دیدگاه محمدرضاشاه و تصمیمگیران آمریکایی درباره انتصاب شاپور بختیار به نخستوزیری با اختلافاتی همراه بود. با توجه به همین اختلافات، سالیوان میگوید: «وقتی که چند روز بعد خبر انتصاب بختیار را به نخستوزیری شنیدم متحیر شدم».
بعد از برکناری ارتشبد زاهدی در 12 دیماه 1357، آخرین تیر ترکش محمدرضاشاه و آمریکا متوجه جبهه ملّی و شاپور بختیار شد. بختیار چهرهای ناشناخته در میان مردم بود و از محبوبیت چندانی برخوردار نبود؛ ازاینرو دیدگاه شاه و تصمیمگیران آمریکایی درباره انتصاب او به نخستوزیری با اختلافاتی همراه شد. برخی از این تحلیلگران نسبت به انتصاب بختیار خوشبین بودند و او را در قامت فرشته نجات میدیدند و برخی نیز به دیده تردید به او مینگریستند و معتقد بودند بختیار توانایی اداره امور را ندارد. رابرت هایزر را میتوان از جمله افراد خوشبینی دانست که به دلایل خاص خود به بختیار و دولت او امیدوار بود. در مقابل دیدگاه هایزر، ویلیام سالیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، قرار داشت که با نگاه شکاکانه و البته واقعبینانه کار رژیم پهلوی و دولت بختیار را پایانیافته میدید. با این توضیح کوتاه در ادامه، دیدگاههای هایزر و سالیوان درباره بختیار و دولت تشریح میشود.
انتصاب بختیار به سمت نخستوزیری در دیماه 1357
با بحرانی شدن اوضاع سیاسی کشور و شکست تاکتیک تغییر مداوم و پی در پی دولت طی چند ماه نزدیک به انقلاب اسلامی، تماس با اعضای جبهه ملّی برای پذیرش پست نخستوزیری آغاز شد. البته محمدرضاشاه نومیدانه و تحت تأثیر سیاست آمریکا به اتخاذ این تصمیم مجبور شد. وی نخست این پیشنهاد را با صدیقی، یکی از اعضای جبهه ملی، مطرح نمود، اما او پذیرش این موضوع را به چهار شرط منوط کرد. «از شرایط او اجرای کامل مفاد قانون اساسی سال ۱۹۰۶ و موافقت قبلی پارلمان با انتصاب او به مقام نخستوزیری بود؛ همچنین طبق شروط صدیقی، پلیس و ژاندارمری میبایست تحت فرمان دولت و تابع وزارت کشور باشد و نقش ساواک به مقابله و مبارزه با تهدیدات و توطئههای خارجی علیه ایران محدود شود.»1
محمدرضاشاه با این شروط موافقت کرد، اما صدیقی باز هم شرطهای دیگری را مطرح نمود و چند هفتهای زمان خواست، اما این خواسته از نظر شاه و آمریکا عملی نبود؛ زیرا دیگر زمانی برای اتلاف وقت و فکر کردن باقی نمانده بود؛ ازاینرو محمدرضاشاه بهناچار به افراد دیگری روی آورد و این موضوع را با علی امینی و چند نفر دیگر در میان گذاشت، اما درنهایت شاپور بختیار با این پیشنهاد موافقت کرد. برای طرح پیشنهاد نخستوزیری با بختیار، سپهبد مقدم، رئیس ساواک، با او تماس گرفت و نظر او را درباره این موضوع جویا شد. بختیار به محض شنیدن پیشنهاد، با آن موافقت کرد؛ هرچند او نیز شروطی را مطرح نمود و محمدرضاشاه ناچار شد با آن شروط موافقت کند. «وقتی شاپور بختیار پیشنهاد شاه را پذیرفت، چند هفته حساس سپری شده و فرصت از دست رفته بود. او چهرهای چندان شناختهشده نبود تا چه رسد به اینکه ملّی و محبوب باشد و رهبری او در جبهه ملّی دوم موجب شده بود تا فعالان جبهه با سوءظن به او بنگرند.»2 بااینحال بهرغم این شرایط و طرد شدن بختیار از جبهه ملّی، وی به عنوان آخرین نخستوزیر رژیم پهلوی انتخاب و مأمور تشکیل کابینه شد.
تلقی آمریکا از نخستوزیری بختیار
محمدرضاشاه با آنکه در شرایط اضطراری با نخستوزیری بختیار موافقت کرد، عمیقا از آن ناامید بود و میدانست که این دولت نیز خیلی زود شکست خواهد خورد. «شاه عمیقا اظهار تأسف کرد که آمریکا مستقیما به سراغ امام خمینی نرفته است و از وی نخواسته است که جلو مشقات مردم را بگیرد. شاه میگفت: اگر امام خمینی از دولت بختیار حمایت نکند، هیچ امیدی برای پیشرفت نخواهد بود.»3 بااینحال تحلیلگران آمریکایی نگاهی متفاوت به این قضیه داشتند و برخی از آنان همچون هایزر خوشبینانه، بختیار را فرشته نجات رژیم پهلوی در آن وضعیت میدانستند. هایزر تا پیش از روی کار آمدن بختیار به او امیدوار و مطمئن بود که شرایط کشور با آمدن بختیار به حالت عادی بازمیگردد. او دراینباره گفته است: «برای من دشوار بود که بپذیرم بختیار شکست خواهد خورد. آن هم در شرایطی که هنوز سرکار نیامده بود».4
برخی از تحلیلگران و آمریکاییان حاضر در ایران، همچون ویلیام سالیوان، با بدبینی و البته نگرش واقعبینانه، زمان را ازدسترفته میدانستند و به بقای دولت بختیار و حکومت پهلوی امیدی نداشتند. سالیوان طی ملاقاتهای مختلف با شاه و تحلیل دقیق اوضاع سیاسی کشور به این نتیجه رسیده بود که دولت بختیار دوام چندانی نخواهد داشت و انقلاب ایران حتمی است.
براساس این تلقی، هایزر معتقد بود که باید حمایت بیشتری از بختیار به عمل آید. این اندیشه همزمان با دیدارهای پیدرپی هایزر با فرماندهان نظامی تقویت میشد و بر آن اصرار میگردید. «او مرتبا به مرکز ستاد میرفت و با فرماندهان و افسران ارشد ملاقات میکرد.»5 همین موضوع، یعنی دیدار منظم و مداوم بختیار با سران نظامی، باعث شده بود هایزر تصور کند که محبوبیت و نفوذ بختیار در حال افزایش است. سالیوان درباره این موضوع در کتاب خود آورده است: «به نظر میرسید که نفوذ بختیار در میان نظامیان رو به افزایش است و هایزر این امر را تحولی در جهت مثبت و در مسیر اهداف خود، یعنی انتقال وفاداری نیروهای مسلح از شاه به حکومت بختیار، تلقی میکرد».6
از سویی خود بختیار هم علیرغم آنکه وضعیت را بحرانی و خطرناک میدید، عمیقا باور داشت که مشکلات قابل حل است و میتوان همه چیز را به شکل سابق بازگرداند. «بختیار نسبت به اوضاع بدبین بود، ولی مشکلات را غیر قابل حل نمیدانست. او معتقد بود که خمینی را میتوان تضعیف کرد و نیروهای طرفدار او را به تدریج از اطرافش پا کند، ولی شاه باید درباره رفتار و کردار آینده خود تضمین محکمی بدهد... .»7
در مقابل این نگرش خوشبینانه، برخی دیگر از تحلیلگران و آمریکاییان حاضر در ایران همچون ویلیام سالیوان، با بدبینی و البته نگرش واقعبینانه زمان را از دست رفته میدانستند و به بقای دولت بختیار و حکومت پهلوی امیدی نداشتند. او طی ملاقاتهای مختلف با شاه و تحلیل دقیق اوضاع سیاسی کشور به این نتیجه رسیده بود که دولت بختیار دوام چندانی نخواهد داشت و انقلاب ایران حتمی است. سالیوان در خاطرات خود به خوشبینی بیش از حد بختیار به اوضاع سیاسی کشور اشاره کرده و دراینباره آورده است: «با وجود اینکه از گفتوگوهای خود با شاه اینطور استنباط کرده بودم که بختیار بیشتر نقش یک محلل را برای خروج قانونی شاه از کشور بازی میکند، از مذاکرات خود با بختیار در کمال شگفتی به این نتیجه رسیدم که او خود را چیز دیگری میپندارد. او با الحنی پراحساس از نقشههایی که برای دولت خود داشت صحبت میکرد و از طرحهای خود برای "ربودن انقلاب" از دست آیتالله خمینی سخن میگفت. او تصور میکرد که با خروج شاه از ایران میتواند رهبری ملت ایران را بهدست خود بگیرد».8
به باور سالیوان، بختیار در اشتباهاتی اساسی بر این باور بود که میتواند با قدرت امام خمینی(ره) مقابله کند و به روشهای متفاوت، او را متقاعد نماید که از سیاست کنارهگیری کند. «بختیار قدرت و نفوذ آیتالله خمینی را دست کم گرفته بود و در یکی از ملاقاتها به من گفت در نظر دارد برای ملاقات آیتالله به پاریس برود و به او پیشنهاد کند که به داشتن یک مقام مذهبی در خارج از قلمرو قدرت دولت اکتفا کند و کار سیاست و امور دولت را به او واگذار نماید.»9
سالیوان با توجه به اتفاقات سیاسی کشور به خوبی درک کرده بود که زمام امور از دست محمدرضاشاه و حکومتش خارج شده است و هر لحظه امکان وقوع انقلاب وجود دارد؛ زیرا وی با شخصیت سیاسی بختیار آشنا بود و میدانست که او توانایی اداره کشور را ندارد. سالیوان دراینباره آورده است: «ارزیابی ما درباره بختیار این بود که او از شهرت و محبوبیت کافی برخوردار نیست و در چنین شرایطی نمیتواند نقش یک رهبر سیاسی توانا را بازی کند. اتفاقا نظر خود شاه هم درباره بختیار مشابه نظر ما بود و به همین جهت وقتی که چند روز بعد خبر انتصاب بختیار را به نخستوزیری شنیدم متحیر شدم».10 بااینحال بهرغمآنکه بسیاری از تحلیلگران انتخاب بختیار و انتصاب او به نخستوزیری را دور از ذهن میدانستند، این اتفاق تحت تأثیر شرایط بحرانی کشور و مستأصل بودن تصمیمگیران داخلی و خارجی صورت گرفت و بختیار به عنوان آخرین نخستوزیر رژیم پهلوی انتخاب شد و به فاصلهای در حدود یک ماه بعد، مجبور به کنارهگیری و واگذاری دولت به انقلابیون گردید.
سخن نهایی
دیدگاههای متناقض و متضاد تحلیلگران آمریکایی، که بسیاری از آنان در آستانه تحولات انقلاب در ایران نیز حضور داشتند، نشاندهنده ناآگاهی رهبران و تصمیمگیران این کشور از اوضاع ایران و عمق اختلافات میان آنها بر سر مسائل ایران است. بهرغم آنکه بسیاری از آمریکاییان سالها تحت عناوین و بهانههای مختلف در ایران حضور داشتند، آنها در شناخت درست نیروهای مخالف شاه بهخصوص گروههای مذهبی و شخص امام(ره) دچار اشتباهاتی فاحش شدند و همین موضوع تحلیلها و تفکرات اشتباه برخی از افراد و گروههای تحلیلگر آمریکایی را به دنبال داشت.
پی نوشت:
1. آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، ترجمه دکتر منوچهر راستین، تهران، هفته، 1363، چ دوم، صص 171- 172.
2. محمدعلی کارتوزیان، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ترجمه فرزانه طاهری، تهران، نشر مرکز، 1372، صص 454- 455.
3. رابرت هایزر، خاطرات ژنرال هایزر، مأموریت در تهران، ترجمه علیاکبر عبدالرشیدی، تهران، اطلاعات، 1365، صص 79- 80.
4. رابرت هایزر، همان، ص 20.
5. ویلیام سالیوان، ماموریت در ایران (خاطرات سولیوان)، تهران، نشر هفته، 1361، چ سوم، ص 168.
6. همان، ص 168.
7. آنتونی پارسونز، همان، ص 175.
8. ویلیام سالیوان، همان، ص 165.
9. همانجا.
10. همان، ص 151. https://iichs.ir/vdcc.4qea2bqesla82.html