احضار دکتر امینی
در روز چهارم آبان که مصادف با تولد اعلیحضرت بود، بنا به دستور ایشان هیچ جشنی، حتی خصوصی، در دربار گرفته نشد. در این روز اعلیحضرت بنده را احضار فرمودند و گفتند به دکتر علی امینی بگو به کاخ نیاوران بیاید. من تعجب کردم.
6 آبانماه 1357
احضار دکتر امینی
در روز چهارم آبان که مصادف با تولد اعلیحضرت بود، بنا به دستور ایشان هیچ جشنی، حتی خصوصی، در دربار گرفته نشد. در این روز اعلیحضرت بنده را احضار فرمودند و گفتند به دکتر علی امینی بگو به کاخ نیاوران بیاید. من تعجب کردم.
وقتی به دفتر برگشتم به تلفنچی کاخ گفتم تلفن دکتر امینی را بگیرد. و پرسید الهیه یا شهر؟ گفتم شهر و پیش از آنکه دکتر امینی، نخستوزیر سابق، پشت خط قرار گرفت بعد از ادای احترام گفتم: «اعلیحضرت جنابعالی را برای ساعت شش بعدازظهر احضار فرمودهاند.» دکتر علی امینی با لحنی نیشدار گفت: «اعلیحضرت از کی به فکر ما پیر و پاتالها افتادهاند؟» گفتم: «اعلیحضرت همیشه به فکر شما بودهاند. راستی، جناب دکتر اتومبیل میخواهید؟» گفت: «نه، خودم میآیم.»
در ساعت 30/5 بعدازظهر بود که دکتر امینی وارد کاخ شده به استقبال ایشان رفتم و ادای احترام کردم و به اتفاق او به دفترم رفتیم. سعی کردم که ناراحتی را که پس از سالهای 1340، هنگام نخستوزیری با اعلیحضرت داشت از دلش بزدایم، ولی نشد و گفت آقای: «امیراصلان افشار، خدا بیامرزد مادرم خانم فخرالدوله میگفت آب ما با پهلویها توی یک جوی نمیرود و همیشه میگفت از پهلویها دوری کن. اینها قدر زحمات و خدمات آدم را نمیدانند.» وقتی هنگام شرفیابی فرا رسید، به اتفاق ایشان به تالار مخصوص شرفیابی رفتم.
اعلیحضرت، با لحنی که تأسف از آن میبارید گفت: «پای تلفن جریان مخالفت و تظاهرات را به شما گفتم، شما هم توصیههایی کردی. هر راهی که پیشنهاد کردید امتحان کردم و انجام دادم، ولی خودتان میدانید که ذرهای از مخالفتها کاسته نشد و هر روز موج مخالفان بیشتر میشود. اگر شما باعث نمیشدید مردم با آزادی راهپیمایی کنند، این وضع پیش نمیآمد.»
دکتر امینی مدتی به حرفهای اعلیحضرت گوش داد و پس از مدتی سکوت، گفت: «مثل اینکه اعلیحضرت به حرفهای بنده توجهی نمیفرمایند شما تصور میکنید اگر مردم راهپیمایی نمیکردند و نقشۀ نظامیتان عملی میشد و با توپ و تانک جلو مردم میایستادند، وضع فرق میکرد؟ باور بفرمایید چند جمعه 17 شهریور دیگر به وجود میآمد که علاوه بر جنابعالی مملکت هم به نابودی کشیده میشد.»
روز پیش، پنجم آبانماه 1357 اعلیحضرت با چند تن از امیران ارتش از جمله قرهباغی، خسروداد و بدرهای جلسه داشتند. امیران ارتش طرح دهشتناکی را پیشنهاد کردند که میخواستند یک سال قبل، پس از واقعۀ قم اجرا کنند.1 بر اساس یک کودتای تخریبی، کلیۀ تأسیسات حیاتی کشور را از بین ببرند و 84 نفر از رهبران سیاسی و مذهبی و روزنامهنگاران را دستگیر و اعدام کنند. یک روز پس از این جلسه بود که دستور احضار دکتر امینی را فرمودند.
دکتر علی امینی گفت: «اگر طرح نظامیان به صورتی که من شنیدم، اجرا میشد، ننگ ابدی را در تاریخ برای خود میخریدید. به هر حال، اعلیحضرتا اگر اجازه میدادید بنده شش ماه پیش به حضورتان شرفیاب شوم وضع کنونی پیش نمیآمد. من ده بار پیغام فرستادم، ولی هویدا و حضرت ژنرالها علاقهای به سرنوشت اعلیحضرت نداشتند.»
اعلیحضرت پرسیدند: «چطور؟»
دکتر علی امینی گفت: «شش ماهی به خارج میرفتید و در ظاهر هم که شده اجازه میدادید شورای سلطنت تشکیل شود. ولیعهد را هم در تهران نگه میداشتید تا عملاً در کارهای مملکتی وارد شود. خود شما هم وقتی از سویس برگشتید در کنار پدرتان به تدریج به کارهای سیاسی آشنا شدید، مگر اینطور نیست؟»
اعلیحضرت، بدون آنکه کلمهای بگویند، به حرفهای دکتر امینی گوش میدادند. وی ادامه داد: «به اعتقاد بنده، بهتر بود که اعلیحضرت فرستاده ویژهای خدمت آیتا... خمینی به پاریس میفرستادید و ضمن اشاره به اینکه دولت برای انجام گرفتن خواستههای ایشان آماده است، به ایشان اطلاع میدادید که حضرتعالی برای مدت نامحدودی به خارج میروید.»
اعلیحضرت در این هنگام بر آشفته و گفتند: «مگر این کار را نکردم؟ چهار نفر را فرستادم، ولی حتی نزدیکان آیتالله خمینی هم آنها را نپذیرفتند و دیگر راهی برای صلح و آشتی باقی نمانده. گمان میکنم اگر شما شخصاً با ایشان تماس بگیرید بهتر است، اگر البته این را اقدامی شخصی تلقی کنید.»
اعلیحضرت سپس به شوخی گفتند: «هرچه از ما دیدی حلال کن دیدارمان به قیامت.» دکتر امینی گفت: «اعلیحضرت درست پیشبینی میفرمایید، بنده عمرم را کردهام، انشاءا... اعلیحضرت صد و بیست سال زنده بمانند و اگر خدا خواست در اروپا یا جای دیگر حضورتان شرفیاب میشوم.»
اعلیحضرت فرمودند: «آقای دکتر امینی، نظرتان با روی کار آمدن یک دولت نظامی چیست؟»
دکتر امینی در پاسخ گفت: «آنچه من میبینم و میشنوم نشان میدهد که اوضاع چندان امیدوارکننده نیست.» اعلیحضرت فرمودند: «منظورتان را درست نمیفهمم.» امینی گفت: «اگر دولت نظامی سر کار بیاید، کار تازهای انجام نخواهد داد. تنها اتفاقی که خواهد افتاد باز شدن دست نظامیان برای سرکوب بیشتر مردم است.»
در این هنگام پیشخدمت مخصوص آمد و اطلاع داد که سپهبد بدرهای، فرمانده نیروی زمینی، قصد شرفیابی دارد. دکتر امینی خواست مرخص شود، ولی اعلیحضرت به او اجازۀ رفتن ندادند. بدرهای وارد شد و احترام نظامی به جا آورد. اعلیحضرت بیمقدمه گفتند: «دکتر نظرهایی در مورد دولت نظامی دارد و نظرشان این است که اگر دولت نظامی سرکار بیاید، اوضاع بیشتر متشنج خواهد شد.»
بدرهای عصبانی شد و گفت: «شاهنشاها، تا زمانی که افرادی مثل آقای دکتر امینی اینطور به ارتش توهین کنند، بهتر است، ما نظامیان برویم و لچک به سر کنیم.»
اعلیحضرت بدرهای را مرخص کردند و سپس رو به دکتر امینی گفتند: «به نظر من ارتشبد ازهاری برای این کار مناسب است. و شما کمک کنید، بلکه ایشان قبول کنند، زیرا مهندس جعفر شریف امامی نخستوزیر، آن طوری که من انتظار داشتم، نتوانسته مملکت را اداره کند. و بر خلاف آنکه میگفت من دولت آشتیام، نه تنها کاری نکرده بلکه مسایل جدیدی به وجود آورده است. شما کمک کنید.» ولی دکتر امینی گفت: «من صلاح نمیدانم.» وی با حالتی افسرده خداحافظی کرد و رفت. ایشان را مشایعت کردم، در راه به من گفت: «مملکت دارد از بین میرود و هر روز خبرهای ناگواری میشنوم، ولی از آن طرف اعلیحضرت به نظامیان دل بستهاند. به هر حال، نمیدانم چطور میشود؟» در این لحظه سوار اتومبیل خود شد و رفت.2
کاخ سعدآباد، سال 1356
شماره آرشیو: 1-127-197م
پی نوشت:
1. منظور واکنش مردم به انتشار مقاله توهین آمیز احمد رشیدی مطلق است.
2. امیراصلان افشار، سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران، به تقریر امیر اصلان افشار؛ تهیه و تنظیم محمود ستایش، تهران: نشر البرز، 1378، ص 32- 33. https://iichs.ir/vdcc.oq0a2bqx4la82.html