شخصیت انسانها، از خصال و ویژگیهای خرد ایشان تشکیل میشود و هم ازاینروی، در شناخت ایشان از آداب و عادات آنان میسور خواهد گشت. در گفتوشنودی که در پی میآید، خصال اجتماعی و اخلاقی شهید محمدعلی رجایی در آیینه توصیفات یکی از دوستانش بازخوانی شده است.
جنابعالی از چه دورهای و چگونه با شهید محمدعلی رجایی آشنا شدید و چه خصالی را در ایشان برجسته دیدید؟
من از سال 1335 که وارد دانشسرای عالی شدم، با ایشان آشنا شدم. اکثر دانشجوها از شهرستانها آمده بودند و خیلی با هم آشنا نبودند. با ایشان هم جز یکی دو نفر از دانشجوها که اعتقادات مذهبی داشتند، کسی سروکار نداشت، اما مدتی که گذشت به دلیل شجاعتی که در انتقاد از استادان داشت و خیلی راحت زیر بار حرف آنها نمیرفت، شخصیت برجستهای شد و همه به او توجه کردند. شجاعت و صراحت لهجه و منطق محکمش، از او شخصیتی تأثیرگذار ساخت و کمکم دانشجویان به او علاقه پیدا کردند و مورد احترام و اعتماد همه قرار گرفت، بهطوری که در سال 1338 که فارغالتحصیل شدیم، عده زیادی از دانشجویانی که طی سه سال دانشسرای عالی همکلاسی او بودند، بسیار با او صمیمی شدند و حتی بعضی از آنها تحت تأثیر شخصیت و منش او، عاداتی مثل سیگار کشیدن را هم کنار گذاشتند. یادم هست دانشجویان در دانشسرای عالی، خیلی علاقه داشتند که با استادان عکس بگیرند، ولی شهید رجایی با هر کسی عکس نمیگرفت و فقط با کسانی عکس میگرفت که به آنها اعتقاد و ایمان داشت و خط فکری و اطلاعات علمی آنها را قبول داشت. با کسانی که با خط فکری آنها موافق نبود مطلقا رابطه برقرار نمیکرد و حتی حاضر نبود که با آنها عکس بگیرد!
چه ویژگیهایی در ایشان بر شما تأثیر بیشتری گذارد و چه خاطراتی در این زمینه دارید؟
یکی از ویزگیهای برجسته ایشان، نماز سروقت خواندن بود. همیشه در هر وضعیت و شرایطی که بود، نماز سر وقت را ترک نمیکرد. یک با در سال 1352 یا 1353 داشتیم در خیابان پهلوی (ولی عصر کنونی) به جلسهای که با دوستان برای ناهار داشتیم میرفتیم که سر چهارراه عباسآباد (شهید بهشتی) صدای اذان را شنید و گفت: «ماشین را نگه دار، برویم مسجد نماز بخوانیم و بعد راه بیفتیم!» گفتم: «ولی دوستان منتظرند». گفت: «کمی انتظار اشکال ندارد؛ من با خدای خودم عهد بستهام در هر جا و هر شرایطی که بودم، نمازم را سر وقت بخوانم و اگر فراموش کردم، یک روز روزه بگیرم!» خلاصه رفتیم و نماز را خواندیم. او تا زمانی که زنده بود، بر این عهد استوار ماند و من حتی یک بار هم ندیدم که چه در زمان معلمی، چه بعدها وزارت و نخستوزیری و ریاستجمهوری، نماز سر وقتش تعطیل شود یا به تعویق بیفتد.
از پشتکار شهید رجایی بسیار گفتهاند. شما در این زمینه چه خاطراتی دارید؟
شهید رجایی حقیقتا از کار کردن خسته نمیشد و گاهی روزها، تا 16 ساعت هم یکسره کار میکرد و از این جلسه به آن جلسه میرفت و با دقت به حرفها گوش میداد و یادداشت برمیداشت و تجزیه و تحلیل میکرد. بسیار هم پیگیر بود و تا در مسئلهای به نتیجه نمیرسید، دست برنمیداشت. وقتی هم که به نتیجه میرسید که کاری درست است و باید انجام بشود، لحظهای تردید نمیکرد و قطعا آن را انجام میداد. بسیار شجاع و قاطع و دقیق بود و به هیچ وجه، وقت را از دست نمیداد و با کمال شجاعت پای پیامدهای تصمیمگیریهایش میایستاد. وقتی هم که از خستگی حرف میزدید میگفت: «کار برای خدا خستگی ندارد». در دورانی که کفیل آموزش و پرورش بود، اتحادیه چاپخانهداران با توجه به بالا رفتن هزینهها میخواستند قیمت کتابهای درسی را بالا ببرند. شهید رجایی با حوصله و دقت به حرفهایشان گوش داد و بعد یک ربع، طوری با آنها حرف زد که همه قانع شدند که فعلا دست از بالا بردن قیمتها بردارند و کتابها را با همان نرخ سابق چاپ کنند. آنها معتقد بودند که سخنان شهید رجایی بهقدری صمیمانه و صادقانه بود که نتوانستند روی حرفهایش حرفی بزنند و قبول کردند که با همان قیمتهای سابق کار کنند.
یکی از ویژگیهای بارز شخصیت شهید رجایی سادهزیستی ایشان بود. در این زمینه چه خاطراتی دارید؟
شهید رجایی چه زمانی که یک دانشجوی ساده بود، چه بعدها که معلم شد و چه پس از انقلاب که به وزارت و وکالت و نخستوزیری و ریاستجمهوری رسید، کوچکترین تغییری در نوع و فرم لباس پوشیدنش دیده نشد. حتی گاهی بعضیها میپرسیدند: «این آقا غیر از این کت یا پیراهن لباس ندارد؟» تابستانها پیراهن بلند آستیندار میپوشید و زمستانها روی آن یک ژاکت به تن میکرد. همیشه هم مرتب و منظم و پاکیزه بود. در مدت 25 سالی که با او دوست بودم، هیچ وقت ندیدم که فرم لباس پوشیدن، کفش پوشیدن و حتی اصلاح صورتش تغییر کند. این تغییر نکردن را در رفتار هم داشت. در دورانی هم که رئیسجمهور بود، همان طور با تواضع و صمیمیت حرف میزد که در دوران دانشجویی و دوستان قدیمی را همچنان با نام کوچکشان صدا میزد! به خاطر همین ثبات رفتاری بود که همه دوستش داشتند و به او اعتماد میکردند. تواضع و مهربانی در کنار شجاعت و صراحت لهجه و قاطعیت، از او شخصیت محبوب و ممتازی ساخته بود.
یادم هست که در سال 1352 یا 1353 برای دانشجویان دانشکده علوم و دانشسرای عالی و مدرسه عالی پارس و دانشگاه ملی یک کلاس کارآموزی گذاشته بودند. بعد از یکی دو هفته قرار شد نمایندهای را انتخاب کنیم که خواستههای ما را به گوش مسئولان برساند. با اینکه در آن کلاس افراد مسنتر و باسابقهتر از شهید رجایی هم زیاد بودند، اما همه به اتفاق آرا او را برای نمایندگی انتخاب کردند. خود او از پذیرفتن این مسئولیت ابا داشت و ترجیح میداد یکی از پیشکسوتها این مسئولیت را به عهده بگیرد، ولی وقتی اصرار اکثریت را دید، قبول کرد. او هم میرفت و با قاطعیت، نقدها را مطرح میکرد و واقعا در بین نمایندگان کلاسها سرآمد بود و همیشه میتوانست با استدلال و منطق، خواستههای دانشجویان را عملی کند. نکته جالب این است که یک روز بیمقدمه آمد و گفت: از نمایندگی کلاس استعفا میدهد و هر چه اصرار کردیم و دلیلش را پرسیدیم، از حرفش کوتاه نیامد. مدتی گذشت و دیدیم نمایندههای دانشجویان را برای دیدار با شاه بردهاند و تازه متوجه شدیم که او چرا این کار را کرده است. من نمیدانم از کجا خبردار شده بود که چنین ملاقاتی در پیش است، ولی هرچه بود توانست با این استعفا از زیر بار این کار طفره برود، البته در همان سال 1353 ساواک او را دستگیر و زندانی کرد.
شهید رجایی انسان بسیار باتقوایی بود و تا وقتی کاملا از ویژگیهای کسی مطمئن نمیشد، امکان نداشت او را برای کاری و به کسی توصیه کند، حتی اگر از نزدیکانش بود. یکی از ویژگیهای برجسته شهید رجایی این بود که وقتی گزارشی به او میرسید، حتیالامکان خودش میرفت و به مشکل رسیدگی میکرد یا کسی را که صد درصد به او اطمینان داشت میفرستاد و تا زمانی که مشکل رفع نمیشد، دست برنمیداشت. همیشه هم معتقد بود که مشکلات هر منطقه را باید مردم و مسئولان همانجا که مستقیما با مشکل درگیر هستند، حل کنند و راهحلهایی که از مرکز داده میشوند نمیتوانند به اندازه تصمیمات محلی و منطقهای گرهگشا باشند.
آیا با وجود آن همه فشار و مشغله عصبانی هم میشدند؟ واکنش ایشان هنگام عصبانیت چه بود؟
شهید رجایی موقعی که عصبانی میشد شقیقههایش را میگرفت و کمی به آنها فشار میآورد. در اینگونه مواقع ما که با عاداتش آشنا بودیم، میفهمیدیم که بهشدت عصبانی است! اما هرگز صدایش را بلند نمیکرد و فریاد نمیزد. هنگام خندیدن هم هرگز قهقهه نمیزد و همیشه لبخند بر لب داشت. در مدت 25 سال رفاقت هرگز ندیدم که صدایش را بالا ببرد یا فریاد بزند.
از نظر شهید رجایی شغل معلمی بر هر شغل دیگری ارجحیت داشت. در این زمینه خاطرهای دارید؟
در یکی از روزهای سال 1348، برای معلمان ریاضی در دبیرستان البرز کلاس بازآموزی گذاشته بودند. شهید رجایی هم آمده بود و قرار گذاشتیم رفقای همدوره خود را ببینیم. جلسه را در یکی از مدارس تهران گذاشتیم و دوستان جمع شدند. قرار شد هر کسی خاطراتش را از ده سال تدریسی که کرده بود تعریف کند. وقتی نوبت به شهید رجایی رسید، خیلی مختصر و مفید گفت: «قبل از اینکه معلم بشوم، فکر میکردم معلمی شغل خوبی است، حالا که معلم شدهام یقین پیدا کردهام که شغل خوبی است!» او همیشه همینقدر کوتاه و قاطع و نغز سخن میگفت.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.https://iichs.ir/vdcd.f0j2yt0fxa26y.html