شهید طیب حاج‌رضایی، حماسه‌ای که مانا شد؛

من چاکر امام حسین هستم، روضه را تعطیل نمی‌کنم!

59 سال پیش در چنین روزهایی، طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی، از آن روی که نخواستند به وجدان و عقاید دینی خویش پشت کنند، درسحرگاهی سرد تن به چوبه اعدام سپردند. واپسین فصل از حیات طیب‌خان، هماره نامکرر می‌نماید، چه اینکه داستان توبه‌های پرشکوه تاریخ را تداعی می‌کند. مقال پی‌آمده، بسط‌یافته اشارات و خاطراتی دراین‌باره است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان انقلاب اسلامی را مفید آید
من چاکر امام حسین هستم، روضه را تعطیل نمی‌کنم!

لوطی‌ها و نالوطی‌ها، در گذر تاریخ
در تاریخ ایران، هم عیاری ارزش قلمداد می‌شده و هم از سوی دیگر، مدعیان فراوان داشته است. بااین‌همه افکار عمومی مردمان این دیار، تنها عده معدودی را به این وصف متصف داشته است که بی‌تردید یکی از آنان، شهید طیب حاج‌رضایی است. او به راحتی می‌توانست خواسته‌های ساواک را بپذیرد و خود را از مرگ برهاند، اما در این آوردگاه خطیر، صداقت و رستگاری را برگزید و ماندگار شد. در دیباچه اثر «رادمرد» که در باب زندگی او تألیف شده و مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را منتشر کرده است، دراین‌باره می‌خوانیم:  
«مردانگی و جوانمردی از خصلت‌های ارزشمند انسانی است، که در فرهنگ ایرانی ریشه کهنی دارد. یکی از عوامل زایش و پرورش این خصلت، زورخانه بوده و هست که این آیین را باید در فرد بپروراند و تقویت نماید؛ جایی که قدرت بدنی و شجاعت و سلامت روحی ورزشکار، شانه به شانه هم می‌بالد. در تاریخ ایران، جماعتی بسیار دعوی صفت پهلوانی داشته‌اند و گاهی نهادی اجتماعی به پا ساخته‌اند، اما صحت و سقم ادعای آنان را برگ‌های پرشمار این تاریخ باز می‌نمایاند. عیّاران، شاطران، باباشمل‌ها، داش‌مشدی‌ها و لوطیان و... از این مدعیان‌اند. طیب حاج‌رضایی از این دسته افراد بود. وی ضمن رعایت مرام لوطی‌گری و برگزاری مراسم سینه‌‎زنی و دسته‌گردانی ــ که در این اقدام شهره شهر بود ــ به تزیین طاق‌نماهای تکیه‌های محلات در ایام محرم می‌پرداخت. عشق و علاقه وی به امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) باعث شد پس از گذراندن دوره جاهلیت و دفاع از مزدوران رژیم پهلوی دوم، راه درست را پیدا کند و با نهضت امام خمینی(ره) همراه شود. وقتی مزدوران رژیم از وی خواستند علیه امام خمینی در دادگاه شهادت دهد و ادعا کند که از ایشان پول گرفته تا در قیام خونین 15 خرداد سال 1342 شرکت کند، زیر بار نرفت و همین باعث شکنجه و در نهایت شهادت وی گردید. او حرّ زمان بود...».
 
بسترهای یک رستگاری!
بسا تحلیلگران حیات شهید طیب حاج‌رضایی، ارادت او به سالار شهیدان و برپاساختن عزاداری آن حضرت را سِّر رستگاری او می‌دانند. او در برپایی تکیه سالانه خویش، هر آنچه داشت را به میان می‌آورد و از بذل آن دریغ نمی‌کرد. همین امر نیز او را در مواجهه با شعائر و علمای دین حساس کرد و نهایتا چنان سرنوشتی را برایش رقم زد. زنده‌یاد حبیب‌الله عسکراولادی در این موضوع، در خاطرات خویش آورده است:
«مرحوم طیب حاج‌رضایی، که شهره بود، هر نوع بدی را در آن زمان انجام داده، در عین حال چند امتیاز داشت: یکی اینکه در دهه عاشورا، چند روضه‌خوانی داشت و در این دهه به سر خودش گل می‌مالید و جلوی در حسینیه می‌نشست. یکی دیگر از کارهایش این بود که در یکی از شب‌های سوم یا هفتم یا شب اربعین امام حسین(ع)، دسته‌ای حرکت می‌داد که تمام هیئت و دستجات معروف هم کمک می‌کردند و این دسته، یک دسته بسیار بزرگی بود و خود طیب در آنجا گل به پیشانی مالیده، در جلوی دسته حرکت می‌کرد. در مجلس دهه عاشورای مرحوم طیب، شیخ باقر نهاوندی منبر می‌رفت و منبرش هم معمولا تند بود و شاید از تندترین‌ها علیه رژیم بود. یکی از آنجاهایی که نصیری برای مرحوم طیب خط و نشان می‌کشید، همین مسئله روضه عاشورا بود. طیب را خواستند و گفتند: روضه را تعطیل کنید. گفت: من چاکر امام حسین هستم و نمی‌توانم روضه را تعطیل کنم. گفتند: پس این آخوند را نگذار برود بالای منبر. گفت: من دعوتش کردم و نمی‌توانم که به هم بزنم. گفتند: پس بگو مزخرف نگوید. گفت: مزخرف نمی‌گوید. گفتند: راجع به شاه و دولت صحبت نکند. گفت: من یک عمله میدان هستم، مرا چه به اینکه بگویم روحانی و واعظ چه بگوید، من دعوت می‌کنم، پای منبر می‌نشینم، من چاکر امام حسین هستم، نه می‌توانم تعطیل کنم نه می‌توانم بگویم او نیاید، نه می‌توانم بگویم این حرف‌هایی که می‌زنید نزند... به همین دلیل برای مرحوم طیب خط و نشان کشیدند...».
 
شهید طیب حاج‌رضایی در کنار علامت تکیه خویش، که بر آن تصویر امام خمینی وجود دارد (محرم سال 1342ش)
شهید طیب حاج‌رضایی در کنار علامت تکیه خویش، که بر آن تصویر امام خمینی وجود دارد (محرم سال 1342ش)

عکس‌های امام بر علامت‌های هیئت طیب
طیب از طریق دوستان و مراودانش دریافته بود که در قم، از «حاج آقا روح‌الله خمینی» به عنوان جانشین «حاج آقا حسین بروجردی» یاد می‌شود. هم از این روی تصمیم گرفت تا تصویر ایشان را بر نمادهای عزاداری هیئت بزرگ خویش نصب کند. مسعود ده‌نمکی، پژوهشگر تاریخ
معاصر
ایران، در کتاب «طیب‌خان» ماجرا را این‌گونه گزارش کرده است:
«بنابر اظهارات شاهدان عینی، در آن روزگار بیش از سی علامت کوچک و بزرگ، پیشاپیش دسته طیّب حرکت می‌کرده‌اند و او این شکوه و عظمت بی‌نظیر را بی‌هیچ منّت و توقعی در اختیار نهضت قرار داد. شیخ‌حسن عبداللهی درباره چاپ تصاویر امام می‌گوید: یک روز طیّب‌خان به من گفت: می‌تونی یک مقدار عکس آقا برام بیاری، می‌خوام تو دسته رو علم‌ها بزنم... طیّب‌خان می‌دانست که در کار چاپ هم هستم، من رفتم از یک چاپچی چند عکس امام گرفتم و تکثیر کردیم و زدیم روی علم و پرچم‌ها... رژیم تمام امکانات و افراد خود را در قالب مأموران مخفی، در بین عزاداران به‌منظور کسب اخبار و آمادگی لازم، به‌کار گرفته بود. سران حکومتی طبق یک عرف و سنّت نانوشته، معمولا برای خودنمایی در تکیه‌ها و در هیئت افراد سرشناسی همانند طیّب، حسین رمضان‌یخی یا شعبان جعفری حاضر می‌شدند. شب تاسوعای 1342 نیز نخست‌وزیر به همراه معاون خود، در خیابان و درست در مسیر حرکت دسته طیّب حاضر شدند. اسدالله عَلم با مشاهده عکس‌های امام بر روی علامت‌های هیئت طیّب، به‌شدت عصبانی شد و آراسته [برخی هم گفته‌اند رسول پرویزی] را سراغ طیّب فرستاده و از او می‌خواهد که برای حفظ موقعیت خود هم که شده، عکس‌های امام را جمع‌آوری کند، اما طیّب با قاطعیت کامل از این کار امتناع کرده و به او می‌گوید: این عکس مرجع شیعیان است، اگر می‌تواند خودش آنها را جمع کند و من با باورهای مذهبی مردم درنمی‌افتم... بیژن حاج‌رضایی، پسر طیب، درباره علت نصب تصاویر امام روی علامت‌های هیئت چنین می‌گوید: دهه اول محرم، سال آخری که پدرم در قید حیات بودند، ما تعداد زیادی از عکس‌های حضرت امام را ــ که بسیار زیبا هم بود ــ در شب تاسوعا و روز عاشورا، روی علامت‌ها، بیرق‌ها، کُتَلْ‌ها و پرچم‌های مختلفی که این دسته عظیم با خودش حمل می‌کرد، نصب کرده بودیم. یکی از سؤالات و اتهامات درباره ایشان، نصب این عکس‌ها بود؛ چون آنها تصور می‌کردند که پدر من با این کار می‌خواهد آشوبی به‌پا کند، در صورتی‌که این‌طور نبود. به این خاطر بود که آقای بروجردی فوت شده بودند و کسانی‌که مقلد ایشان بودند، خواستار یک نفر به عنوان مرجع تقلید جدید بودند. مرحوم پدرم به دلیل علاقه و احترامی‌که به جامعه روحانیت، به‌خصوص روحانیت شیعی و آقای بروجردی داشت و چون به ایشان گفته بودند که امام خمینی نایب آقای بروجردی است، اجازه داده بود که عکس‌ها را روی علامت‌های دسته نصب کنند. در روز عاشورا و شب تاسوعا، شاید صدها عکس از حضرت امام بود که به شیشه مغازه‌ها، دست بچه‌ها، روی علامت‌ها، کتل‌ها، و بیرق هیئت‌های مذهبی نصب کرده بودند...».
 
وقتی اسدالله علم «طیب» را تهدید می‌کند!
شماتت‌ها نسبت به طیب، از بدو نصب تصاویر امام خمینی در تکیه و دسته عزاداری وی آغاز شد و به اشکال گوناگون تداوم یافت. بنا بر برخی گزارش‌ها، این تهدیدات از سوی فرستاده اسدالله علم کلید خورد. نویسندگان کتاب «رادمرد»، کوشیده‌اند تا از این رویداد، تصویری شفاف ارائه کنند:
«براساس شواهد موجود، فعالیت دسته عزاداری طیب در محرم 1342، باعث ایجاد تنش‌هایی میان او و عوامل دربار شد؛ به‌طوری‌که از طرف فرستاده نخست‌وزیر وقت، به طیب هشدارهایی هم ابلاغ شد، اما او به این تهدیدها اعتنایی نکرد. به روایت حاج رضا حداد عادل: تکیه طیب در انتهای خیابان انبار گندم و روبه‌روی خیابان صفاری (خیابان شهید حداد عادل فعلی) قرار داشت. منزل ما کنار تکیه طیب بود. دسته طیب شب عاشورا ــ 12 خرداد ــ طبق معمول هر سال از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه در حال حرکت بود و سینه‌زن‌ها پشت سر وی حرکت می‌کردند. آن شب برخلاف سال‌های قبل، تصاویر امام خمینی(ره) بر روی علامت‌ها و پرچم‌ها نصب شده بود. در همان شب، من تقریبا در سه، چهار قدمی طیب ایستاده بودم که اتومبیل دربار کنار خیابان توقف کرد و رسول پرویزی، معاون اسدالله علم، از آن پیاده شد و سریعا خود را به طیب رسانید و پس از سلام کردن گفت: طیب‌خان، این کاری که کرده‌ای [نصب تصاویر امام بر روی علامت‌ها و حمل عکس‌هایی از امام در دسته] کار درستی نیست؛ آن عکس‌ها را بردار. طیب گفت: من عکس‌ها را برنمی‌دارم. وی چندین مرتبه این خواسته خود را تکرار کرد و چون با مخالفت طیب روبه‌رو شد، به سمت اتومبیلی که علم داخل آن بود برگشت. علم مجددا توسط پرویزی، پیغام دیگری برای طیب فرستاد، ولی بار دیگر با پاسخ منفی وی روبه‌رو گردید. در این لحظه پرویزی با لفظی که حالت تهدید داشت، خطاب به طیب گفت: طیب‌خان دارم به تو می‌گویم بدجوری می‌شود ها! طیب نیز گفت: می‌خواهم بد بشود! پرویزی که با مقاومت طیب مواجه شده بود، به‌‌سرعت به سمت اتومبیل برگشت و صحنه را ترک کرد. خلاصه آن شب حادثه‌ای پیش نیامد، اما اولین سنگ بنای جرئت در بین مردم کار گذاشته شد...»
 
با حکم اعدام خود، با خونسردی مواجه شد!
زنده‌یاد بیژن حاج‌رضایی، فرزند شهید طیب حاج‌رضایی، تنها فرزند آن رادمرد بود که به‌رغم نوجوانی، در تمامی دادگاه‌های پدر حضور داشت و از منش و حالات او در آن دوره، خاطراتی شنیدنی داشت. او فضای حاکم بر دادگاه پدر و نحوه رفتار او و دیگر متهمان را این‌گونه
توصیف کرده است:
«کل متهمان در آن دادگاه ــ که مربوط به 15 خرداد بود ــ هفده، هجده نفر بودند. در دادگاه اول، پنج نفر از این آقایان محکوم به اعدام شدند، بقیه هم به حبس‌های طویل‌المدت. در دادگاه، مسئله پانزده خرداد را به پدرم نسبت دادند و گفتند که عربی از مصر آمده، پولی آورده، این پول را داده به پدر من و پدر من این پول را خرج کرده و به‌اصطلاح بر علیه رژیم تظاهراتی راه انداخته! در دادگاه دوم مرحوم پدرم به اتفاق مرحوم حاج اسماعیل رضایی محکوم به اعدام شدند و آن سه نفر با تعدادی دیگر هم، حبس‌های به‌اصطلاح کوتاه و بلندی گرفتند. این هجده، نوزده نفری که حکم گرفتند، دقیقا شیران دربند بودند. نه عجزی، نه التماسی، نه لابه‌ای، اصلا اینها حتی در دادگاه اول و تجدیدنظر، خم به ابرو نیاوردند. بعد از اینکه پدرم حکم اعدام را شنید، خیلی خونسرد بود. در همان چهار ماه اولی که پدرم را گرفته بودند و ما هیچ خبری نداشتیم، عمو مسیح به پدرم مراجعه کرد که ما اگر به آقای خمینی مراجعه کنیم، ایشان می‌تواند به ما کمک کند. بعد از رفت‌وآمدهای زیاد، ما خدمت آقا رسیدیم. از حیاط رد شدیم، یک پله‌ای به زیرزمین داشت، که از آنجا داخل رفتیم. در انتهای اتاق پذیرایی یک پشتی گذاشته بودند و حضرت امام در آنجا نشسته بودند، ما هم نشستیم و خیلی التفات و محبت کردند. عموی من قصه را تعریف کرد و حضرت امام گفتند: طیب یک جوانمرد است، یک آزاده است، من هیچ موقع نمی‌توانم حرکتی که ایشان در حق من کرد را فراموش کنم...».
 
شهید طیب حاج‌رضایی در کنار فرزندش مرحوم بیژن حاج‌رضایی
شهید طیب حاج‌رضایی در کنار فرزندش مرحوم بیژن حاج‌رضایی
 

این عکس‌ها سند روز قیامت ماست!
متانت و خودداری شهیدان طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی، تا واپسین لحظات حیات آنان تداوم یافت. این را کسانی شهادت داده‌اند که آن دو را در واپسین لحظات، در میدان تیر دیده‌اند. بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی گزارشی وجود دارد که حالات آنان در این لحظات به نیکی نمایان ساخته است:
«براساس گزارش خبرنگار کیهان، صبح 11 آبان، بعد از تشریفات مقدماتی که تا ساعت 5:45 صبح طول کشید، طیب و حاج اسماعیل را به طرف میدان تیر ــ که در پادگان حشمتیه بود ــ بردند. در طول راه، از قرارگاه لشکر یک تا محل میدان تیر ــ که سه کیلومتر فاصله داشت ــ در دو طرف جاده سربازان مسلح ایستاده بودند و موقعی که اتومبیل جیپ از کنارشان رد می‌شد، آنها به داخل جیپ سرک می‌کشیدند و می‌کوشیدند که محکومین را ببینند. کمی بعد ماشین به میدان تیر رسید. میدان تیر دری به رنگ قرمز داشت، که در میان دیوارهای گچی و سفید کاملا مشخص بود. هوا هنوز تاریک بود. دو چراغ زنبوری پایه‌بلند در این میدان، که بیش از 100 متر طول و 30 متر عرض داشت، گذاشته بودند. در انتهای میدان، چند سرباز مسلح ایستاده بودند و کمی آن طرف‌تر، دو تیر چوبی به ضخامت 10 سانتی‌متر نصب شده بود. در فاصله 10 متری و 5 متری چوب‌ها، با گچ خط‌کشی کرده بودند. خط اول محلی بود که اجراکننده با تفنگ پران روی آن قرار می‌گرفت و خط دوم محل قرار گرفتن کسی بود که فرمان آتش را می‌داد. دو تیر در حدود 4 متر از هم فاصله داشتند، که به هر یک از تیرهای چوبی، طنابی آویزان بود و این طناب‌ها را برای بستن محکومین به تیرها آویزان کرده بودند. میدان تیر دارای دیواره‌های گچی و آجری بود، که آجرها را سرخ‌رنگ کرده بودند. رنگ این دیوارها، رنگ مرگ را به خاطر می‌آورد. چهار نفر سرباز در حال آماده‌باش ایستاده بودند و درون هر یک از تفنگ‌هایشان، شش فشنگ بود. این چهار نفر، مأمور اجرای حکم بودند. دو نفر از آنها می‌بایست به زمین زانو می‌زدند و دو نفر دیگر، ایستاده فشنگ‌ها را به سوی بدن طیب و حاج اسماعیل شلیک کنند. چند دقیقه‌ بیشتر طول نکشید که دو کامیون پر از سرباز مسلح به میدان تیر رسید. کمی آن طرف‌تر یک آمبولانس ارتشی به چشم می‌خورد، که طیب و حاجی اسماعیل در آن بودند. پس از اینکه کامیون‌ها توقف کردند، در آمبولانس که از خارج قفل بود، باز شد. درون آمبولانس علاوه بر طیب و حاج اسماعیل، که روبه‌روی هم نشسته بودند، چند مأمور مسلح هم نشسته بودند. وقتی در آمبولانس باز شد و حاجی اسماعیل چشمش به خبرنگاران افتاد گفت: از ما عکس بگیرید! این عکس‌ها سند روز قیامت ماست! آن‌گاه صورت یکدیگر را بوسیدند و از هم حلالیت خواستند. بعد سربازان، طیب و حاج اسماعیل را از آمبولانس پایین آوردند. وقتی می‌خواستند آنها را وارد میدان تیر کنند، حاج اسماعیل ایستاد و گفت: چشم‌های مرا در همین جا ببندید تا من اجراکنندگان حکم را نبینم، ولی مأموران چشم‌های او را نبستند و او را وارد میدان تیر کردند. سپس چهار مأمور اجرای حکم، روی خط اول قرار گرفتند. دو نفر از آنها زانو زده و دو نفر دیگر ایستادند و هر چهار نفر به طرف حاج اسماعیل و طیب نشانه گرفتند. یک افسر در خط دوم پشت سر مأموران اجرای حکم قرار گرفت، دستش را بالا برد و با صدای بلند آماده‌باش داد و آن‌گاه فریاد زد: آتش! تیغه‌ آفتاب تازه از پشت کوه درآمده و کمی از آسمان را سرخ‌رنگ کرده بود. لکه‌های ابری روی سینه‌ آسمان چسبیده بود، که صدای شلیک 24 تیر فشنگ طنین‌انداز شد. ابتدا سرهای دو شهید بر روی بدن‌هایشان خم شد و بعد روی شانه‌هایشان افتاد. بند طناب‌ها در اثر برخورد گلوله پاره شد و بدن بی‌جان آن دو شهید، با صورت بر روی خاک غلطید...».
 
https://iichs.ir/vdcgnx9x.ak9tt4prra.html
iichs.ir/vdcgnx9x.ak9tt4prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما