کارگزاران حکومت پهلوی دوم نقش مهمی در قدم برداشتن محمدرضا پهلوی در مسیر فردگرایی داشتند. این کارگزاران به گفته علی امینی، اصولا رجال استخوانداری نبودند، اما در میان این رجال، یکی نه به عنوان بوروکرات بلکه در مقام یک خدمتگزار آن هم خدمتگزاری برای همیشه انجام وظیفه کرد
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ سیاست داخلی حکومت محمدرضا پهلوی باید به گونهای تنظیم میشد که در مقابل مخالفتهای داخلی مقاومت داشته باشد و توجه به رهنمودهای بینالمللی را پذیرا باشد. یکی از مهمترین افرادی که در تنظیم و اجرای سیاست داخلی محمدرضا پهلوی نقش فعالی داشت، امیراسدالله عَلَم بود. این نوشتار به چرایی نزدیکی عَلَم به محمدرضا پهلوی و فعالیتهای وی برای حفظ منافع شاه اختصاص یافته است.
جفت روانی شاه
شاه از منابع متعددی حمایت روانی دریافت میکرد که یکی از آنها عَلَم بود. به عبارتی دیگر، شاه به پیوندهای خود با گروه کوچکی از نزدیکان شخصیاش دلبستگی داشت و این پیوندها چنان نزدیک بود که نوعی کیفیت جفتهای روانی پیدا کرده بود. یکی از جفتهای روانی شاه اسدالله عَلَم، دوست دوران کودکی، و نخستوزیر و وزیر دربار بعدی او بود. شاه در سال 1341 عَلَم را به نخستوزیری برگزید. از آن زمان پیوند محکم بین این دو برقرار ماند. عَلَم یکی از دوستان دوران کودکی شاه بود. محمدرضا پهلوی بیش از هر کس دیگری به او اعتماد داشت و حتی از نظر سیاسی، اعتمادی که به او داشت قابل قیاس با همسرش هم نبود. عَلَم نسبت به شاه، هم به عنوان یک فرمانروا سرسپردگی کامل داشت و هم بهشخصه. عَلَم شخصیتی سختگیر و بیرحم بود.
اسدالله عَلَم در یادداشتهای خود نوشته است که شاه به کسی نیاز دارد که با او درد دل کند. عَلَم خود را دارای چنین نقشی برای شاه میدانست که حداقل 99 درصد مَحرم اسرار شاه بوده و هیچکس دیگری از چنین اعتمادی برخوردار نبوده است: «شرفیابیهای من چقدر طولانی و چقدر متنوع بود. از هر دری صحبت میکردیم؛ مسائل خارجی، سیاستهای داخلی، مشکلات با خانواده، زنها؛ تقریبا هیچچیزی ناگفته باقی گذاشته نمیشد».[1] بنابراین بخش مهمی از چرایی نقشآفرینی عَلَم در سیاست داخلی و اعتماد شاه به او به جنبه روانی رابطه این دو باز میگردد. جفت روانی شاه به بیماری جدی مبتلا شد و در سال 1357 افرادی که او با آنها به لحاظ روانی درآمیخته بودند برای مشاوره و نیرو دادن در دسترس نبودند. عَلَم در ماههای پایانی سال 1356 بر اثر سرطان خود درگذشته بود.[2]
همراه شاه در عبور از بحران
سیاست سرکوب معارضان رژیم بهویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332، نارضایتی عمومی را بیشتر گسترش میداد. در چنین شرایطی تأسیس احزاب از سوی حکومت برای عبور از بحران ضروری به نظر میرسید. در واقع آغاز دیکتاتوری زودهنگام شاه، از نگاه کسانی که آن را آشکارا نقض قانون اساسی و مشروطیت میدانستند، به راحتی پذیرفتنی نبود؛ ازاینرو تأسیس احزاب سیاسی میتوانست تا حدود زیادی فشارهای داخلی را کم کند. از سوی دیگر تشکیل احزاب از سوی شاه بر محبوبیت او در بین کشورهای خارجی، بهویژه انگلستان و آمریکا میافزود، و مهمتر آنکه رژیم را طرفدار آزادی و دموکراسی معرفی میکرد؛ همچنین میتوانست با نفوذ در بین افراد عامی و سادهلوح، معارضان واقعی را شناسایی کند و آنها را از صحنه دور نگه دارد یا سرکوب کند؛ مضافا اینکه تأسیس احزاب، که مستقیما از سوی دربار و شاه هدایت میشدند، سیطره رژیم را تا اقصی نقاط کشور میگستراند و دخالتهای ناروای حکومت در امر انتخابات مجلس را قانونی جلوه میداد. بدین منظور در سال 1336 با مشاورت عَلَم و شاه دو حزب تشکیل شد که در ظاهر رقیب یکدیگر بودند، اما در واقع هر دو مجری دستورات و فرامین شاه بهشمار میآمدند. اولین حزب، حزب مردم بود که رهبری آن را اسدالله عَلَم به عهده داشت. حزب دوم ملّیون نام گرفت و رهبری آن با منوچهر اقبال بود. عَلَم رسالت خود را خدمتگزاری بلاشرط به شاهنشاه دانست. این دو حزب و به طور ویژه اسدالله عَلَم نقش جدی در مهندسی و تقلب در انتخابات ایفا کردند و توانستند تا حدودی قدرت را قبضه کنند.[3]
شماره آرشیو: 815-۴۵۱۳ش
حزب مردم و فعالیت عَلَم در این حزب با هدف تحکیم پایههای رژیم پهلوی بود و رژیم با این کار میکوشید چهره دموکراتیکی از خود نشان دهد. این حزب مثل سایر احزاب متعارف در دنیا، ایدئولوژی و مرام سیاسی مشخصی نداشت و خود عَلَم نیز کسی نبود که دارای چنین ویژگیهایی به عنوان دبیر کل یک حزب باشد. این حزب در نقش بهاصطلاح اقلیت مخالف دولت ظاهر شد تا نارضایتیها را متوجه دولت کند و دربار را فاقد مسئولیت در مقابل این موارد نشان دهد. در حقیقت عَلَم به عنوان دبیر کل حزب این ویژگی را برای شاه داشت که با اتخاذ رفتارهای حسابشده، انتقادهای هدایتشده از دولت ایجاد کند تا میزان نارضایتیهای اجتماعی کاهش پیدا کند.[4]
ریاست عَلَم بر بنیادهای مالی شاه
اعتماد شاه به اسدالله عَلَم که با گذشت سالها بیشتر شده بود، باعث انتخاب وی در 6 مهر 1340 توسط شاه به سرپرستی بنیاد پهلوی شد. این بنیاد که در سال 1337 با نظر شاه تأسیس شده بود، هدفش در ظاهر انجام دادن امور عامالمنفعه و بشردوستانه بود. از دیگر سازمانهای مالی که در سال 1340 و به دستور شاه تأسیس شد، موقوفات خاندان پهلوی بود. خاندان پهلوی از زمان سلطنت رضاشاه، املاک بسیار وسیعی را در سراسر کشور، و از راههای مختلف به چنگ آورده بود؛ از جمله از راه مصادره اموال و املاک افراد مغضوب، ضبط اموال مجهولالمالک، خرید املاک از مالکان عمده با قیمتهای بسیار نازل. رضاشاه در آستانه خروجش از کشور در سال 1320 طی سندی واحد، تمام مایملک خود را به فرزند و جانشینش محمدرضا پهلوی منتقل کرد. در دوره حکومت محمدرضا پهلوی بهتدریج سازمانهایی برای اداره این املاک تأسیس شد؛ نظیر اداره املاک و مستغلات پهلوی، بنیاد پهلوی، و موقوفات پهلوی که همه آنها با سرپرستی اسدالله عَلَم اداره میشد و از این طریق بود که عَلَم توانست صاحب میلیونها تومان ثروت بادآورده شود. آخرین سازمان مالی که شاه در اوایل دهه 1340 تأسیس کرد، بنیاد موقوفات خاندان پهلوی بود. شاه، سرپرستی این سازمان را به اسدالله عَلَم واگذار کرد.[5]
در ستایش اصلاحات و سرکوب
«در دیاری که شعور همه کم میگردد/ صدراعظم اسدالله عَلَم میگردد». این شعری بود که در سال 1341 و همزمان با انتصاب اسدالله عَلَم به نخستوزیری، در افواه مردم آن روزگار شایع شد. علی امینی هنگام عزلش عنوان کرد که عَلَم «رجل استخواندار»ی نیست. به نظر میرسد سخن علی امینی درباره پایان یافتن نسل نخستوزیران بهاصطلاح استخواندار و باتجربه واقعیت داشته باشد؛ زیرا از این پس خود شاه سکان حکومت و سلطنت را در دست گرفت.[6]
در دوره نخستوزیری، عَلَم در نقش مجری اصلاحات آمریکایی موسوم به انقلاب سفید ظاهر شد. وی در این دوره تنها هدف و برنامهای که داشت، اجرای این اصلاحات و راضی کردن آمریکاییها از شاه بود، اما از بدو نخستوزیری او، تعارضاتی بین دولت علم و روحانیانی که نسبت به اجرای اینگونه اقدمات با دیده منتقدانه مینگریستند بهوجود آمد.[7] عَلَم به منظور مبارزه با مخالفتها و حمایت از سیاستهای محمدرضا پهلوی، قاطعانه در مقابل آنها ایستادگی کرد. اوج تضاد میان مخالفان اصلاحات یادشده و دولت عَلَم در قضیه دستگیری امام خمینی پیش آمد که به قیام 15 خرداد 1342 منجر شد. عَلَم حمایت بیچونوچرای خود از سیاستهای محمدرضا پهلوی را با سرکوب این قیام بهخوبی به اثبات رساند. وی در جریان این قیام بزرگترین خدمات حیات سیاسی خود را به رژیم پهلوی انجام داد. ناآرامیهای ایجادشده در نتیجه قیام 15 خرداد به قدری بود که امکان برقراری آرامش به شیوه عادی ممکن نبود و در صورت ادامه این روند، ناآرامیها گسترش مییافت و بیم سقوط رژیم میرفت. سهم عَلَم در سرکوب اعتراضها و تغییر روند به نفع ثبات رژیم پهلوی بسیار مهم بود. به دستور وی تمامی خیابانها پاکسازی شد و به دنبال آن تعداد زیادی در تهران و قم و سایر شهرستانهای ایران به رگبار گلوله بسته شدند. عَلَم چنان خود را خدمتگزار شاه میدانست که در خصوص مسئولیتپذیری نسبت به کشتار 15 خرداد به شاه چنین گفت: «شما شاه هستید، من نخستوزیرم. من مسئول امنیت هستم و به هر طریقی که بتوانم مردم را ساکت خواهم کرد. اگر موفق شدم، شما همچنان شاه خواهید بود. اگر شکست بخورم، میتوانید مرا به دار بزنید و باز همچنان شاه خواهید بود».[8]
گفتوگوی اسدالله علم، نخستوزیر، با لیندون جانسون،
معاون رئیسجمهوری آمریکا، در حاشیه یک میهمانی در تهران
شماره آرشیو: 135-794ع
فشرده سخن
کارگزاران حکومت پهلوی دوم نقش مهمی در قدم برداشتن محمدرضا پهلوی در مسیر فردگرایی داشتند. یکی از این افراد اسدالله عَلَم بود. عَلَم به چند دلیل مرد نزدیک شاه بود. مهمترین دلیل را باید در سرسپردگی او نسبت به شاه دانست. البته به موازات این سرسپردگی نوعی اعتماد نیز میان عَلَم و شاه وجود داشت که برگرفته از دوستی دیرینه میان آنها بود. این ویژگیها باعث شد عَلَم در پستهای مختلف نه به عنوان یک بوروکرات بلکه به عنوان حامی جدی منافع شاه خدمت کند.