امام خمینی در 21 فروردین 1343 فرمودند: «من پاپ نیستم که فقط روزهاى یکشنبه مراسمى انجام دهم و بقیه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور دیگر کارى نداشته باشم»
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ در ابتدای دهه 1340ش و در شرایطی که فضای حاکم بر حوزههای علمیه مداخله روحانیون در سیاست را نمیپسندید و جدایی دین از سیاست امری معمول شمرده میشد امام خمینی(ره) نه تنها در نظر که در عمل نیز مروج اسلام سیاسی و پیوند دین و سیاست شد.
چند سال بعد و در ایام تبعید، ایشان دراینباره نظریه ولایت فقیه را ارائه دادند که در میان نظرات فقهای صاحبنظر در این حوزه، متمایز است؛ نظریهای که بر حضور روحانیت در بالاترین سطح قدرت سیاسی، صحه میگذارد و نه تنها آن را تقبیح نمیکند که میستاید. بر این مبنا بود که پس از پیروزی انقلاب، مدل حکومتی جمهوری اسلامی اجرا شد تا محکی برای آزمودن این نظریه باشد. بااینحال گروههایی چون برخی اهالی حوزه و روشنفکران، مخالف این نظریه بودند و هستند و بر جدایی از دین سیاست تأکید میکنند. امام در مقابل این گروه هیچگاه عقبنشینی نکرد و بر گزاره پیوند دین و سیاست پافشاری کرد. اما امام خمینی(ره) چگونه پیوند دین و سیاست را تبیین میکرد؟ این پرسشی است که نوشتار زیر بدان میپردازد.
دین از منظر امام خمینی(ره)
از نگاه امام خمینی دین اسلام، برنامه الهى جامعی است که سعادت دنیوى و اخروى تمام بشر را در حوزه حیات اجتماعى و خصوصى تحقق میبخشد. ایشان بر این باور بودند که اسلام برخلاف مکتبهاى غیرتوحیدى، در تمام شئون فردى، اجتماعى، مادى، معنوى، فرهنگى، سیاسى، نظامى و اقتصادى دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکتهای هرچند کوچک در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادى و معنوى بهسادگی عبور نکرده است؛ موانع موجود در راه تکامل را چه در اجتماع و فرد گوشزد کرده و برای رفع آنها تلاش کرده است.[1]
امام خمینی با نگاهی جهانشمول به دین مینگرند. از نظر ایشان اسلام، دینی سیاسی است و غیر از این نیست. ایشان در 21 فروردین 1343 دراینباره فرمودهاند: «واللَّه اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرّفى کردهاند. سیاست مُدُن از اسلام سرچشمه مىگیرد. من از آن آخوندها نیستم که در اینجا بنشینم و تسبیح دست بگیرم؛ من پاپ نیستم که فقط روزهاى یکشنبه مراسمى انجام دهم و بقیه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور دیگر کارى نداشته باشم».[2]
چنانکه در اظهارات فوق مشخص است ایشان تمایزی میان اسلام با مسیحیت قائل بودند. از این منظر، هرچند مذهب مسیح را منحرف کردند که «مذهب مسیح هم این نبوده است که همهاش روحانیت [باشد] و [امور مادى] نباشد،...»[3] اما باز هم «اسلام مثل مسیحیت نیست که فقط یک جهت را ملاحظه کرده باشد؛ اسلام تمام جهاتی که انسان به آن احتیاج دارد، برایش احکام دارد. احکامی که در اسلام آمده است، چه احکام سیاسی، چه احکامی که مربوط به حکومت است، چه احکامی که مربوط به اجتماع است، چه احکامی که مربوط به افراد است،... تمام اینها موافق با احتیاجات انسان هست... برای اینکه آن احتیاجات را رفع بکند، و به عبارت دیگر، برای اینکه تربیت کند ما را و ما را سعادتمند کند».[4]
ایشان اسلامشناسان را به سه دسته تقسیم کرده است؛ یک دسته گروهی هستند که «طرف معنویت را گرفتهاند و طرف اجتماع را رها کردند» و گروه دیگر «طرف اجتماع و علم اجتماع و علم سیاست و علم، ... و آن طرف را رها کردند»، ولی امام هیچ یک از این دو گروه را اسلامشناس نمیداند که «اسلامشناس کسی است که این دو مطلب را، این دو جبهه را، هم جبهه معنوی را بشناسد هم جبهه ظاهری را؛ یعنی هم اسلام را بشناسد به آن جهات معنوی که دارد، و هم اسلام را بشناسد به این جهات مادی که دارد. کسی که اسلام را بخواهد بشناسد، باید به این جور بشناسد».[5] به عبارتی، کسی اسلام را شناخته است که هم آیات، روایات و احکام راجع به جهات معنوی اسلام و هم برای تنظیم امور جامعه، امور سیاسی و امور حکومتی را بشناسد.[6]
سیاست از منظر امام خمینی
امام خمینی در تعریف سیاست، رویکردی سلبی و ایجابی دارد. او سیاست اسلامی را از سیاست مادی و شیطانی متمایز میکند و بدین صورت میگوید سیاست مطلوب چه نیست و بعد با تعریف سیاست اسلامی، با رویکردی ایجابی به تعریف سیاست میپردازد.
امام در تعریف سیاست شیطانی فرمودهاند: «ما وقتى که از آن حبس بنا بود بیاییم به آن حصر،... این پاکروان ــ مثل اینکه مقتول هم شد، آن وقت رئیس سازمان بود ــ ...آمد آنجا... و گفت...این سیاست کارى است که دروغگویى در آن هست، بدجنسى، مثلا، در آن هست؛ چه هست؛ این آخر کلمهاش این بود که پدرسوختهاى در آن هست! این را شما بگذارید براى ما! من گفتم سیاست به این معنایى که شما مىگویید مال شماست!».[7] امام سیاست را به این معنا که با دروغگویی، چپاول مردم و با حیله و تزویر و سایر چیزها، برای تسلط بر اموال و نفوس مردم باشد به سیاست اسلامی بیربط میدانست که «این سیاست شیطان است».[8]
سیاست مادی را هم چنین توضیح میداد که اگر سیاست صحیح اجرا شود نه به آن معنای شیطانی و فاسد، امت را در بعد حیوانی و مادی به جلو میبرد که این سیاست هم از منظر ایشان «یک جزء ناقص سیاستی است که در اسلام برای انبیا و اولیا ثابت است».[9]
اما سیاست مطلوب از نظر امام خمینی، جامعه را به آنجایی پیش میبرد که صلاح جامعه و صلاح افراد است. امام دراینباره فرمودهاند: این در روایات ما برای نبی اکرم با لفظ «سیاست» ثابت شده است. همانی که در قرآن صراط مستقیم گفته میشود و در نماز هم میخوانیم: «اهدنا الصراط المستقیم»؛ یعنی از خدا میخواهیم که ملت، اجتماع و اشخاص را به صراط مستقیم، که از اینجا شروع و به آخرت ختم میشود، راه ببرد؛ راهی که به سوی خداست. ایشان، این سیاست را مختص به انبیا و اولیا میداند که شغل انبیا، سیاست است و دیانت همان سیاستی است که مردم را از اینجا حرکت میدهد و به همه چیزهایی که به صلاح ملت و مردم است، هدایت میکند.[10]
امام خمینی در حال تدریس در مسجد شیخ انصاری نجف (دهه 1350)
پیوند دین و سیاست
بر مبنای تعاریف امام خمینی از دین و سیاست، این دو در هم آمیختهاند. نقطه عزیمت امام به گونهای است که نمیتوان جدایی میان این دو مفهوم متصور شد و اگر انگاره جدایی دین از سیاست به میان میآید هدفمند است و دسیسه استعمار. «استعماریها انداختهاند در دهن مردم و مىخواهند به واسطه این، دو فرقه را از هم جدا کنند؛ یعنى آنهایى که عالِم دینى هستند على حدهشان کنند؛ و اینهایى که غیر عالِم دینى هستند على حدهشان کنند. سیاسیون را از سایر مردم جدا بکنند تا استفادههایشان را بکنند. اگر این قوا با هم مجتمع بشوند، آنها مىدانند که با اجتماع قوا نمىتوانند منافعى را که مىخواهند ببرند؛ ولهذا دامن به این تفرقهها زدهاند زیاد. اول همین معنا که دین از سیاست جداست. قبل از این معنا، اصلش دین افیون است! دین افیون مردم است! آخوندها دربارى هستند! جدا کردند اصلا؛ دین را در نظر مردم متزلزل کردند».[11]
امام میگوید که به بیشتر مردم، اهل علم و مقدسین القا شده است که «اسلام به سیاست چه کار دارد؛ اسلام و سیاست اصلا جداست از هم. همینى که حکومتها میل دارند، همینى که از اول القا کردهاند این اجانب در اذهان ما و حکومتها در اذهان ما که اسلام به سیاست ... آخوند چه کار دارد به سیاست. فلان آخوند را وقتى عیبش را مىگیرند مىگویند: آخوند سیاسى است! اسلام را مىگویند از سیاست کنار است؛ دین على حده است، سیاست على حده».[12] از نظر امام کسانی که چنین باوری دارند «اسلام را نشناختهاند. اسلامى که حکومتش تشکیل شد در زمان رسولالله و باقى ماند حکومت ــ به عدل یا به غیر عدل. زمان حضرت امیر بود، باز حکومت عادله اسلامى بود؛ یک حکومتى بود با سیاست، با همه جهاتى که بود».[13]
امام خمینی برای تأیید سیاسی بودن اسلام، بار دیگر تعریف سیاست را پیش میکشد که «مگر سیاست چى است؟ روابط مابین حاکم و ملت، روابط مابین حاکم با سایر حکومتها... جلوگیرى از مفاسدى که هست، همه اینها سیاساتى است که هست». بر این مبنا ایشان تعداد احکام سیاسى اسلام را بیشتر از احکام عبادیاش میخواند و کتابهای سیاسی اسلام را هم بیش از کتابهای عبادیاش.[14]
ایشان باورهای غیر از این را غلط مینامد که «این غلط را در ذهن ما جاگیر کردند. حتى حالا باورشان آمده است آقایان به اینکه اسلام با سیاست جداست. این یک احکام عبادى است که بین خودش است و خدا. شما بروید توى مسجدتان و هر چه مىخواهید دعا کنید، هر چه مىخواهید قرآن بخوانید، حکومتها هم به شما کار ندارند».[15] ولی امام خمینی این دین را اسلام نمیداند که اسلام از منظر ایشان «در مقابل ظَلَمه ایستاده است؛ حکم به قتال داده، حکم به کشتن داده است. در مقابل کفار و در مقابل متجاسرین و کسانى که [طاغى] هستند...»[16] بنابراین اسلام از سیاست دور نیست؛ احکامی دارد که باید اجرا شود؛ پس ماهیتش سیاسی است[17] که مسجد و منبرش در صدر اسلام مرکز فعالیتهاى سیاسى بوده است؛ طرح بسیاری از جنگهای تاریخ اسلام در مسجد ریخته شده یا امام علی از همان منبر و با آن خطبههاى بزرگ، مردم را براى دفاع از اسلام، تجهیز کرده است. در عین اینکه دستورهاى اخلاقى و عقیدتى، و همه چیز، در کتاب مقدس آن هست.[18]
اما به گفته امام خمینی «تبلیغات زیادى از شاید قریب سیصد سال پیش از این شده است؛ یعنى از آن وقتى که غرب به اینجا راه پیدا کرده» و مطالعات شرقشناسی آغاز شده است[19] و همه گروهها از عشایر تا روشنفکران را مطالعه کرده است تا مسجد، منبر و دانشگاه را خنثی کند.[20] امام در اینجا به نقش رضاشاه در از بین بردن تأثیرگذاری مسجد و منبر و روحانیت، میپردازد. «راجع به مسجد و منبر و روحانیت مأمورشان، که رضاخان بود، آمد... تمام منابر تعطیل شد؛ تمام مساجد نیمهتعطیل؛ تمام مجالس روضهخوانى همه از بین رفت. تمام روحانیت دستخوش مفسدههایى که آنها داشتند ... عمامهها را برداشتند؛ لباسها را از [تن] آنها کندند؛ تغییر دادند؛... همه در تحت فشار واقع شدند و یک چیز مهمى که هم در دانشگاه عمل شده و هم در منبر و محراب و روحانیت، این است که تبلیغات دامنهدار شده است که به خود روحانیون هم مطلب را مشتبه کنند که شما چه کار دارید به سیاست. شما بروید نمازتان را بخوانید!... و بعد از نماز هم، اگر مىتوانید چند کلمه بگویید. و بعد هم برگردید خانهتان. چه کار دارید به مملکت! به احتیاجات ملت شما چه کار دارید...».[21]
امام خمینی میگوید چندان تبلیغ کردند که اگر روحانی میخواست در امر سیاسی مداخله کند «خود جامعه روحانیت مىگفتند که این آدم "سیاسى" است، دیگر به درد نمىخورد!» درحالیکه به گفته امام، سیاسی بودن، همان خاصیتى بود که امام علی(ع) داشت. ایشان بر این باور بودند که گزاره جدایی دین از سیاست، نتیجه غفلت «از مبادى امر و از صدر اسلام و از کیفیت سیاست رسول اکرم و از سیاست امیرالمؤمنین ــ سلامالله علیه ــ و سیاست زیر زیر ائمه ــ علیهمالسلام ــ که به صورت تقیه سیاستها را اجرا مىکردند»[22] است. محصول القای استعمار و حکومتهاست که به مردم باورانده بودند که «شما حق دخالت در این امور ندارید» که «اصلا در شأن شما نیست!» تا با این سخنان، روحانیت خوشحال بشود که «آقا شما بالاتر از این هستید که در سیاست دخالت بکنید! شما یک رجل روحانى هستید؛ شما باید مردم را تهذیب اخلاقشان را بکنید؛ اخلاق براى مردم بگویید؛ و امثال این حرفها».[23]
امام خمینی در حال زیارت روزانه حرم مقدس علوی(ع) در نجف (دهه 1350)
ایشان اما معقتد بودند محتوایی که اسلام از روحانیت و حوزههای علمیه میخواسته است دخالت آنها در سیاست بوده است؛ چون از همان ابتدا گفته شده باید در «حوادث واقعه» به روحانیان رجوع شود. منظور از حوادث واقعه هم از دید امام «همین حوادث سیاسى است... حوادث همین سیاستهاست. این "حادثه"ها عبارت از اینهایى است که براى ملتها پیش مىآید. این است که باید مراجعه کنند به کسان دیگرى که در رأس مثلا هستند. و الّا مسئله گفتن و احکام شرعى جزء حوادث نیست».[24]
امام خمینی سیاسی بودن دین را امری ذاتی دین اسلام میدانند و زمانهای را که روحانیت از مداخله در سیاست ابا داشتند نتیجه جرم بزرگ کسانی چون رضاشاه برمیشمرند که طلبه و روحانی را از خاصیت اولیه و اصلیاش که همان سیاسی بودن است انداختهاند.[25]
فرجام بحث
پیوند دین و سیاست در منظر امام خمینی امری طبیعی و بدیهی است و به ماهیت دین اسلام برمیگردد که کامل است و تمام جهات زندگی انسانی را دربرمیگیرد. ایشان جدایی دین از سیاست را یک وقفه در جریان سیاسی بودن اسلام میداند؛ وقفهای که نتیجه غفلت خود اهل دین و دسیسه استعمار و حکومتهاست؛ آنچه موجب شده است تا روحانیت از ماهیت سیاسی بودن خود دور شود. بنابراین با مرور مصادیق تاریخ اسلام از صدر اسلام تا ائمه معصومین نشان میدهند سنّت اولیه و حاکم در جامعه اسلامی، سیاسی بودن علمای دینی و روحانیت بوده و جدایی روحانیت از سیاست، محصول سیاستهای استعمارگران و حکومتهاست که از این جدایی منفعت میبردند.
پی نوشت
--------------------------------------------------------
[1] . روحالله خمینى، وصیت نامه سیاسى ـ الهى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371، ص 8.
[2] . روحالله خمینى، لوح صحیفه امام، ج 1، تهران، مرکز تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 270.