پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ رضاشاه در سال 1320 و توسط متفقین از قدرت برکنار شد. علت برکناری او از قدرت، سرپیچی از دستورات متفقین بود. متفقین مدعی بودند رضاشاه با عوامل جاسوسی آلمان در ارتباط است؛ ادعایی که رضاشاه همواره آن را نفی میکرد. البته برکناری رضاشاه توسط متفقین، موضوعی دور از ذهن نبود؛ زیرا او توسط متفقین روی کار آمده بود و مردم در به قدرت رسیدن او نقشی نداشتند. با این حال آنچه برای بسیاری جای سؤال است این است که چرا بهرغم ادعاهای مبنی بر اقدامات سازنده رضاشاه، در آن زمان هیچ گروهی به کمک او نشتافت؟ به عبارتی بسیاری معتقدند رضاشاه ناجی کشور بعد از دوران مشروطه بود. اگر این فرضیه درست است چرا مردم از ناجی خود حمایت نکردند؟ پاسخ این سؤال موضوعی است که در این نوشته به آن پرداخته شده است.
دلایل عدم حمایت مردم از رضاشاه
عدم حمایت مردم از رضاشاه ریشه در عوامل متعددی داشت؛ دلایلی که ممکن است بسیاری از آنها متأثر از هم بوده و یا از یک دلیل مشترک نشئت گرفته باشند. با این حال این عوامل به تفکیک عبارتاند از:
عدم پایگاه مردمی
رضاشاه فاقد پایگاه مردمی بود؛ یعنی در دل مردم جایی نداشت و هیچکسی از او راضی نبود. این نارضایتی را میتوان در خاطرات ریچارد ا. استوارت، سرگرد نیروی دریایی آمریکا در دوره رضاشاه، مشاهده کرد. استورات در خاطرات خود از روز برکناری رضاشاه توسط متفقین آورده است: «آن روز نارضایتی عمومی به سرعت در پایتخت گسترش یافت. در یک مورد چند جوان ایرانی از برابر مجسمه رضاشاه سوار بر اسب در میدان سپه گذشتند. یکی از آنان ایستاد و به مجسمه پرابهت شاه نگریست و فریاد زد: پدر سوخته، تو پولهای ما را دزدیدی، به قند و شکر ما مالیات بستی، مجبورمان کردی در ارتش تو خدمت کنیم و اکنون ما را به بیگانگان فروختی! آنگاه تفی به مجسمه انداخت».[1] بر این اساس میتوان گفت یکی از عوامل اصلی نارضایتی مردم، مسائل اقتصادی بود که در کنار دزدی، اختلاس و غارت اموال عمومی باعث نارضایتی مردمی و از دست رفتن پایگاه اجتماعی رضاشاه شده بود.
البته نارضایتی مردم ریشه در عوامل مختلف داشت و تنها به مسائل اقتصادی که استورات به صورت ضمنی به آن اشاره کرده است محدود نمیشد. رضاشاه در مدت حکومت خود بر مردم ایران سیاستهایی را به کار بست که باعث محرومیت آنها از حقوق اولیه خود شد. او سیاستهای شبهمدرنیزاسیون خود را به بهای زیرپاگذاشتن خواستههای مردمی اجرا کرد؛ سیاستهایی که هدف نهایی آنها حفظ قدرت و کسب پشتوانه قدرتهای خارجی بود. یکی از این سیاستها، سیاست اسکان عشایر از طریق توسل به زور و خشونت بود. بر این اساس با روی کارآمدن رضاخان، عشایر به عنوان رقیب پرقـدرت و در عـین حـال مزاحم قدرتهای خارجی بهویژه انگلیسیها که برای غارت نفت ایران بـه امنیـت نیاز داشتند، هدف بیرحمانهترین و ناجوانمردانهترین کشتارها و توطئـههـا قـرار گرفتند.
رضاخان دو سیاست «تخته قاپو» و «خلع سالح» را علیـه عشـایر کشـور انتخاب و همزمان اجرا کرد. وی قسیالقلبتـرین افسـران ارتـش خـود را بـرای اجرای این دو سیاست انتخاب نمود. داستان رفتارهـای غیرانسـانی و کشـتارهای وحشـیانه ارتـش رضـاخانی در برخورد با عشایر، بسیار تلخ و دردآور است. کافی است بدانیم کـه سـپهبد امیـراحمدی، لقب قصاب لرستان؛ سپهبد جان محمدخان، لقب قصاب ترکمن صحرا؛ و سپهبد شیبانی لقب قصاب بویراحمدی و تعداد دیگـری از افسـران ارشـد نیـز افتخـار لقـب قصـابی در منـاطق دیگـر کشـور را بـهدسـت آوردنـد![2]
رضاشاه نسبت به مذهب نیز بیاعتنا بود. موضوعی که به سهم خود نقش مهمی در ایجاد نارضایتی مردمی داشت. رضاشاه با اجرای سیاستهای ضدمذهبی، علاوه بر گروههای مذهبی باعث خانهنشین شدن زنان نیز شد. بخش دیگری از ناراضیان، روحانیون و گروههای مذهبی بودند که علاوه بر موضوع کشف حجاب، به سیاستهای ضددینی رضاشاه اعتراض داشتند. بر این اساس رضاشاه، دین را مانعی در برابر توسعه میدانست؛ از این رو تلاش کرد به روشهای مختلف آن را حذف کند. علاوه بر این، گسترش ناسیونالیسم ایرانی و ایرانگرایی و بیاعتنایی نسبت به مذهب و مراسم دینی، ضربات دیگری به موقعیت روحانیون و در نتیجه نارضایتیهای مردمی وارد کرد.[3]
سرکوب سیاسی
رضاشاه در دوره حکومت خود، به سرکوبهای سیاسی گستردهای دست زد. او حتی بسیاری از دوستان نزدیک خود یا کسانی را که در به قدرت رسیدن او نقش مهمی داشتند، از دایره قدرت حذف کرد. تیمورتاش، داور، فیروز و... تنها برخی از این افراد بودند. سرکوب سیاسی گذشته از آنکه باعث حذف بخش مهمی از حامیان رضاشاه شد، نقش مهمی در ایجاد بدبینی سایر سیاستمداران نسبت به رضاشاه نیز داشت. در واقع سیاست سرکوب سیاسی باعث شد پشتوانه سیاسی رضاشاه از بین رود و این خلأ در زمان اشغال کشور در شهریور 1320 به خوبی آشکار شد.
کاریکاتور منتشرشده در صفحه اول شماره 11 روزنامه پیکار (23 مرداد 1310)
درباره وضعیت زندانها در دوره رضاخان
ناتوانی ارتش
ارتش مهمترین نهاد یا گروهی بود که انتظار میرفت به کمک رضاشاه بشتابد، اما این اتفاق عملا رخ نداد؛ زیرا طبق اعلامیهای که ستاد جنگ ایران منتشر کرد و البته اولین و آخرین اعلامیه این ستاد بود، ارتش کاملا غافلگیر شد. در بند 5 این اعلامیه آمده است: «واحدهای ارتش شاهنشاهی که غافلگیر شدهاند، در حدود امکان به استقبال آنها شتافتند و در نقاط مختلفه با آنها تماس حاصل نموده و به دفاع پرداخته و دو ارابه زرهپوش مهاجم در منطقه باختر مورد اصابت و از کار افتاده و پیشروی مهاجمین را متوقف ساختهاند».[4] البته عدم حمایت ارتش تنها به موضوع غافلگیری محدود نبود، بلکه این نهاد خود با اختلافات و مشکلات عدیدهای مواجه بود. گرچه رضاشاه با ترفندهای سیاسی توانسته بود قدرت رقبا در برابر خود را خنثی کند، اما همچنان مشکلاتی وجود داشت که نه تنها بر ناکارآمدی ارتش تأثیرگذار بود، بلکه موجبات نارضایتی از رضاشاه را نیز فراهم کرده بود؛ چنانکه در سازمان درونی ارتش و رابطه آن با بقیه جامعه جنبههای منفی فراوانی وجود داشت.
رضاشاه مدعی بود ارتش قدرتمند و وفاداری ایجاد کرده که خالی از هر گونه عیب و کاستی است و قادر است هر گونه تهاجمی را دفع کند، اما برخلاف این ادعا فساد و اختلاس و انواع سوءاستفادههای مالی در ارتش کم نبود... گرچه تلاشهایی برای اصلاح این کاستیها بیدرنگ انجام شد، اما در سراسر دوره رضاشاه این ضعفها کمابیش خصلت اصلی ارتش را تشکیل میدادند. تا جایی که بارها چندین بحران نظامی بزرگ در درون ارتش رخ داد. بحرانهایی که ماحصل آنها آشکار ساختن ضعف ارتش، وابسته بودن آن به مرکز برای بقای خود و نیز قدرت مقابله آن با گروههای داخلی بود و نه تهاجمات خارجی. ارتش ایران در زمان رضاشاه فقط برای تأمین امنیت داخلی سودمند بود. چنانکه مهمترین وظیفه نظامی آن در این بیست سال توسعه و حفظ اقتدار حکومت مرکزی بر سراسر کشور و انهدام هرگونه قدرت خودمختار محلی از جمله عشایر و حکام نیمهفئودال سنتی مانند شیخ خزعل بود که بالفعل یا بالقوه، تهدیدی برای دولت مرکزی محسوب میشدند.[5]
پشت کردن حامیان خارجی
گروههای سیاسی خارجی آخرین گروهی بودند که انتظار میرفت به حمایت از رضاشاه برخیزند. اما برخلاف این تصور حامیان خارجی رضاشاه خود به عامل برکناری او تبدیل شدند. با این حال برخی معتقدند آلمان میتوانست در آن شرایط به کمک رضاشاه بشتابد؛ به خصوص آنکه رضاشاه روابط نزدیک و دوستانهای با آلمان برقرار کرده بود، اما واقعیت این است که آلمان نیز در آن شرایط در موضع ضعف قرار گرفته بود و حتی قادر به دفاع از خود نبود. این کشور مجبور بود پاسخ تهاجمات متفقین در سایر مناطق را بدهد. علاوه بر این حتی اگر شرایط نظامی این کشور نیز در موضع قدرت قرار داشت به طور قاطع بر اساس منافع ملی خود عمل میکرد. به عبارتی اگر منافع این کشور اجازه میداد به حمایت از رضاشاه برمیخاست و در غیر اینصورت ممکن بود حتی به مقابله با متحدان خود نیز برخیزد؛ همانطور که به روسیه حمله کرد.
رضاشاه در ژوهانسبورگ (سال 1323)
شماره آرشیو: 3262-1ع
سخن نهایی
در پاسخ به سؤال چرایی عدم حمایت گروههای مختلف مردمی از رضاشاه شاید این استدلال مطرح باشد که مردم قدرت مقابله با متفقین را نداشتند. در واقع آنها میدانستند در صورت حمایت از رضاشاه، کاری از پیش نخواهند برد؛ زیرا قدرت متفقین قابل مقایسه با قدرت مردم نبود، اما این استدلال از بسیاری جهات اشتباه است؛ زیرا اگر تنها موضوع ضعف نیروهای مردمی مطرح بود، مردم در دوره تبعید رضاشاه میتوانستند موجبات بازگشت او را فراهم کنند؛ بهخصوص بعد از شهریور 1320 که کشور به آرامش نسبی رسید و زمینه همفکری گروههای سیاسی نیز تا حدودی فراهم بود؛ در حالی که این کار هیچگاه انجام نشد و حتی در شکل تلاشهای کوچک نیز بروز نکرد؛ زیرا رضاشاه فاقد پایگاه مردمی بود و مردم دل خوشی از اقدامات او نداشتند.
پینوشتها:
[1] . ریچارد ا. استورات، در آخرین روزهای رضاشاه، تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1370، صص 321- 322.
[2] . سقوط، مجموعه مقالات همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1384، ص 791.
[3] . حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، چ پنجم، 1384، ص 73.
[4] . احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، غلامحسین زرگرینژاد، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی فرهنگی، 1373، صص 425-426.
[5] . استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، انتشارات جامی، 1382، ص 97.