بانو لیلا موسوی خواهر دبیرکل شهید حزب الله لبنان،علامه شهید سید عباس موسوی است.او درسالروز شهادت برادر مجاهدش ودرگفت وشنود پیش روی،ابعادی از منش اخلاقی ومبارزاتی برادر را بازگفته است.امید آنکه مقبول افتد.
احمدرضا صدری
□ به عنوان خواهر شهید سید عباس موسوی،لطفا در آغاز سخن،مارا با زمینههای تربیتی و آموزشی آن بزرگوار بیشتر آشنا کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.شهید سید عباس موسوی فوقالعاده باهوش بود و این تیزهوشی، مخصوصاً در درسهایی مثل ریاضیات خیلی خوب جلوه میکرد. مسئولین مدرسه همیشه او را تشویق میکردند و مسئولیتهایی مثل رهبری گروههای نمایش را به عهدهاش میگذاشتند و او هم انصافاً از عهده هر کاری برمیآمد. یادم هست در مراسم و جشنهای مختلف ملی و مذهبی که در مدرسه برگزار میشد، همیشه جزو فعالین درجه یک بود. همینقدر بگویم که آدمی به باهوشی او در عمرم ندیدهام!
اما در مورد زمینههای تربیتی او، باید اشاره کنم او در دورهای به دنیا آمد که لبنان در شرایط بسیار وخیم اقتصادی بود و کمتر کسی شغل و درآمد درستی داشت، مخصوصاً امثال خانواده ما که در مناطق محروم و روستایی زندگی میکردیم. ما در منطقه محروم بقاع بودیم و پدرمان تصمیم گرفت برای کار به کویت برود، ولی به هر مشقتی که بود، اندک سرمایهای دست و پا کرد و به جای رفتن به کویت، در سال 1958 خانواده را به محله فقیرنشین «الشیاح» در بیروت برد و در آنجا یک مغازه کوچک خوار و بارفروشی باز کرد و مشغول کسب و کار شد. پسرهای خانواده سعی میکردند به پدر کمک کنند. سید عباس هم وقتی از مدرسه برمیگشت، چند ساعتی در مغازه به پدر کمک میکرد.
□ ایشان چندمین فرزند خانواده بود؟ ودردوران کودکی ونوجوانی چه عاداتی داشت؟
سومی! سید عباس درآن دوره،خیلی عادت نداشت مشغول بازی و سرگرمی شود و با همسن و سالهای خود، خیلی فرق داشت. مثلاً به محض اینکه صدای اذان را از بلندگوی مسجد میشنید، در مغازه را قفل میکرد و برای ادای فریضه نماز، به مسجد میرفت. خانواده ما یک خانواده بهشدت مذهبی بود و سید عباس در چنین خانهای رشد کرده بود. یادم هست یک بار یکی از دوستان سید عباس میخواست در خانهشان یک جلسه مذهبی برگزار کند و سید عباس به مادرم اصرار کرد فرش خانه خودمان را به او قرض بدهد!
□ از گرایش ایشان به تحصیل در حوزه علمیه برایمان بگویید؟این تمایل از چه وقت درایشان نمایان شد؟
سید عباس علاقه زیادی به سرنوشت فلسطین داشت و از نوجوانی دلش میخواست در کنار رزمندگان فلسطینی با اسرائیل بجنگد! کودک بود که با انقلابیون فلسطینی رابطه پیدا کرد و به سفارش آنها، به اردوگاه آموزش نظامی رفت. در آنجا در هنگام انجام تمرینها، از ارتفاع بلندی سقوط کرد و پایش شکست! پدرم باخبر شد و او را به بیمارستان برد و درمان سید عباس مدتی طول کشید. روزی که توانست راه برود، پدرم او را با خودش به منزل یکی از دوستانش در محله اوزاعی در جنوب بیروت برد. در آن روز امام موسی صدر و اعضای انجمن هاشمی، در آن خانه دور هم جمع شدند. امام موسی صدر از پدرم پرسیده بود: چرا پای سید عباس در گچ است؟ و پدرم هم ماجرا را برایش شرح داد. امام موسی صدر با شنیدن موضوع، لبخند میزند و از سید عباس میپرسد: «پسرم! چند سال داری؟» سید عباس جواب میدهد: «ده سال». میپرسید: «تو با این سن و سال، از قضیه فلسطین چه میدانی؟» سید عباس سرش را با غرور بالا میگیرد و با لحنی قاطع میگوید: «فلسطینیها مردمان مظلومی هستند که اسرائیل آنها را از سرزمین آبا و اجدادیشان بیرون کرده است و حالا دارند در اردوگاهها زندگی بسیار سختی را میگذرانند و دنیا هم اصلاً صدای ناله و فریاد آنها را نمیشنود! آنها میخواهند به خانه و سرزمینشان برگردند». امام موسی صدر میپرسد: «چگونه میتوانند به سرزمین خود بازگردند؟» و سید عباس جواب میدهد: «با جهاد!». امام موسی صدر لبخند میزند و با مهربانی میگوید: «تو فقط ده سال داری، چگونه میخواهی جهاد کنی؟» سید عباس میگوید: «آموزشهای نظامی را یاد میگیرم و در کنار رزمندگان فلسطین آنقدر میجنگم تا پیروز شویم و قدس را آزاد کنیم!»
در پایان جلسه، امام موسی صدر به پدر میگوید:« سید عباس یک بچه عادی نیست و خوب است بهترین امکانات تحصیلی برایش فراهم شود». بعد هم پیشنهاد میکند پدر او را به حوزه علمیه صدر بفرستد. سید عباس حدود چهارده سال داشت که به حوزه علمیه امام موسی صدر رفت و مشغول فراگیری تحصیل دروس حوزوی شد.
□ پدرتان با امام موسی صدر ارتباط داشتند؟
بله، ایشان جزو کسانی بود که از همان سال اول ورود امام موسی صدر به لبنان، با ایشان ارتباط داشت، چون عضو انجمن هاشمی بود که زیر نظر امام موسی صدر فعالیت میکرد. پدرم بهواسطه عضویت در این انجمن، چند بار در هفته، در صور، بیروت و جاهای دیگر لبنان، در برنامههای سیاسی و فرهنگی امام موسی صدر شرکت میکرد و سید عباس را هم معمولاً با خود به این جلسات میبرد. سید عباس از این طریق توانست بهخوبی شخصیت و افکار امام موسی صدر را بشناسد.
□ برادرتان پس از اتمام تحصیلات حوزوی در صور، چه کرد؟
تحصیلات سید عباس در حوزه علمیه صور، دو سال طول کشید و در آنجا توسط امام موسی صدر عمامهگذاری کرد. سپس به توصیه امام صدر به نجف رفت تا دنباله تحصیلات خود را در محضر شهید بزرگوارآیت الله سید محمدباقر صدر ادامه بدهد. پدرم پس از مشورت با امام موسی صدر، قانع شد سید عباس را به نجف بفرستد. سید عباس مستقیماً نزد شهید آیت الله صدر رفت و ایشان شخصاً مسئولیت نظارت بر تحصیل و زندگی سید عباس را در نجف به عهده گرفت. سید عباس بهزودی از شاگردان خاص و نزدیک شهید صدر شد و ایشان بسیار به او علاقه پیدا کرد.
سید عباس حدود هشت سال در حوزه علمیه نجف تحصیل کرد و در این مدت در واقع، بهنوعی سفیر خاص امام موسی صدر بود. او هر سال تابستان به دیدار خانواده میآمد و امام موسی صدر را از اخباری که شهید سید محمدباقر صدر داده بودند، باخبر میکرد و متقابلاً صحبتهای ایشان را به شهید صدر منتقل میکرد. چند بار هم مخفیانه به لبنان آمد تا اخبار سختگیریها و فشارهای بعثیهای عراق بر شیعیان آنجا را، به اطلاع امام موسی صدر برساند تا ایشان از طریق رسانهها، همه مسلمانان را در جریان اوضاع عراق و مظالم رژیم بعثی قرار بدهند، چون رسانههای عراق جرئت انتشار کوچکترین خبری را نداشتند و کسی در دنیا خبر نداشت چه به سر مردم عراق و مخصوصاً حوزه علمیه نجف میآید. سید عباس در واقع امینترین منبع دریافت اخبار داخل عراق توسط امام موسی صدر بود و ایشان هم طی روشنگریهای مستمری که داشت، مسلمانان سایر کشورها و مردم دنیا را در جریان واقعیتهای موجود عراق قرار میداد. یک بار مردم عراق در ایام سوگواری محرم، از نجف با پای پیاده به کربلا میرفتند که صدام دستور داد ارتش با تانک، توپ و هواپیما به آنها حمله کند و عده زیادی را به خاک و خون بکشد! سید عباس بلافاصله مخفیانه به لبنان آمد تا امام موسی صدر را در جریان اوضاع عراق و این فاجعه خونبار قرار دهد. گاهی اوقات میشد سید عباس فقط به مدت 48 ساعت به لبنان میآمد که پیامی از امام موسی صدر برای شهید صدر ببرد و یا از ایشان پیامی بیاورد. تمام این کارهای سید عباس مخفیانه و محرمانه بود و ما هیچوقت از محتوای نامهها آگاه نشدیم.
□ آیا ایشان از سوی امام موسی صدر یا شهید آیت الله سید محمدباقرصدر، پیامی برای امام خمینی هم میبرد؟
نمیدانم. همین قدر میدانم که چندین بار در نجف، بهطور مخفیانه به دیدار امام خمینی رفت، ولی اینکه پیامی از امام موسی صدر یا شهید سید محمدباقر صدر هم برده یا پیامی از ایشان آورده باشد، در جریان نیستم.
□ چه شد که شهید موسوی از نجف به لبنان برگشتند؟
خودش میگفت: دلش نمیخواست از نجف بیاید و میخواست آنجا بماند و به تحصیل ادامه بدهد، اما شهید صدر به ایشان تکلیف کرده بود: هر چه سریعتر تجف را ترک کند! روزی که او میخواست عراق را ترک کند، فقط در قسمت درجه یک هواپیما جا بود و سید عباس هم توان مالی برای پرداخت هزینه بلیط درجه یک را نداشت، اما شهید سید محمدباقر صدر که میدانست جان سید عباس در عراق در خطر است، هزینه این بلیط را پرداخت تا سید عباس هر چه سریعتر عراق را ترک کند. او هم به محض اینکه به بیروت رسید، به دیدار امام موسی صدر رفت تا ایشان را در جریان وقایع نجف قرار بدهد. سید عباس دیگر هرگز نتوانست به نجف برگردد. سفر سید عباس از عراق به بیروت، بهقدری با عجله و فوری بود که حتی زن و دخترش را نتوانست همراه خود بیاورد و آنها بعداً آمدند.
□ درچه سالی؟
سید عباس در سال 1978 و چند ماه قبل از ربوده شدن امام موسی صدر، به لبنان برگشت.
□ پس از بازگشت به لبنان، شهید سید عباس موسوی در چه زمینههایی فعالیت کرد؟
او به امام موسی صدر پیشنهاد کرد: در شهر بعلبک حوزه علمیهای را راهاندازی کنند، تا طلبههایی که از چنگ حکومت عراق گریخته و به لبنان آمده بودند، در این حوزه به تحصیل خود ادامه بدهند. امام موسی صدر بسیار از این پیشنهاد استقبال کرد و به این ترتیب حوزه علمیه «امام منتظر» در بعلبک راهاندازی شد. امام موسی صدر مجوز لازم برای تأسیس این حوزه را از دولت گرفت و منابع مالی اداره آنجا را تأمین کرد. مدیریت و اداره حوزه علمیه و تدریس در آن را هم سید عباس به عهده گرفت و حوزه «امام منتظر» چند روز قبل از فوت مادرمان، شروع به کار کرد.
□ آخرین بار امام موسی صدر را کی دیدید؟
در مراسم چهلم مادرمان در هفت ژوئن سال 1978 که ایشان به شهر نبیشیث آمدند و در این مراسم شرکت و سخنرانی کردند. دو ماه بعد ایشان به لیبی رفتند و حادثه فاجعهبار ربوده شدن ایشان پیش آمد.
□ از فعالیت های حوزه «امام منتظر» برایمان بگویید؟
اوایل تعداد طلبههای آنجا، بیش از شانزده نفر نبود، ولی بهتدریج بیشتر شد و بزرگانی چون: سید حسن نصرالله، شیخ حسین یاسین، شهید شیخ علیکریم و شیخ محمد خاتون در آنجا درس خواندند.
□ امام موسی صدر هم در این حوزه درس میدادند؟
خیر، مشغلههای ایشان خیلی زیاد بود و نمیرسیدند تدریس کنند. ایشان مجوز حوزه را گرفتند و مکانی را اجاره و تمام وسایل و امکانات اولیه را برای حوزه تهیه کردند. شهید سید محمدباقر صدر هم در راهاندازی و تقویت این حوزه، خیلی کمک کردند و حتی تا چند روز قبل از شهادتشان هم، کمکهای مالی خود را برای سید عباس می فرستادند.
□ در ابتدای گفتگو اشاره کردید که شهید سید عباس موسوی از کودکی در پی مبارزه با رژیم صهیونیستی بود.ایشان بعدها در این زمینه چه فعالیتهایی را انجام دادند؟
پس از تأسیس حوزه علمیه «امام منتظر»، سید عباس همراه با شانزده طلبهای که در این حوزه ثبتنام کرده بودند، در یکی از دورههای آموزش نظامی جنبش امل در اردوگاه «جنتا» در منطقه بقاع، شرکت کردند. سید عباس عادت داشت هر روز یادداشتهای روزانهاش را بنویسد و درآنها کاملاً مشخص است که در کجا و چگونه با امام موسی صدر آشنا شده است.
□ از نظر تبلیغ دینی چه میکردند؟
سید عباس در مناسبتهای مختلف، طلبههای حوزه را به روستاهای لبنان میفرستاد تا ضمن آموزش احکام و مسائل اسلامی، مردم را با اندیشههای سیاسی امام موسی صدر و نیز تهدید روزافزون صهیونیسم برای لبنان و ضرورت ایجاد آمادگی برای مقابله با آنها آشنا کنند. این شانزده طلبه همچون سربازانی جان بر کف گوش به فرمان سید عباس و به تبع او امام موسی صدر بودند. یادم هست که امام موسی صدر یک هفته قبل از ربوده شدن، به سید عباس مأموریت دادند تا تعدادی از طلبههای حوزه را برای آموزش راهاندازی فرستندهای رادیویی برای جنبش امل، اعزام کند. بعضی از طلبهها تعجب کرده بودند و میپرسیدند: چرا ما جای درس خواندن، باید وقتمان را صرف اینگونه امور بکنیم؟ حتی یکی از آنها به سید عباس گفته بود:« شما و امام موسی صدر در رؤیا زندگی میکنید! مگر خیال دارید در لبنان حکومت اسلامی برقرار کنید؟» سید عباس در پاسخ گفته بود: بهزودی شبکه رادیویی خواهند داشت!
□ علت واقعی اعتراض این طلبه وطلاب ِمانندوی چه بود؟
واقعیت این است که دیدگاههای امام موسی صدر و برنامههایی که برای بهبود و پیشرفت وضعیت شیعیان لبنان داشتند، برای خیلیها قابل درک نبود. ایشان همیشه جلوتر از زمان حرکت میکردند و بسیار پیشرو بودند و افراد عادی نمیتوانستند ابعاد و اهمیت افکار آن مرد بزرگ را درک کنند، منتهی چون جرئت نداشتند این حرفها را به خود ایشان بزنند، به سید عباس اعتراض میکردند!
□ واکنش ایشان چه بود؟
سعی میکرد آنها را قانع کند، ولی گاهی هم مجبور میشد: بگوید دستور ایشان است! سید عباس و امام موسی صدر افقی را میدیدند که درک آن برای دیگران، مقدور نبود. به همین دلیل وقتی برایشان کلاسهای آموزش نظامی گذاشته شد، دائماً شکایت میکردند که ما از عراق به اینجا آمدهایم درس بخوانیم و این کارها وقت ما را تلف میکند!
حوزه علمیه «امام منتظر» با هدایت مستقیم امام موسی صدر و توسط شهید سید عباس موسوی اداره میشد.
□ با جنبش امل هم ارتباط داشت؟
گمان نمیکنم ارتباط سازمانی داشته باشد. تا جایی که میدانم، سید عباس برخلاف آقای سید حسن نصرالله، با جنبش امل ارتباط آشکار نداشت. اگر هم داشت، مخفی بود! آقای سید حسن نصرالله خودشان بارها گفتهاند که: در زمان امام موسی صدر، عضو جنبش امل بودهاند و مسئولیتهای ایشان کاملاً رسمی و علنی بود، اما در مورد سید عباس، همکاری مستقیم و آشکار او با امام موسی صدر، فقط در راهاندازی و اداره حوزه علمیه «امام منتظر» در شهر بعلبک بود. سید عباس نماینده شهید سید محمدباقر صدر در لبنان بود و امام موسی صدر در حوزههایی که بیشتر با طلاب و امور حوزوی ارتباط داشت، از سید عباس استفاده میکرد.
□ از نگاه شهید سید عباس موسوی، امام موسی صدر را توصیف کنید.نگاه او به شخصیت آن رهبر فقید چگونه بود؟
سید عباس، امام صدر را پدر معنوی، الگو، پیشوا، استاد مدافع خود میدانست و در اغلب فعالیتهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، ایشان را سرمشق قرار داده بود. او ایمان داشت صهیونیسم جهانی بهتر از هر کسی، به اهمیت برنامهها و طرحهای امام موسی صدر واقف است و به دلیل وحشت از برنامههای روشنگرانه و سازنده ایشان، بود که دست به جنایت زد و ایشان را ربود. دایی پدرم از درجهداران ارتش فرانسه در لبنان بود و در باره ترفندهای استعمارگران، مطالعات وسیعی کرده بود و از شگردهای آنان بهخوبی اطلاع داشت. موقعی که امام موسی صدر دورههای نظامی را برای جوانان شیعه راه انداخت، ایشان نامه سرگشادهای برای امام موسی صدر نوشت و هشدار داد که فعالیتهای خود را علنی نکند، وگرنه او را مثل اجدادش، به شهادت خواهند رساند!
□ از رابطه شهید موسوی با سایر علمای لبنان برایمان بگویید؟
سید عباس غیر از امام موسی صدر، با هیچیک از علمای لبنان رابطه نزدیکی نداشت! حتی علامه سید محمدحسین فضلالله چند بار به منزل سید عباس رفت تا او را متقاعد کند به حوزه علمیه ایشان برود و با آنها همکاری کند، ولی سید عباس قبول نکرد! مرحوم شیخ محمدمهدی شمسالدین هم به سید عباس پیشنهاد کرد: همراه با شانزده طلبه حوزه «امام منتظر» به حوزه او بپیوندند، اما باز هم سید عباس رد کرد و گفت: ترجیح میدهد در حوزهای خدمت کند که با همکاری امام موسی صدر راهاندازی کرده است! این در حالی است که طلاب حوزه «امام منتظر» در شرایط بسیار دشواری زندگی میکردند و سید عباس به هر دری میزد تا اندک نیازهای مالی آنها را تأمین کند تا به خاطر فشار مالی، به حوزههای دیگر لبنان نروند!
□ علت خودداری شهید سید عباس موسوی از همکاری با دیگر علمای لبنان چه بود؟
او خط مشی آنها را که صرفاً تدریس علوم حوزوی و دوری از امور سیاسی بود، نمیپسندید و میگفت:« تنها امام موسی صدر است که علم و جهاد را به هم پیوند داده است».
□ تأثیر امام موسی صدر را در آشنایی مردم لبنان با انقلاب اسلامی ایران در چه حد میدانید؟
فوقالعاده زیاد. معتقدم مردم لبنان، اساساً به خاطر عشقی که به امام موسی صدر داشتند، انقلاب ایران را شناختند و به مردم ایران مهر ورزیدند. در دورهای که انقلاب در ایران روی میداد، شیعیان لبنان روز و شب در خیابانها بودند و به پشتیبانی مردم ایران تظاهرات میکردند. امام موسی صدر قلوب مردم لبنان را با قلوب مردم ایران پیوند داد و خیلی زود، آنها را با انقلاب اسلامی ایران آشنا کرد. اگر ایشان نبود، قطعاً این همدلی به وجود نمیآمد.
□ دو شاگرد بزرگ امام موسی صدر، شهید سید عباس موسوی و سید حسن نصرالله هستند. نظر شما در باره نقش این دو نفر چیست؟
آنها ثمرههای واقعی عمر امام موسی صدر هستند و نمیتوان این واقعیت را انکار کرد. بیتردید نقش آنها در کنار استاد بزرگوارشان، در تاریخ ماندگار است. خداوند به عمر و عزت آقای سید حسن نصرالله بیفزاید که با مقاومتهای جانانه خود شیعیان لبنان و بلکه جهان را در مقابله با رژیم صهیونیستی سرافراز کردند.
□ در پایان این گفتگو نگاهی هم به زندگی شخصی و خانوادگی برادر ارجمندتان داشته باشید.
سید عباس در دوران تحصیل، سختیهای زیادی را تحمل کرد. یادم هست روزی میخواست کتاب درسی بخرد و پول نداشت و همسرش حلقه ازدواجشان را فروخت! در واقع سید عباس بدون همراهی و فداکاری همسرش، نمیتوانست این مسیر پرافتخار را طی کند. نهایتاً هم او مزد ایثارهای خود را گرفت و در کنار شوهرش به شهادت رسید و به تاریخ پیوست.
یادم هست یک روز ماه رمضان، همراه همسر سید عباس، منتظر بودیم که او برای افطار به خانه بیاید و چیزی بیاورد، چون برای افطار هیچ چیزی نداشتیم، ولی سید عباس دست خالی آمد! همه مشغول نماز شدیم و سید پس از نماز از صبر فاطمهزهرا(س) و حضرت زینب(س) و ضرورت پیروی از آنها برایمان گفت و اشک ریخت. در حال راز و نیاز بودیم که زنگ در خانه به صدا در آمد و یکی از دوستان شهید، غذای نذری آورد! بعد از مدتها گرسنگی، آن غذا برای همه ما بسیار دلپذیر بود.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. https://iichs.ir/vdcf.ydjiw6dmvgiaw.html