مهندس مهدی چمران ریاست کنونی شورای اسلامی شهر تهران،ازجمله یاران ومصاحبان صمیمی شهید آیت الله حاج شیخ مهدی شاه آبادی به شمار می رود.این ارتباط تا آن پایه بود که وی در لحظات شهادت آن عالم مجاهد در جزیره مجنون، در کنار وی حاضر وشاهد آن رویداد بود. آنچه پیش روی دارید،گفت وشنودی است که با مهندس چمران دربازگویی خاطره وی از لحظه شهادت آیت الله انجام شده است.
درلحظه شهادت ایشان،بهت زده شدم!
□به عنوان آغازین سوال،بفرمائید که آشنایی شما با شهید آیت الله حاج شیخ مهدی شاه آبادی ازچه مقطعی روی داد وچگونه توسعه پیدا کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم.قبل از حضور در جبهه‌ها که آشنایی و نزدیکی ما مستمر بود، قبلاً بارها ایشان را در مجالس مختلفی که سخنرانی می‌کردند، زیارت کرده بودم. منزل یکی از برادرهای ایشان هم در منطقه بازار در همسایگی منزل پدری ما بود و از این جنبه هم آشنایی وجود داشت، ولی دیدار ما در جبهه، بسیار خاص بود و شور و اشتیاق برای دوستی با ایشان را صد چندان می‌کرد. در والفجر مقدماتی در خدمت رزمندگان بودم تا کارهایی را که از دست‌ام برمی‌آید، انجام بدهم. در یکی از قرارگاه‌ها بود که با ایشان دیدار کردم و ایشان پیشنهاد کردند در مدتی که در جبهه هستند، در کنارشان باشم و از خطوط مقدم و قرارگاه‌های عملیاتی و جاهای مختلف بازدید کنیم.
 در این بازدیدها ایشان برای رزمندگان سخنرانی می‌کردند و بعد هم با اینکه خود از رجال درجه بالای نظام و نماینده مجلس شورای اسلامی بودند، با کمال تواضع مرا به عنوان برادر شهید چمران به رزمندگان معرفی می‌کردند و از من می‌خواستند برای‌شان صحبت کنم. لطف ایشان واقعاً برای‌ام شگفت‌آور بود.
 
□چه ویژگی‌ای در آن ایام شما را بیشتر از هر چیز دیگری جذب کرد؟
حالات عرفانی و معنوی ایشان. مدتی که از آشنایی ما گذشت، ایشان گفتند: در تهران جلساتی هفتگی دارند که اگر مایل باشم، می‌توانم در آنها شرکت کنم. این جلسات، جلسات، تفسیر قرآن بودند که از سال‌های قبل از پیروزی انقلاب تشکیل می‌شدند و عده‌ای از مسئولین و شهدای گران‌قدر بعدی در آن شرکت می‌کردند و شهید شاه‌آبادی تفسیر می‌گفتند.
 در هر حال بنده وقتی به تهران برگشتم، شب‌های شنبه به این جلسات می‌رفتم. خوشبختانه این جلسات پس از شهادت ایشان،تامدتی ادامه پیدا کردند.پس از آن هم مرتباً از جبهه‌ها بازدید می‌کردم و مدت طولانی‌تری در جبهه‌ها می‌ماندم. ایشان هم دائماً در باره جبهه‌ها از من اطلاعات می‌گرفتند و اظهار علاقه می‌کردند که به جبهه‌ها بیایند و برای رزمنده‌ها صحبت کنند.
 
□انرژی و نشاط فوق‌العاده ایشان نیز ازجمله ویژگی هایی است که مکرر مورد اشاره معاشران ایشان قرار گرفته است.جنابعالی از این جنبه چه خاطراتی دارید؟
 
همین‌طور است. ایشان سراپا شور، نشاط و انرژی بودند و دائماً تکرار می‌کردند: ما برای استراحت به جبهه نیامده‌ایم و خوب است یک برنامه متراکم و فشرده داشته باشیم و بیهوده وقت‌مان را تلف نکنیم و مدام این را به مسئولین برنامه‌ریزی تبلیغات گوشزد می‌کردند. ایشان فوق‌العاده خوش‌سفر و خوش‌صحبت بودند.
 
□به دیگر ویژگی‌های شخصیتی ایشان هم اشاره کنید؟
ایشان بسیار باصفا، پاک طینت و مخلص بودند و همه کارها را با نهایت خلوص و برای رضای خدا انجام می‌دادند، حتی اگر در راه انجام آن کار به زحمت می‌افتادند و صدمه می‌دیدند. ویژگی دیگر ایشان همان‌طور که خودتان هم اشاره کردید، پرکاری و تحرک فوق‌العاده ایشان بود. ابداً خستگی را نمی‌شناختند. در طول روز ده‌ها کار را انجام می‌دادند و تازه شب‌ها تا نیمه‌های شب، از جاهای مختلف و بیمارستان‌ها بازدید می‌کردند.
 ویژگی دیگر ایشان توجه خاصی بود که به نسل جوان داشتند و جوانان هم بسیار به ایشان جذب می‌شدند. همیشه مسئولیت‌هایی را به عهده جوانان می‌گذاشتند و آنها را به کار می‌گرفتند و سعی می‌کردند از آنها انسان‌های کارآمد و پویایی بسازند و این منش همیشه گی ایشان بود. بسیاری از تربیت‌شده‌های شهید شاه‌آبادی چه در جبهه‌های جنگ و چه در مسئولیت‌های مختلف اجتماعی، منشاء خدمات ارزشمندی بودند.
 
□از آخرین سفر ایشان به جبهه‌ها که منجر به شهادت ایشان شد، چه خاطره‌ای دارید؟
درآن موقع،بنده مسئول دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بودم و قرار شد با هم به جزیره مجنون برویم و در آنجا برنامه‌هایی را برگزار کنیم. قبل از آغاز دور دوم مجلس شورای اسلامی بود و ایشان برای این دور هم انتخاب ‌شدند. هنوز یک ماه از دوری کاری مجلس اول مانده بود. ایشان چند روز قبل از اینکه به جبهه بیایند، گفتند: می‌خواهند از تعطیلی چند روزه مجلس استفاده کنند و برای دیدار با رزمنده‌ها و مخصوصاً بازدید از جزیره مجنون بیایند، چون دفعه قبل که آمده بودند، پل فلزی رابط با جزیره مجنون هنوز آماده نبود و این بازدید میسر نشد.
 قرار بود به اتفاق از جبهه‌ها بازدید کنیم. ایشان روز چهارشنبه 15 اردیبهشت سال 1363 با گروه کوچکی از دوستان صمیمی خود به فرودگاه آمدند که البته دیر رسیدند. در هواپیما مقابل ایشان نشسته بودم. یادم هست ایشان گفتند:«حتی یک دقیقه را هم نباید تلف کرد. اگر پل آماده نبود، شده از یک کلانتری سر راه هم بازدید کنیم، این کار را می‌کنیم و نمی‌گذاریم وقت تلف شود».
 وقتی به فرودگاه اهواز رسیدیم، برادران تبلیغات جبهه و جنگ منتظر آمدن شهید شاه‌آبادی بودند. ایشان به آنها هم همین سفارش استفاده بهینه از زمان و وقت را کردند و از آنها خواستند برنامه کاملی را تدارک ببینند که فرصت از دست نرود. این برنامه تنظیم و بازدیدها انجام شدند. بعد به طرف سه‌راهی فتح رفتیم و در یک ایستگاه صلواتی ایشان با رزمندگان صحبت کردند و بعضی‌ها هم با ایشان عکس گرفتند. بعد به لشکرکربلا در پایگاه شهید بهشتی رفتیم و ایشان بین دو نماز مغرب و عشا، برای رزمندگان صحبت کردند.
 


□موضوع صحبت‌شان چه بود؟
بیشتر در باره اوضاع کلی دنیا، حمایت همه‌جانبه ابرقدرت‌های شرق و غرب از صدام، درک غلط آنها از معیارهای اسلامی و فلسفه شهادت.
 
□ظاهرا شهادتشان درجزیره مجنون اتفاق افتاد.چه شد که با وجود شرایط خطیر،تصمیم گرفتید به آن محل بروید؟
ایشان اصرار داشتند حتماً به جزیره مجنون برویم و در آنجا مراسم دعای کمیل را برگزار کنیم، ولی جزیره مجنون وضعیت مساعدی نداشت و برادران رزمنده اصرار می‌کردند ایشان به آنجا نروند، اما شهید شاه‌آبادی مصرّ بودند حتماً بروند. همراه با فرزندشان و دو سه نفر از دوستان صمیمی‌شان، بالاخره حرکت کردیم. البته قبل از آن به دیدن جانشین قرارگاه لشکر  زرهی خوزستان، شهید اقارب پرست رفتیم که افسر بسیار متدین و شجاعی بود و در همان جزیره مجنون به شهادت رسید. ایشان هم به شهید شاه‌آبادی اصرار کرد به جزیره مجنون نرویم، ولی ایشان قبول نکردند. به هر حال ساعت 9 صبح به طرف جزیره مجنون حرکت کردیم و قرار شد از روی پل شناوری که حقاً نصب و راه‌اندازی آن توسط عزیزان ما یک حماسه و معجزه واقعی بود، با ماشین عبور کنیم. ساعت حدود یازده صبح بود که به سر پل رسیدیم. پل در دست تعمیر بود و مدتی منتظر ماندیم و بعد حرکت کردیم. ایشان در طول مسیر هر جا رزمنده یا جهادگری را می‌دیدند، برای‌اش دست تکان می‌دادند و با او سلام و احوالپرسی می‌کردند.
 به جزیره که رسیدیم، از نقاط مختلف‌اش، ازقبیل جاده‌سازی و قرارگاه‌ها بازدید کردیم. ظهر که شد در سنگری که یکی از قرارگاه‌های تبلیغات جنگ در جزیره بود و ، نماز جماعت را به امامت ایشان خواندیم. ایشان بین دو نماز در باره انقلاب اسلامی و جهاد در راه خدا سخنرانی کوتاهی کردند. یادم هست در سجده آخر نماز با خلوص کامل از خدا درخواست شهادت در راه دین را طلب کردند و خداوند هم در شب شهادت امام موسی بن جعفر(ع) این شهادت را نصیب‌شان کرد.
 
□از بادید از جزیره مجنون می‌گفتید...
بله،ناهار را که خوردیم، طبق عادت همیشگی در جمع و جور کردن سفره کمک کردند و آماده شدند بدون اتلاف وقت به بازدید ادامه بدهند، ولی مسئول تبلیغات آماده نبود و داشت برنامه‌های آن شب را تدارک می‌دید. قرار شد پس از بازدید از نقاط مختلف جزیره مجنون، پس از نماز مغرب و عشا دو سخنرانی جداگانه ایراد و بعد از آن مراسم دعای کمیل برگزار شود. از آنجا که جزیره بزرگ بود، قرار شد ایشان در یک قسمت و بنده با یکی از دوستان در قسمت دیگری از جزیره این مراسم را برگزار کنیم.
 پس از مشخص شدن برنامه شب، با یک ماشین تویوتا راهی بازدید از مناطق مهم جزیره شدیم. روز قبل، یک هواپیمای توپولوف درآنجا سقوط کرده بود و شهید شاه‌آبادی اظهار علاقه کردند از هواپیما بازدید کنند. پس از آن به راه‌مان ادامه دادیم و به جایی رسیدیم که به آن چهارراه امام خمینی می‌گفتند و در تمام اطراف آن گودال‌های زیادی توسط بمباران‌های هوایی ایجاد شده بودند. آن‌قدر پیش رفتیم که دیگر امکان پیشروی با ماشین وجود نداشت و باید مسیر را برمی‌گشتیم. رزمندگان با دیدن ایشان مشتاقانه می‌آمدند تا پس از نماز مغرب و عشا در دعای کمیل ایشان را همراهی کنند.
یک ساعتی به غروب مانده بود که ماشین را رها کردیم و پیاده از میان یک نیزار به راه افتادیم. عجله داشتیم که زودتر عبور کنیم و به تاریکی شب نخوریم. یادم هست یک هواپیمای عراقی سقوط کرده بود و داشت می‌سوخت و ایشان گفتند: می‌خواهم با این هواپیمای در حال سوختن عکس بگیرم! نزدیک غروب بود و خواهش کردم برای اینکه سریع‌تر برویم، ایشان عبای‌شان را به من بدهند. ما در کنار هم و جلوتر می‌رفتیم و بقیه دوستان و برادران هم داشتند پشت سر ما می‌آمدند. حدود 100 متر از لاشه آن هواپیما دور شده بودیم که گلوله توپی در نیزار فرود آمد و دود غلیظی بلند شد. با شنیدن صدای انفجار همگی روی زمین دراز کشیدیم. بعد که بلند شدیم تا راه بیفتیم، متوجه شدیم آقای شاه‌آبادی همان‌طور که روی زمین دراز کشیده‌اند، از جا بلند نمی‌شوند! هنوز نمی‌دانستیم ایشان شهید شده‌اند. تا وقتی که فرزندشان که پشت سر ما حرکت می‌کرد آمد و با صدای جان‌سوزی فریاد زد: «آقاجان! آقاجان!» تازه متوجه مصیبت و دور آنها جمع شدیم. بلافاصله سر ایشان را به دامن گرفتم و دیدم ترکشی به صورت ایشان خورده و وارد مغزشان شده است! ایشان در همان لحظات اول به شهادت رسیده بود.
 واقعاً برای ما قابل قبول نبود که انسانی با آن همه نشاط، تحرک و شادابی را از دست داده باشیم. همگی بهت‌زده شده بودیم. سعی کردیم از وسط آن نیزار ایشان را زودتر به ماشین برسانیم و به بهداری ببریم. البته تقریباً مطمئن بودم ایشان شهید شده‌اند، ولی وظیفه داشتیم همه تلاش‌مان را بکنیم. پزشک درمانگاه پس از معاینه اعلام کرد دیگر نمی‌شود کاری انجام داد.
 
□و سخن آخر؟
شهید شاه‌آبادی یار وفادار امام و انقلاب اسلامی، معلم بزرگی بودند که توانستند در مقاطع حساس نقش خود را به شایستگی ایفا کنند. ایشان حقیقتاً برای جوانان و مستضعفان دل می‌سوزاند و قلب‌اش برای مردم ستمدیده می‌سوخت. ایشان یکی از برجسته‌ترین نخبگان انقلاب اسلامی بود که انصافاً جایگاهی کمتر از شهادت شأن و حق ایشان نبود.
 
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.     
https://iichs.ir/vdcb.abfurhb58iupr.html
iichs.ir/vdcb.abfurhb58iupr.html
نام شما
آدرس ايميل شما