آنها را در حمایت از او بسیج کرد. به همین دلیل هم در استعفای غیرمترقبه خود، حتی آیت‌الله کاشانی را هم در جریان قرار نداد!
 
نگاه آیت‌الله کاشانی به نقش آمریکا در فرآیند نهضت ملی ایران، در خور بازخوانی و تأمل است. ایشان از یک‌سو و مانند دکتر مصدق، مایل است که آمریکا در فرآیند این مبارزات، به کمک ملت ایران بیاید و از سوی دیگر، در مورد نقش آمریکا در کودتا، به دکتر مصدق هشدار می‌دهد! به نظر شما، چگونه می‌توان این دو را با یکدیگر جمع کرد؟
در نگاه کلی، در آن دوره آمریکا، هنوز در برابر انگلستان، قدرت جدی‌ای محسوب نمی‌شد. انگلستان در شرق و غرب عالم مستعمراتی داشت و به قول خودشان، خورشید در امپراتوری بریتانیای کبیر هرگز غروب نمی‌کرد! اما آمریکا به دلیل نیازی که به منابع انرژی خاورمیانه داشت، کم‌کم می‌رفت تا عرصه را بر رقبایش تنگ کند! آیت‌الله کاشانی به دلیل سابقه طولانی در مبارزه با استعمار و اشراف به مسائل منطقه و دنیا، خطر نفوذ آمریکا را احساس کرد و به‌موقع هم هشدار داد. ایشان مخالف نفوذ بیگانگان بود و شرق و غرب هم، برایشان فرقی نداشت. آیت‌الله در مقطعی که سوسیالیسم، به عنوان یک ایدئولوژی نجات‌بخش مطرح شده و کشورهای زیادی را تحت تأثیر قرار داده بود، با هوشمندی شعار نه شرقی نه غربی را مطرح و به این ترتیب تکلیف سوسیالیسم را، که توسط حزب توده به‌شدت در ایران تبلیغ می‌شد و تیپ روشنفکر و تحصیل‌کرده را به خود جذب کرده بود، تعیین کرد. بی‌تردید یکی از علل اصلی دشمنی حزب توده با آیت‌الله کاشانی، که به صورت مستهجن‌ترین شایعات و تبلیغات مطرح شدند، همین تیزهوشی و دقت بالای ایشان، در تشخیص ماهیت اصلی سوسیالیسم بود، که با ادعای ضدامپریالیست بودن مطرح می‌شد، اما بعدا خودش تبدیل به امپریالیسم خشنی شد که امپریالیسم غرب به گرد پایش هم نمی‌رسید! متأسفانه در جامعه ما، روان‌شناسی اجتماعی کاربرد چندانی ندارد؛ به همین دلیل سیاستمداران ما، اکثرا موضع‌گیری‌هایی می‌کنند که با مقتضیات جامعه متناسب نیست و بحران‌آفرینی می‌کند. مشکل اساسی قشر تحصیل‌کرده ما هم، تمایل بی‌مبنا و پرسش به غرب است! متأسفانه ما روشنفکر، به معنی اصیل و صحیح آن نداریم، بلکه عده‌ای تحصیل‌کرده و درس‌خوانده داریم که همیشه گوشه چشمش به غرب است! تیپ تحصیل‌کرده ما، چون معمولا از ارزیابی مشکلات جامعه و کمک به حل آن عاجز بوده، تنها هنرش نِق زدن است! هنر آیت‌الله کاشانی و بعدها امام خمینی، این بود که جامعه و مردم خود را خوب می‌شناختند و به همین دلیل هم در تصمیم‌گیری‌ها و موضع‌گیری‌هایشان، عمدتا دچار خطا نمی‌شدند. البته و در کُل می‌توان گفت که مردم ایران، به‌خصوص در فراز و نشیب‌های تاریخ معاصر، این موضوع را تجربه کرده‌اند که بهترین و مؤثرترین شیوه در قبال استعمارگران، سازش نکردن با آنهاست.
 
یکی از نخستین شخصیت‌هایی که درباره خطر تأسیس رژیم صهیونیستی هشدار داد، آیت‌الله کاشانی است. تحلیل ایشان از موضوعِ برساختن این حکومت در فلسطین، چه بود؟
امروز کمتر کسی است که نداند هدف از ایجاد رژیم صهیونیستی در قلب خاورمیانه، چه بوده است، ولی در آن دوران، تشخیص این خطر، فقط از سیاستمدار هوشمندی چون ایشان برمی‌آمد. مخالفت با این موضوع هم، شجاعت خاصی می‌خواست! ایشان دراین‌باره، مردم را به گردهمایی در مسجد شاه فراخواند و آقای فلسفی هم، طی آن سخنرانی خوبی کرد. به واقع جامعه در آن روز، واقعا متوجه نبود که چه فاجعه بزرگی در حال روی دادن است و هشدار درباره آن، هوشیاری و دقت خاصی می‌طلبید.
 
احمد خلیلی
 
طبعا شما از دوران طولانی مراوده با آیت‌الله کاشانی، خاطرات فراوانی دارید که شنیدن بخش‌هایی از آن، در این بخش از گفت‌وگو برای ما مغتنم است.
خاطرم هست که یک‌بار، استاد فاضل تونی به دیدن آیت‌الله کاشانی آمد. عبدالحسین هژیر، شاگرد ایشان بود. مرحوم فاضل گفت: «آقا! چرا این‌قدر با هژیر مخالفت می‌کنید؟ او آدم تحصیل‌کرده‌ای است...». آیت‌الله کاشانی به احترام ایشان سکوت کردند، ولی استاد دست‌بردار نبود! سرانجام ایشان گفتند: «هژیر باید برود، ما نیازی به وابستگان به سیاست انگلستان نداریم!...».
پیش از آن و بعد از شهریور 1320 هم، مرحوم کاشف‌الغطاء از عراق به ایران آمد. عده‌ای روحانی عراقی و ایرانی هم، همراه با ایشان برای دیدار با آیت‌الله کاشانی آمدند. یکی از آنها گفت: «آقا! چرا این‌قدر با انگلیس مخالفت می‌کنید؟ هر چه باشد اینها قدرت و امکانات دارند، ما که زورمان به آنها نمی‌رسد!...». آیت‌الله کاشانی گفت: «بی‌سواد! ما هر چه بدبختی داریم، زیر سر انگلیس است، باز می‌پرسی چرا با آنها مخالف هستیم؟...».
 
برای نظام جمهوری اسلامی، چه آرزویی دارید؟
اینکه هرگز تفرقه‌ها و تشتت‌هایی که کمر نهضت‌های قبلی، مخصوصا نهضت ملی ایران را شکست، تکرار نشوند. همگان شرایط خطیر تاریخی را درک کنند و از فرصت‌سوزی و ایجاد خسارت، برحذر باشند تا آرزوهای دیرینه ملت ایران محقق شود.
https://iichs.ir/vdcd550x.yt0f56a22y.html
iichs.ir/vdcd550x.yt0f56a22y.html
نام شما
آدرس ايميل شما