«شهید آیت الله دکتر محمدمفتح وتعامل باجریانات فرهنگی-سیاسی دوران نهضت اسلامی»درگفت وشنود بامحمدصادق مفتح

اختلاف پدر با دکتر شریعتی،برسر تز اسلام منهای روحانیت بود

راوی خاطراتی که درپی می آید،دراین گفت وشنود برآن بوده است تا پدر را در قامت یک مصلح دینی وتعامل گر با جریانات گوناگون فرهنگی وسیاسی تحلیل کند.از این روی مجال چندانی برای نقل خاطرات خانوادگی وتربیتی پیش نیامد.با سپاس از جناب محمدصادق مفتح که ساعتی با ما به گفت وگو نشستند.
اختلاف پدر با دکتر شریعتی،برسر تز اسلام منهای روحانیت بود
 □یکی از ویژگی‌های بارز شهیدآیت الله دکتر مفتح، ارتباط سازنده با نسل جوان بود. در آن برهه گرایش‌های فکری متعددی در بین نسل جوان رایج بود. ایشان با این گرایش‌ها چگونه برخورد می‌کردند؟
بسم الله الرحمن الرحیم.ایشان از همان ابتدا و از زمانی که در قم بودند، با همکاری شهیدایت الله بهشتی دبیرستان دین و دانش را تأسیس کردند، با جوان‌های حوزه کلاس‌های اسلام‌شناسی گذاشتند و هر روز هم برنامه کتابخوانی داشتند. هدف اصلی ایشان کار با جوانان بود، به همین دلیل همیشه مطالعات به‌روز و گسترده‌ای داشتند تا قادر باشند به شبهاتی که جریانات مختلف در ذهن جوانان ایجاد می‌کنند،پاسخ بدهند. مخصوصاً در آن روزها گروه‌های چپ فوق‌العاده فعال بودند و افرادی مثل چه‌گوارا، فیدل کاسترو و تروتسکی در نگاه جوانان، جایگاه بالایی داشتند و شخصیت‌های جذابی بودند. به همین دلیل افراد جامعه، به‌ویژه جوانان علاقه زیادی به کسب اطلاعات در باره مارکسیسم و این‌گونه شخصیت‌ها پیدا کرده بودند و جریانات چپ هم از این شرایط نهایت استفاده را می‌کردند. هر کسی هم با این جریانات -که ظاهراً مبارز و انقلابی بودند- مقابله می‌کرد، بلافاصله به او انگ ساواکی بودن و وابستگی به رژیم می‌خورد و از اعتبار می‌افتاد! و همین مسئله کار را برای انقلابیون متدین و عالمان روشنفکر و آگاه فوق‌العاده دشوار می‌کرد.
از سوی دیگر پیروان اسلام واپس‌گرا و متحجر هم بودند که در عین حال که گزک‌های فراوانی به دست جریان چپ می‌دادند، با تعصبات نابجا و تحلیل‌های غلطشان از اسلام، نوعی دلزدگی و انزجار را در نسل جوان به وجود می‌آوردند و از آنجا که عنوان متدین و مسلمان بودن را یدک می‌کشیدند، مقابله با آنها آسان‌تر از مبارزه با جریانات چپ نبود. شهید مفتح باید همزمان، در هر دو جبهه مبارزه می‌کردند. به همین دلیل مطالعات بسیار گسترده‌ای در هر دو مورد انجام می‌دادند تا بتوانند به پرسش‌ها و شبهات فراوان جوانان پاسخ بدهند. شناخت تحولات سریع جهانی که طبیعتاً بر جوانان تأثیر تعیین‌کننده داشت و شیوه‌های علمی و منطقی مقابله با آنها، واقعاً توانایی و صبر فراوانی را می‌طلبید که شهید مفتح خوشبختانه از آن برخوردار بودند. تنوع کتاب‌ها و موضوعات سخنرانی‌های فراوان ایشان دقیقاً نشان می‌دهد چه مطالعات و پژوهش‌های وسیعی در باره این دو جریانِ ظاهراً مخالف هم داشتند. دو جریانی که غایت اصلی هر دو، بیزاری نسل جوان از خط اسلام ناب و واقعی بود.
 
  □در آن دوران تدریس روحانیون در دانشگاه، امر چندان پذیرفته شده‌ای نبود و قطعاً کسانی مثل شهیدآیت الله مطهری و شهید آیت الله مفتح از این بابت هم تحت فشار بودند. از شهید مفتح در این باره چه می‌شنیدید؟
همین‌طور است. پدر موقعی که تصمیم گرفتند به تهران بیایند و در دانشگاه تدریس کنند، از سوی روحانیون تحت فشار قرار گرفتند که تدریس در دانشگاه، در شأن روحانی بزرگی مثل شما نیست و دانشگاه جای فسق و فجور است!‍ این نوع قضاوت‌ها، شاید امروز به نظر ما عجیب باشند، ولی آن روزها واقعاً روی هر کسی که می‌خواست شیوه جدیدی را در پیش بگیرد، فشارهای کمرشکنی ایجاد می کرد ودست کم بخش هایی از حوزه، به‌شدت در برابر هر فکر جدیدی مقاومت می‌کرد. شرایط واقعاً برای امثال شهید مطهری و پدرم فوق‌العاده دشوار بود.
 

 
□ در آن برهه یک جریان روشنفکری با صبغه دینی هم وجود داشت که سعی می‌کرد اسلام و مفاهیم قرآنی را به وسیله علم محض ومتعارف اثبات کند. این جریان هم در بین تحصیلکرده‌ها و روشنفکران جایگاهی پیدا کرده بود. شهید مفتح با این جریان چگونه برخورد می‌کردند؟
من خودم در آن ایام دانشجو بودم و دقیقاً جریانات مختلف را می‌شناختم. پدر با هیچ جریانی برخورد سلبی نمی‌کردند. سعه صدر بسیار بالایی داشتند و سعی می‌کردند با همه تعامل شفاف و دوستانه‌ای داشته باشند و آنها می‌توانستند بدون ترس و به شکلی کاملاً آشکار و صریح، عقاید خود رادرگفت وگو با ایشان بیان کنند.
در سال 1355 در مسجد قبا جلسات سخنرانی متعددی برگزار می‌شد و حامیان این طرز فکر هم در آنجا سخنرانی می‌کردند. پدر هیچ‌وقت با آنها مخالفت نمی‌کردند و فقط بعد از سخنرانی آنها، مواردی را که بر آنها نقد داشتند، مطرح می‌کردند و توضیح می‌دادند. ایشان معتقد به تضارب آرا بودند و این شیوه را، بهترین راه برای روشن شدن اذهان می‌دانستند. بنابراین به این افراد اجازه می‌دادند در مسجد قبا سخنرانی کنند، اما در عین حال، حتی مراقب تأثیر جزئیات هم بودند و اگر شبهه‌ای در ذهن مخاطب ایجاد می‌شد، بلافاصله آن را با لحنی بسیار مؤدبانه و بدون موضع‌گیری خاص نقد و اصلاح می‌کردند.
 
□ نظر شهید مفتح در باره افکار وفعالیت های دکتر شریعتی چه بود؟
با اینکه پدر به‌شدت به شهید مطهری علاقه داشتند و ایشان را استاد خود می‌دانستند، با این همه به‌شدت از دکتر شریعتی حمایت می‌کردند و معتقد بودند که ایشان دریچه‌های جدیدی را برای گفتگو و تعامل با جوانان باز کرده است. البته نقدهای خود را هم همچنان مؤدبانه و صریح مطرح می‌کردند. ایشان بسیار خوشحال بودند از اینکه یک روشنفکر متدین توانسته است طیف وسیعی از جوانان را حول محور مطالب و مسائل اسلامی گرد هم آورد و این در دوره سیطره جریانات چپ بر کانون‌های روشنفکری و دانشگاهی، کار بسیار دشواری بود که دکتر شریعتی به شکل بسیار موفقی انجام داد که از این بابت شایسته قدردانی است.
 
□ رابطه پدرتان و دکتر شریعتی چگونه بود؟
بسیار صمیمی و خوب بود. آخرین بار و قبل از رفتن دکتر شریعتی به انگلیس، ایشان را در خانه آقای مهدیان دیدم. ایشان تازه از زندان آزاد شده بود. همان روزهایی که کیهان سلسله مقالاتی به نام اسلام و مارکسیسم از ایشان زده بود و سر و صدای زیادی هم به راه انداخت. شهید مفتح بحث‌های مفصلی با دکتر شریعتی می‌کردند و در این جار و جنجال،باز هم حمایت زیادی از ایشان کردند. پدر در مجموع دکتر شریعتی را به عنوان اندیشمندی که روی مسائل اسلامی کار کرده بود، قبول داشتند.
 
□ ظاهراً برای شرکت در تشییع جنازه دکتر شریعتی به سوریه هم رفتند. اینطور نیست؟
البته دقیقا نمی‌دانم به این دلیل رفتند یا کار دیگری هم داشتند، ولی طبیعتاً وقتی برگشتند، ساواک مشکلات فراوانی برای ایشان ایجاد کرد. قطعاً پدر می‌دانستند این کار چه هزینه‌هایی برایشان در بر خواهد داشت و با این همه دست به چنین کاری زدند. ایشان معتقد بودند نسل جوان نباید احساس کند بین روحانی و غیر روحانی، مرزی وجود دارد و به همین دلیل در عین حال که به بعضی آرای دکتر شریعتی، از جمله اسلام بدون روحانیت، انتقاد داشتند از فعالیت های دکتر شریعتی حمایت می‌کردند.
 
□ به انتقادات ایشان از آرای دکتر شریعتی هم اشاره‌ای داشته باشید؟
چون خودم سمپاتی خیلی زیادی به دکتر شریعتی داشتم، نقدهایی را که به آرای ایشان می‌شد، با دقت دنبال می‌کردم. یکی از انتقادات ایشان به دکتر، همین تز اسلام بدون روحانیت بود که دکتر شریعتی پس از صحبت‌هایی که با شهید مفتح و دیگران داشت، به‌تدریج به این دیدگاه رسید که این حرفش را اصلاح کند. برای خود من هم این سئوال مطرح بود که: چرا باید اسلام را فقط از کسانی که در حوزه درس خوانده و لباس روحانیت پوشیده‌اند، یاد بگیریم و مگر دیگران توان خواندن این دروس و رسیدن به فهم معارف و مفاهیم اسلامی را ندارند؟ شهید مفتح می‌گفتند: «همان‌طور که هر تخصصی را باید در جای خودش آموخت و کسی اگر بخواهد پزشکی بخواند، ضرورتاً باید به دانشکده پزشکی برود، کسی هم که می‌خواهد در حوزه دین تخصص یابد، ضرورتاً باید در حوزه درس بخواند و تحقیق کند. مسئله هم لباس روحانیت یا غیر روحانیت نیست. مسئله تسلط بر مباحث دینی و رسیدن به اجتهاد است». ایشان معتقد بودند تز اسلام بدون روحانیت، یک تز استعماری است. البته به هیچ‌وجه معتقد نبودند دکتر شریعتی با طرح این موضوع غرض خاصی دارد، ولی در عین حال این دیدگاه را خطرناک می‌دانستند و نسبت به آن انتقاد جدی داشتند. در عین حال پدر حتی در مواجهه با کسانی که روحانیت را مسخره هم می‌کردند، طوری واکنش نشان می‌دادند که طرف شرمنده می‌شد! ایشان سعه صدر و صبر فوق‌العاده زیادی داشتند و مهربانی، مدارا و چهره گشاده‌شان، بهترین ابزار جذب دیگران بود.
 
□ حالا که به این ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی ایشان اشاره کردید، بد نیست در این زمینه هم به نکاتی اشاره کنید. چه ویژگی‌هایی در پدرتان از همه بارزتر و برجسته‌تر بود؟
پدر فوق‌العاده سختکوش و پیگیر بودند. یادم هست در دوره‌ای که می‌خواستند دکترا بگیرند، در گرمای تابستان و سرمای زمستان راه قم و تهران را که هموار هم نبود طی می‌کردند، در حالی که باید پایان‌نامه خود را با استادی می‌گذراندند که از نظر مدارج علمی، بسیار پایین‌تر از ایشان هم بود! پدر همزمان با درس خواندن در دانشگاه، باید برای تأمین معاش خانواده هم تلاش می‌کردند. ایشان وقتی تصمیم می‌گرفتند کاری را انجام بدهند، دیگر هیچ مانعی نمی‌توانست در عزم ایشان تزلزل ایجاد کند.
 

 
□ در مورد گروه فرقان وشخص اکبر گودرزی و رفت و آمد اعضای این گروه به کتابخانه مسجد قبا، چه خاطراتی دارید؟
من مسئول کتابخانه مسجد قبا بودم و می‌دیدم چه کسانی به آنجا رفت و آمد می‌کنند. پدر هم غالباً به کتابخانه می‌آمدند و مطالعه می‌کردند و اگر کسی سئوالی داشت، می‌آمد و می‌پرسید. این کتابخانه، مراجعه‌کننده زیاد داشت. در سال 1356 در خیابان سلسبیل، در سینمایی که آن را گرفته و تبدیل به کانون فرهنگی کرده بودند، شعبه زدیم. یک شب یک جوانِ ملبس به لباس روحانی که ریش تنکی داشت و به همین دلیل قیافه‌اش به یادم مانده بود، به آنجا آمد و موقعی که خواستیم سوار ماشین شویم، از پدر پرسیدم: «او که بود؟» جواب دادند: «می‌خواست در مسجد قبا سخنرانی کند. سئوال کردم کجا درس خوانده‌ای؟ گفت: مشهد! از نام اساتیدش پرسیدم و از جواب‌های پرت و پلایی که داد،فهمیدم دروغ می‌گوید و گفتم: اجازه سخنرانی نمی‌دهم!» ظاهرا بعدهم اصرار کرده بود که کلاس اسلام‌شناسی، تفسیر قرآن و امثال اینها برایش بگذارند که بیاید و به جوان‌ها درس بدهد و پدر زیر بار نرفته بودند. سپس به مسجدی در قلهک رفت. بعدها تفاسیرشان از قرآن هم، به صورت جزواتی پخش شد که فوق‌العاده سطحی و نشانه بی‌سوادی آنها بود. گروه ریشه‌داری نبودند و کسی هم به آنها توجهی نداشت. در کل شاید 40، 50 نفر هم نمی‌شدند. بعدها هم که منافقین قبل از اینکه وارد فاز مسلحانه شوند، اینها را تجهیز کردند تا آن جنایت‌ها را انجام بدهند. اینها افراد شاخص و چهره‌های متفکر و نظریه‌پرداز انقلاب را نشانه رفتند و همین امر نشان می‌دهد پشت این طیف، یک جریان باسواد و برنامه‌ریز قوی وجود داشته است، والا خود فرقانی‌ها سواد و قوه تشخیص درستی نداشتند و بزرگ‌ترینشان گودرزی بود که سواد درستی نداشت. یکی از وجوه مظلومیت کسانی که به دست این گروه ترور شدند، حماقت و جهالت اعضای فرقان بود.
 
□ آخرین بار پدرتان را کی دیدید و شهادت ایشان چه تأثیری در زندگی شما گذاشت؟
منزلم بالای منزل پدر بود و صبح آن روز پایین آمدم و با ایشان دیداری داشتم و بعد به دبیرستانی که در آن تدریس می‌کردم،رفتم. در دبیرستان بودم که از دفتر مرا خواستند و اطلاع دادند این اتفاق افتاده است. خود را به دانشکده و سپس به بیمارستان رساندم.
از نظر تأثیر هم باید بگویم برایم مثل یک شوک بود، چون آمادگی قبلی نداشتم و لذا از نظر روحی و عاطفی، ضربه بزرگی خوردم. از سوی دیگر من و برادرهایمان احساس می‌کردیم به عنوان فرزندان شهید مفتح، باید به‌گونه‌ای رفتار کنیم که شبهاتی که در باره دیگران مطرح شده است، در باره ما مطرح نشود و به جایگاه، شأن و کرامت پدرمان خدشه‌ای وارد نشود.
 
□ و سخن آخر؟
پدر معتقد بودند نباید با افراد برخورد حذفی کرد و باید برای همه تریبونی گذاشت که بیایند و حرف‌هایشان را بزنند و فضا را برای تضارب آرای نحله‌های مختلف فکری باز گذاشت تا به‌تدریج تنش‌ها کم و فضا شفاف شود.
 
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.   ‌      https://iichs.ir/vdcj.iexfuqeyhsfzu.html
iichs.ir/vdcj.iexfuqeyhsfzu.html
نام شما
آدرس ايميل شما