نگاهی به زندگی لیلا زمردیان؛

زنی با تضادهای عمیق فلسفی

او که از خانواده‌ای مذهبی و مرفه برخاسته بود، در سال دوم دانشگاه، برای کارآموزی به مناطق فقیرنشین تهران رفت و به واسطه آشنایی با نابرابری‌های اجتماعی در این مناطق، حساسیت او نسبت به مسائل اجتماعی و طبقاتی افزایش یافت و همین نگرش او را به سمتی سوق داد که رهاوردی برایش نداشت جز مردن در تضادهای عمیق فلسفی
زنی با تضادهای عمیق فلسفی
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ لیلا (صدیقه) زمردیان در اسفند ۱۳۲۸ در خانواده‌ای بازاری و مرفه در تهران به دنیا آمد. پدرش، عباسعلی زمردیان، جواهرفروش بود و مادرش نرگس نام داشت. زمردیان از کودکی در محیطی مذهبی رشد کرد؛ پدرش به امور مذهبی علاقه‌مند بود و هر روز بعد از نماز صبح، کودکان را دور خود می‌نشاند و برایشان قرآن و تفسیر می‌خواند. در حقیقت زمردیان متعلق به خانواده‌ای مذهبی و بازاری بود و برادری داشت که تحصیلات خود را در مدرسه رفاه به پایان رسانده بود و او نیز به سازمان به اصطلاح مجاهدین خلق پیوست و نهایتا یکی از اعضای مارکسیست آن شد.[1]
 
ورود به سازمان مجاهدین خلق و ازدواج
لیلا زمردیان، که از خانواده‌ای مذهبی و مرفه برخاسته بود، به واسطه آشنایی با نابرابری‌های اجتماعی و تحت تأثیر ایدئولوژی‌های مبارزاتی زمانه، به سازمان منافقین (مجاهدین خلق) پیوست و در این راه تحولات بسیاری دید. آشنایی زمردیان با مشکلات و نابرابری‌های اجتماعی در دوران دانشجویی عمیق­تر شد. در سال دوم دانشگاه، برای کارآموزی به مناطق فقیرنشین تهران رفت و مشاهداتش از این مناطق، حساسیت او نسبت به مسائل اجتماعی و طبقاتی را افزایش داد. زمردیان به واسطه پوران بازرگان (همسر محمد حنیف‌نژاد) در دهه 1340 با سازمان مجاهدین خلق آشنا شده بود و در سال چهارم دانشگاه به زندگی مخفی روی آورد. او که به عنوان مددکار اجتماعی در مناطق جنوبی تهران فعالیت می‌کرد، کتاب‌های صمد بهرنگی را به میان نوجوانان می‌برد تا آگاهی سیاسی و اجتماعی آنها را افزایش دهد. این وضعیت ادامه داشت تا اوایل دهه ۱۳۵۰.
 
لیلا زمردیان
 لیلا زمردیان
 
در اوایل دهه ۱۳۵۰، رضا رضایی، یکی از اعضای رده بالای مجاهدین خلق، پس از فرار از زندان در یک خانه تیمی پنهان شد. به واسطه معرفی بهرام آرام، لیلا به هم‌خانه رضا رضایی تبدیل شد.[2] بعدها، لیلا زمردیان با مجید شریف‌واقفی، یکی دیگر از اعضای رده بالای مجاهدین خلق، همکاری کرد و در عملیات بمب‌گذاری در شرکت جنرال موتورز مشارکت داشت. این عملیات به کشته شدن «سرایدار» کارخانه منجر شد و لیلا و مجید را به چهره‌های مهم‌تری در سازمان تبدیل کرد! در حقیقت لیلا زمردیان از اعضای زن سازمان مجاهدین خلق بود که به ادعای هواداران تقی شهرام در سال ۱۳۵۴ مارکسیست شد.[3]
 
 تقی شهرام
تقی شهرام
 
زمردیان در اوایل دهه ۱۳۵۰ و در خانه تیمی با سیدمجید شریف‌واقفی ازدواج کرد. لیلا و مجید در ابتدا هر دو عضو سازمان مجاهدین خلق بودند، اما بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان، لیلا مارکسیست شد و این موضوع آتش اختلاف را میان او و مجید روشن کرد؛ زیرا شریف‌واقفی همچنان به اصول اسلامی پایبند بود و به همین دلیل با همسرش دچار مشکلاتی شد. لیلا زمردیان درگیر تضادهای عمیقی بود که ناشی از تغییرات ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق و فشارهای ناشی از مبارزات طبقاتی بود. او که به باور خودش، پیش از این به «اسلام خرده‌بورژوازی» معتقد بود، با پذیرش مفاهیم مارکسیستی، تلاش می‌کرد درک جدیدی از ایدئولوژی پیدا کند. بااین‌حال، او هنوز نتوانسته بود به طور کامل مسائل فلسفی و اعتقادی خود را حل کند. در حقیقت زمردیان به‌شدت تحت تأثیر مسئله طبقات و مبارزه با خصلت‌های بورژوازی قرار گرفته بود. او مدعی بود که اسلامی که قبلا داشت، یک اسلام خرده‌بورژوازی بود، اما در اینکه آیا اسلام می‌تواند ایدئولوژی طبقه کارگر باشد یا نه، همچنان تردید داشت؛ همچنین، او هنوز نمی‌توانست بفهمد که آیا ایدئولوژی طبقه کارگر فقط مارکسیست است و آیا این ایدئولوژی از زیربنای طبقه پرولتاریا زاده شده است یا خیر.
 
مطالعات زمردیان از کتاب «سیر تحولات فلسفه مارکسیسم» تقریبا او را به این باور رسانده بود که ماده بر فکر تقدم دارد، اما مسائل تکامل و جهت‌دار بودن آن، وحی و قیامت یا اینکه ماده چگونه نیرویی است، هنوز برایش حل‌نشده باقی مانده بودند. این مسائل عمیق فلسفی و اعتقادی همچنان در ذهن او وجود داشت و او را به چالش می‌کشید. مسئول زمردیان در سازمان نیز توانایی پاسخگویی به سؤالات و حل مشکلات فلسفی و ایدئولوژیک او را نداشت؛ زیرا خودش نیز با این مسائل دست‌وپنجه نرم می‌کرد؛ به همین دلیل، زمردیان در مواجهه با مسائلی که توسط دیگر اعضای سازمان مطرح می‌شد، احساس مسئولیت به خدا و قرآن و ترس از خیانت به اسلام را تجربه می‌کرد. این احساسات او را عمیقا رنج می‌دادند و تضادهای درونی‌اش را تشدید می‌کردند. وی به نقطه‌ای رسید که تصمیم گرفت
به دلیل ناتوانی در تشخیص صحیح بین دو طرف، از شوهرش مجید شریف‌واقفی بخواهد تا هیچ اطلاعی از کارها و فعالیت‌هایش به او ندهد. او حتی از شریف‌واقفی خواست که اگر خودش کنجکاوی کرد، او را تنبیه کند. این تصمیمات نشان‌دهنده سردرگمی و رنج‌های عمیق لیلا زمردیان در مواجهه با تضادهای ایدئولوژیک و اعتقادی بود.[4]
 
افکار زمردیان قبل از ترور مجید، نشانه خوبی برای کشف حقیقت است. هرچند وی تقدم ماده بر ایده و مقولاتی این‌چنینی را تکرار می‌کرد، اما دلش با کسانی بود که رهبری سازمان آنها را خائن معرفی می‌کرد. مسئله اصلی زمردیان مبارزه بود. در نامه‌ای که به مرکزیت مارکسیست سازمان نوشت نیز این مسئله به چشم می‌خورد. وقتی هم که شریف‌واقفی گفت می‌خواهد سازمان را ترک کند، او را خائن دانست، اما وقتی شریف‌واقفی گفت که از مبارزه کنار نرفته و نبریده، بلکه صحنه‌سازی کرده و رهرو راه واقعی اسلام است، در نهایت رفتار لیلا زمردیان با او تغییر کرد.[5]
 
قتل مجید شریف‌واقفی
ازدواج لیلا زمردیان در کنار فعالیت‌های سیاسی و مخفی وی با مجید شریف‌واقفی همواره مسئله‌ساز بود. به گفته خانواده وی، جزئیات این ازدواج به طور کامل مشخص نیست، اما به نظر می‌رسد به دلیل مذهبی بودن مجید و اجبار برای حضور در خانه‌های تیمی، لیلا زمردیان به عقد موقت شریف‌واقفی درآمده باشد. در حقیقت در شرایط زمانی او، مصالح تشکیلات بالاتر از هر اصل، ضابطه و مصلحتی بود؛ بنابراین مرکزیت به هر وسیله‌ای تمسک می‌جست تا حرکت‌های مخالف را کنترل و مهار کند. در این میان برای کنترل شریف‌واقفی، قرار شد لیلا زمردیان همسر او باشد. مجید شریف‌واقفی به‌سرعت متوجه شد که گرایش‌های مارکسیستی در میان بیشتر اعضای سازمان پذیرفته شده است. این موضوع باعث شد او به فکر جدایی بخش مذهبی سازمان بیفتد و بنابراین با همکاری اعضای مذهبی از جمله مرتضی صمدیه لباف شروع کرد به جذب افراد مذهبی.[6] نقشه‌های آنها را لیلا زمردیان به مرکزیت مارکسیست‌شده سازمان منتقل کرد و با بروز احساس خطر از جانب ایشان تصمیم به ترور و تصفیه آنها گرفته شد.
 
مجید شریف‌واقفی
 مجید شریف‌واقفی
 
تقی شهرام و بهرام آرام به‌تدریج مسئولیت‌های شریف‌واقفی را از او سلب و او را خلع سلاح کردند. در نهایت، در سال ۱۳۵۳ شاخه کارگری سازمان به رهبری شریف‌واقفی منحل شد. طبق رهنمود سازمان، با قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف‌واقفی ابلاغ شد، بنا شد وحید افراخته و مجید در ساعت ۴ بعدازظهر روز ۱۶ اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۴ در سه‌راه بوذرجمهری (۱۵ خرداد شرقی) یکدیگر را ببینند. براساس برنامه قبلی در همان روز حسین سیاه‌کلاه و وحید افراخته، مجید شریف‌واقفی را به قتل رساندند.[7]
 
فعالیت‌های بعدی و مرگ
زمردیان پس از اطلاع از کشته شدن مجید، آرام و قرار نداشت و بر تضاد درونی‌اش مدام افزوده می‌شد. نامه تکان‌دهنده لیلا زمردیان در روز‌های قبل از تعیین قرار قتل شریف‌واقفی با عوامل ترورش نشان‌دهنده سردرگمی زنی تنهاست. سازمان از روی استیصال وی را به کارگری فرستاد. در همین کارگری رفتن‌ها بود که مأموران به وی سوءظن پیدا کردند. ماجرا از این قرار بود که در ۱۴ دی ۱۳۵۵، مأموران ساواک در خیابان ری در حوالی میدان شاه سابق به وی، که چادر به سر داشت، ظنین شدند و چون قصد تعیین هویت او را داشتند، زمردیان با استفاده از ازدحام جمعیت و ترافیک سنگین گریخت، اما در نهایت در کوچه شترداران بر اثر اصابت گلوله از ناحیه لگن خاصره و پا مجروح شد و چون به دلیل خون‌ریزی ناشی از جراحت دیگر قادر به فرار نبود با جویدن قرص سیانور به زندگی خود پایان داد.[8] کنش‌های زمردیان نشان‌دهنده این است که تا لحظات آخر عمر در فکر مبارزه و خدمت به سازمان بود، اما در مقابل، سازمان کار او را به جایی رساند که آرزوی مرگ می‌کرد و در نهایت زندگی او مدت کوتاهی پس از مرگ همسرش پایان یافت.[9] در حقیقت، لیلا زمردیان قربانی تغییرات ایدئولوژیک درون سازمان و تعقیب ساواک شد و زندگی کوتاه اما پرماجرای او با مرگی تراژیک پایان یافت.[10]
 
 
پی‌نوشت‌ها:
 
[1]. به کوشش جمعی از پژوهشگران موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام (۱۳۸۴-۱۳۴۴)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۸۴-۱۳۸۵، صص 390-391.
[2]. مظفر مهرآبادی، بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1354ش، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، صص 122-124.
[3]. مرتضى کاظمیان، نظام سلطنتى: بحران هژمونى و اقتدار، نظام سلطنتی: بحران هژمونی و اقتدار، تهران، قصیده‌سرا، 1384، ص 109.
[4]. ملیحه تیره‌گل، روایتی از ادبیات فارسی در تبعید، ج 1: کیستی‌ِ ما، لندن، 1398، ص 274.
[5]. مظفر مهرآبادی، همان، صص 122-124.
[6]. ایرج قهرمانلو، گذر از آتش: یادمانده‌های مبارزه برای آزادی و کرامت انسانی، آلمان، انتشارات فروغ کلن، 2015، ص 335.
[7]. Ervand Abrahamian, the Iranian Mojahedin, Yale University Press, 1992, pp 163-165.
[8]. ایرج قهرمانلو، همان، ص 451.
[9]. شهرزاد ساسان‌پور، عبور از سازمان (مجید شریف‌واقفی به روایت اسناد)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، ص 33.
[10]. محسن کاظمی، سال­های بیقرار: خاطرات جواد منصوری، تهران، شرکت انتشارات سوره مهر، 1393، ص 314.
 
https://iichs.ir/vdcfttd0.w6dt1agiiw.html
iichs.ir/vdcfttd0.w6dt1agiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما