تصویری از گستره سرکوب اپوزیسیون رژیم پهلوی در دهه واپسین از عمر این رژیم؛

تبیین چرایی و چگونگی تشدید سرکوب مخالفین در دهه 1350

کیفیت و کمیّت برخوردهای ساواک با مخالفان رژیم پهلوی تا قبل از دهه 1350 نسبتا پراکنده و غیرمنسجم بود، اما از دهه 1350 به بعد به عللی سرکوب مخالفان شدت بیشتری به خود گرفت
تبیین چرایی و چگونگی تشدید سرکوب مخالفین در دهه 1350

پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ مخالفان رژیم پهلوی طیف گسترده‌‌ای بودند که هر یک مشی ویژه‌‌ای در مبارزه با حکومت پهلوی داشتند. این گروه‌‌ها که از چپ مارکسیستی تا جریان اسلامی را شامل می‌‌شدند، بنا بر راهبرد، استراتژی و تاکتیکِ اصول مبارزه برنامه‌‌هایی برای به دست گرفتن قدرت سیاسی و جایگزینی یک الگوی حکمرانی طراحی کردند که بالطبع خارج از دایره حکومت پهلوی قرار داشت و سازمان‌‌هایی چون ساواک وظیفه‌‌ داشتند ضمن تعقیب و مراقبت، به تجزیه‌وتحلیل رفتار این گروه‌‌ها بپردازد و در مواقع لزوم با آنها برخورد کنند. کیفیت و کمیّت این برخوردها تا قبل از دهه 1350 نسبتا پراکنده و غیر منسجم بود، اما از دهه 1350 به بعد سرکوب مخالفان شدت بیشتری به خود گرفت، تا حدی که اغلب یا زندان بودند یا در برخورد با نیروهای عملیاتی و در کف خیابان، کشته می‌‌شدند. این پژوهش تلاش دارد ضمن چرایی و چگونگی سرکوب مخالفان، به تبیین رابطه تحدید ناراضیان و کاهش مشروعیت سیاسی رژیم پهلوی بپردازد. به نظر می‌‌رسد رژیم‌‌های استبدادی مانند رژیم شاه هنگامی‌که دچار زوال سیاسی و کاهش مشروعیت می‌‌شوند، به‌جای باز کردن فضای سیاسی و انبساط سیستمی، به انقباض و تنگ‌‌تر کردن فضای سیاسی روی می‌‌آورند و در جهت عکس اهداف خود، به آتش دگرگونی و یا انقلاب، کمک می‌‌نمایند.
 
پیش‌‌زمینه انقلاب؛ نهضت اسلامی 15 خرداد 1342
بنا بر نظر اکثر تحلیلگران سیاسی، ازجمله مارکسیست‌‌‌‌هایی مانند بیژن جزنی، رهبر معنوی چریک‌‌های فدایی خلق ایران، قیام 15 خرداد فصل ممیز «تضاد خلق با استبداد درباری» بود.[1] حجم وسیع اعتراض و گسترده قشرهای مختلف جامعه ایران، رژیم ساواک را به وحشت انداخت و مصمم شد آن را به شدیدترین وضعی سرکوب کند.[2] این قیام، بعد از ده سال از کودتای 28 مرداد 1332، پایه‌‌های رژیم را لرزاند و به‌عنوان یک الگوی موفقِ پیش‌رونده عملی در میان گروه‌‌ها و سازمان‌‌های سیاسی در نظر گرفته شد. نهضت اسلامی امام خمینی(ره)، پس از قیام و کشتاری که صورت گرفت، علاوه بر شخص شاه، کلیت و چهارچوب نظام سلطنتی را زیر سؤال قرار داده بود. این بار از سال 1348 به بعد، به‌صورت روشن‌‌تر و صریح‌‌تر در کتاب «ولایت فقیه» دلایل لزوم «تشکیل حکومت اسلامی» و برچیدن رژیم‌‌های طاغوت سلطنتی توسط امام طی جلساتی که در نجف بودند، بیان شد؛ به همین دلیل، کتاب «ولایت فقیه» در رژیم شاه در صدر لیست کتاب ممنوعه قرار داشت و برخی از فعالان سیاسی به جرم چاپ و تکثیر آن یا به جرم همراه داشتن و مطالعه این اثر به زندان افتادند و زیر شکنجه قرار می‌‌گرفتند؛ ازاین‌رو، امام چشم‌‌انداز مبارزه با رژیم طاغوت را یک گام به‌پیش برد و از خمودگی رهانید.
 
دهه 1350؛ مبارزه مسلحانه تنها راه رهایی
از طرف دیگر، سیستم بسته، اصلاح‌‌ناپذیر، و هزار فامیل رژیم پهلوی، راهی برای مشارکت سیاسی باز نکرد. فقدان احزاب سیاسی مستقل و شیوه استبدادی حکمرانی، فضای سیاسی را به سمت خشونت سیاسی و جنگ‌‌های چریکِ شهری سمت‌وسو داد. این گروه‌‌ها، که امیدی به «اصلاح» نداشتند، فاز «مسلحانه» را برای تغییر رژیم انتخاب کرده بودند. این گروه‌‌ها را می‌‌توان به دو دسته کلی چپ و مذهبی تقسیم کرد و هرکدام را در زیرشاخه‌‌های گوناگون مورد شناسایی قرار داد، اما در مورد چرایی این روش مبارزه باید خاطرنشان کرد که گروه‌‌های میانه‌‌رو مانند جبهه ملی یا چهره‌‌های محوری مانند مهندس بازرگان خطر کمتری برای رژیم به‌‌حساب می‌‌آمدند.[3] مهدی بازرگان در دفاعیات خود در دادگاه نظامی خبر می‌‌دهد که «ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی [مشروطه] به مبارزه سیاسی برخاسته‌‌ایم. ما از رئیس دادگاه انتظار داریم این "نکته" را به بالاتری‌‌ها بگویند».[4] آخرین نفرات نیز محکوم و زندانی شدند و نسل جدید که دیگر امکان بازبینی، اصلاحات و تغییر در روند حکمرانی را نمی‌‌دید، شیوه مبارزه خود را تغییر داد. نسل جوان، بنا بر تجربه انقلاب‌‌های چین، کوبا، الجزایر و ویتنام[5]، به صورت نمادین در بهمن‌ماه 1349، به یک پاسگاه در منطقه‌‌ای به نام «سیاهکل»، حمله کرد و پیام خود را به گوش شاه رساند. به نظر می‌‌رسد پیام یادشده چنین است: تنها راه رهایی جنگ مسلحانه است! سازمان مجاهدین خلق نیز، با تجربه‌‌ای که از آموزش اعضا خود در کشورهای مصر، لیبی و گروه الفتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین داشت، برای اینکه از غافله عقب نماند، در خردادماه سال 1352 سرهنگ لوئیس هاوکینز را ترور کرد.[6]
 
نمایی از نیروهای سازمان مجاهدین خلق
نمایی از نیروهای سازمان مجاهدین خلق
  
اساسا، پس از کودتای 28 مرداد 1332 و پس از آغاز دهه 1340، مشی مبارزه مسلحانه
به عنوان یک استراتژی مورد قبول قرار گرفت (به استثنای نهضت امام خمینی که قائل به جنگ مسلحانه نبود). حزب ملل اسلامی با بنیادگذاری سیدمحمدکاظم موسوی بجنوردی و شاخه نظامی مؤتلفه اسلامی به رهبری سیدعلی اندرزگو، و سایر گروه‌‌های چریکی مسلمان مانند گروه ابوذر نهاوند، گروه جهرم، گروه پویندگان راه علی، گروه جوانان غیور قم، گروه حزب‌‌الله، گروه الفجر، گروه ولی عصر(ص)، گروه شیعیان راستین همدان و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، هسته‌‌های چریکی با گرایش اسلامی بودند که به دست ساواک شناسایی شدند.[7] قدرت لجستیکی و اطلاعاتی ساواک بیش از پیش قوی‌‌تر شده بود، به حدی که در دهه 1350، اکثر مخالفان یا به زندان افتادند یا کشته شدند یا از کشور مهاجرت کردند.
 
ساواک، اشتباه محاسباتی یا اختلافات درون‌گروهی
تمام نیروی واحد سوم ساواک که به واحد امنیت داخلی معروف است به شناسایی چریک‌‌های شهری، اعم از فدائیان و مجاهدین محدود شده بودند، و از گسترش رو به افزون یاران امام خمینی(ره)، که همچون لایه‌‌های آتش زیر خاکستر در سرتاسر ایران پخش شده بودند، دچار حیرت شدند. اگرچه ساواک تا سال 1356، تمام مخالفان و سازمان‌‌های چریکی را تحت کنترل خود درآورد، اما توانایی کنترل یکی از بزرگ‌‌ترین مخالفان، و مهم‌‌ترین معترض خود، یعنی امام خمینی(ره)، را نداشت و همو طومار سلطنت را در هم پیچید، اما در تبیین موفقیت ساواک در سرکوب مخالفان سکولار و مسلح می‌‌توان به چند مورد اشاره کرد: نخست و مهم‌‌ترین عامل، «انشعاب» در سازمان‌‌های سیاسی است؛ برای مثال، در سال 1354، بخشی از اعضای رهبریت سازمان مجاهدین خلق به ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم روی آوردند و افرادی که حاضر نبودند با این مشی ایدئولوژیک به مبارزه خود ادامه دهند، حذف درون‌سازمانی می‌‌شدند. تقی شهرام با تصفیه شریف واقفی و دیگر افراد، ضربه سنگینی به وحدت و انسجام آن وارد کرد.[8]
 
علی عمویی، از زندانیان باسابقه عضو حزب توده، بازتاب و پیامد این عمل را به خوبی تشریح می‌‌کند. او در خاطرات خود می‌‌گوید: «انشعاب در سازمان پدیده‌‌ای بی‌‌سابقه‌‌ای نبود، اما برخوردهای قهرآمیز و توأم با خشونت، فاجعه‌‌ای بود که گریبان همه را گرفت. همه شاهد بودیم که رژیم چه بهره‌‌ها از این حادثه برد. چه ضرباتی به بدنه سازمان وارد کرد و چه تبلیغات زهرآگینی با ترتیب دادن نمایش‌‌های تلویزیونی به راه انداخت».[9] او در ادامه اضافه می‌‌کند: «در این ماجرا [یعنی انشعاب و تصفیه درونی]، همه بازنده بودند، جز رژیم که بهره‌‌ها برد و هرچه در توان داشت برای تضعیف مخالفین به کار گرفت».[10] بنابراین، به نظر می‌‌رسد ساواک در سرکوب مخالفان وظایف خود را به خوبی انجام داده است.
 
ساواک توانست با قلع و قمع نیروهای مسلح و چپ از گسترش آن جلوگیری کند. ساواک سعی کرد با مهار نهضت مرجعیت، امام خمینی را تبعید، حوزه را سرکوب، روحانیون معترض و مخالفین سیاسی را دستگیر، تبعید و زندانی کند. او حزب توده را از دور خارج کرد و چندین گروه موازی تشکیل داد و همچنین توانست بسیاری از روشنفکران چپ و راست را جذب حکومت کند و آنها را به عنوان سازمان‌دهندگان فکری رژیم پهلوی به استخدام درآورد.[11] اما زمان نشان داد که نیروهای مذهبی با توجه به ماهیت شبکه‌ای که از آن برخوردار بودند و در درون ساختاری از مساجد و حسینیه‌ها حضور داشتند و در میان مردم از جایگاه برتری برخوردار بودند، روز به روز در حال گسترش بودند. به شکلی که هرچه به روزهای انقلاب نزدیک‌تر می‌شدیم این شبکه به ظاهر سرکوب‌شده بهتر می‌توانست به نیروی سازمان‌دهنده انقلاب تبدیل شود.
 
نتیجه‌‌گیری
انسداد سیاسی حاکم بر نظام سیاسی حکومت پهلوی در سال‌‌های دهه 1350 و گرایش روزافزون شاه به استبداد و از میان برداشتن مخالفان، حتی منتقدان مسالمت‌‌جوی سیاسی، متکی بر چند مؤلفه است: نخست پشتیبانی حامیان خارجی، به‌ویژه آمریکا، دوم، تجهیز لجستیکی، فنی، نظامی و لوازم جاسوسی ساواک، سوم، نفوذ ساواک به درون تشکیلات سازمان‌‌ها و گروه‌‌های سیاسی. و سرانجام، انشعابات، اختلافات و تصفیه‌‌های قهرآمیز درون‌‌سازمانی. این عوامل سبب شد بیشتر مخالفان سیاسی در دهه 1350 سرکوب، زندانی یا کشته شوند.
 
یکی از سالن‌های کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک که تصویر زندانیان آن را در خود دارد
یکی از سالن‌های کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک که تصویر زندانیان آن را در خود دارد
 
 
پی‌نوشت‌ها:
 
[1]. بیژن جزنی، «موقعیت طبقاتی، قشرها، جریان‌‌ها و عوامل مختلف در جریان اصلاحات ارضی»، در: طرح جامعه‌‌شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی ایران، ج 1، بی‌‌جا، آزاد، بی‌‌تا، ص 226.
[2]. م. س. ایوانف، تاریخ نوین ایران، ترجمه هوشنگ تیزابی و حسن قائم‌‌پناه، تهران، اسلوج، 1356، ص 224.
[3]. تقی نجاری‌‌راد، ساواک، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ دوم، 1390، ص 71.
[4]. مهدی بازرگان، مدافعات در دادگاه غیرصالح تجدیدنظر نظامی، به نقل از غلامرضا نجاتی، تاریخ 25 ساله‌‌ی ایران، ج 1، تهران، موسسه فرهنگی رسا، 1371، ص 373.
[5]. مازیار بهروز، شورشیان آرمان‌‌خواه؛ ناکامی چپ در ایران، ترجمه مهدی پرتوی، تهران، ققنوس، 1380، ص 85.
[6]. مظفر شاهدی، ساواک؛ سازمان اطلاعات و امنیت کشور (1335-1357)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌‌های سیاسی، چ چهارم، 1399، ص 593.
[7]. همان، صص 581-584.
[8]. رسول جعفریان، جریان‌‌ها و سازمان‌‌های مذهبی و سیاسی ایران (از روی کارآمدن محمدرضاشاه تا پیروزی انقلاب اسلامی)، سال‌‌های 1320-57، قم، مورخ، (ویراست 6)، چ هفتم، 1386، ص 480.
[9]. علی عمویی، دُرد زمانه، خاطرات محمدعلی عمویی «1320-1357»، تهران، انتشارات آنزان، 1377، صص 414-415.
[10]. همان، ص 415.
[11]. روح‌‌الله حسینیان، انقلاب اسلامی (زمینه‌‌ها، چگونگی و چرایی)، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران (1343-1356)، ج 4، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 200.
https://iichs.ir/vdccmoqi.2bq0s8laa2.html
iichs.ir/vdccmoqi.2bq0s8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما