چنانچه دولتی بتواند بدون تأثیرپذیری از نیروهای اثرگذار خارجی، برای خود برنامههای کلان سیاسی، اقتصادی و... تدوین کند، آن را دولت مستقل مینامند؛ براین اساس دوره پهلوی و بهویژه دوره 37ساله سلطنت محمدرضا پهلوی از منظر میزان «استقلال» و «وابستگی» ایران به قدرتهای خارجی دوره ویژهای به شمار میآید
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخمعاصر؛ دوره پهلوی و بهویژه دوره 37ساله سلطنت محمدرضا پهلوی از منظر میزان «استقلال» و «وابستگی» ایران به قدرتهای خارجی دوره ویژهای به شمار میآید. مفهوم استقلال در روابط خارجی یک دولت با دولتهای دیگر بهکار میرود و معنای آن عبارت است از «داشتن قدرت تصمیمگیری و سیاستگذاری همراه با اعمال این تصمیمها و سیاستها در حیطه حاکمیت».[1] اگر این تعریف را تجزیه کنیم، به سه مفهوم قدرت تصمیمگیری، قدرت اعمال تصمیمگرفتهشده و قلمرو حاکمیت میرسیم؛ بنابراین چنانچه دولتی بتواند بدون تأثیرپذیری از نیروهای اثرگذار خارجی، برای خود برنامههای کلان سیاسی، اقتصادی و... تدوین کند، آن را دولت مستقل مینامند. این نوشتار بر آن است ضمن بررسی مفهوم استقلال در دوره پهلوی به مولفههای زدایش آن از صحنه سیاست و روابط خارجی این دوره بپردازد.
برآمدن و بقای پهلوی در سایه روابط دستنشاندگی
سیاست و مناسبات خارجی ایران در دوره پهلوی (1304-1357ش) تحولاتی را طی کرده است که میتوان آن را به دو دوره تقسیم کرد: در دروه اول، یعنی در سالهای 1304-1320ش اصولا حکومت ایران اگرچه بهظاهر در پوشش یک دولت مستقل و غیر وابسته تأسیس شد، نمیتوانست سیاستی مستقل از نیازها و خواستههای انگلستان اتخاذ نماید. در واقع، انگلیس با کودتای 1299ش و روی کار آوردن رضاخان توانست اولین حکومت کاملا دستنشانده را در ایران پایهگذاری کند. حکومت دستنشانده از منظر چرچیل، هزینه کمتر و موفقیت بیشتری داشت. بدینمنظورژنرال آیرونساید به دستور چرچیل به ایران آمد تا طرح استقرار یک حکومت نظامی وابسته در ایران را به اجرا درآورد و زمینههای اعمال نفوذ بیحد و حصر انگلیسیها در صحنه سیاست ایران را به شکلی قویتر فراهم کند.
در دوره دوم، یعنی سالهای پس از شهریور 1320ش، سیاست داخلی و روابط خارجی ایران بر اساس ضرورتهای بینالمللی شکل گرفت؛ در واقع، در این زمان دولت ایران درصدد بود اهداف و منافع ملی خود را با تأکید بر ضرورتهای امنیتی و ژئوپلیتیکی قدرتهای بزرگ تنظیم کند.[2] بر همین اساس، در سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332ش زمینههای اولیه نزدیکی ایران با آمریکا فراهم شد و با عضویت ایران در پیمان بغداد ـ سنتو، قرارداد کنسرسیوم نفتی و قراردادهای نظامی دوجانبه ایران و آمریکا[3] بهتدریج از نفوذ قدرتهای بزرگ سنتی ــ انگلیس و روسیه ــ در ایران کاسته شد و معادله قدرت به نفع آمریکا تغییر کرد و ایران در چهارچوب همان روابط دستنشاندگی به متحد وفادار ایالات متحده تبدیل شد. با توجه به مطالب یادشده، میتوان گفت که در هر دو دوره استقلال دولت در چهارچوب مناسبات دستنشاندگی دچار فرسایش و زوال شد که در ادامه به مهمترین مؤلفههای این مسئله اشاره شده است.
مهرهچینی قدرتهای بزرگ در حکومت ایران
کودتای 3 اسفند 1299ش، مبنای جدید و شیوه نوین مهرههای سیاسی انگلیس برای استثمار ایران بود. در شیوه جدید انگلیسیها، بهرهبرداری از منابع اولیه داخل کشور، و نیز ترویج نوگرایی و تحول اجتماعی به سبک و سیاق زندگی غرب، از طریق گماشتن مهرههای مطیع و تابع انجام میشد. در حقیقت، کودتای 3 اسفند وابستگی سیاسی و اقتصادی ایران را به غرب بیشتر و افزونتر کرد. محمدرضا پهلوی درباره اعمال نفوذ بیگانگان در مهمترین رکن کشور (مجلس)، در دوره پدرش و بعد از آن، اعترافی کرده که شایان توجه است:
«... بعد از رفتن پدرم (شهریور 1320) مدتی مدید، کارها در ظاهر به دست یک عده ایرانی، ولی در عمل، قسمتی به دست سفارت انگلستان و قسمت دیگر به دست سفارت روس انجام میگرفت،... صبح مستشار سفارت انگلستان با یک لیست انتخاباتی (انتخابات مجلس شورای ملی) به سراغ مراجع مربوطه میآمد و عصر همان روز، کاردار سفارت روس با لیست دیگری میآمد... ».[4]
چند تن از امرای ارتش ایران در جریان تشکیل جلسه با وزیرمختار انگلستان و فرمانده سپاه متفقین در ایران
شماره آرشیو: 557-1ع
همچنین، پس از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم ایران عملا صحنه بازیگری مطلق انگلیسیها شد؛ تا جاییکه محمدرضا پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم» نوشته است: «...طی اشغال ایران، عملا زمام امور در دست انگلیس بود و کاری از ما ساخته نبود».[5]
این وابستگیها فقط به دوره رضاخان خلاصه نمیشد، بلکه در دوره سلطنت محمدرضا نیز با شدت ادامه داشت. انگلیس برای نظارت هرچه بهتر بر اعمال شاه جوان و نیز هدایت وی به سمت منافع انگلستان، عوامل خود را به روشهای گوناگون در اطراف شاه مستقر کرد. در این دوره سفارت انگلیس تأثیر بسیاری در انتخابات مجلس و دستیابی اشخاص به مقامات و مشاغل مهم از جمله نخستوزیری داشت. ازجمله این افراد میتوان به منوچهر اقبال، تیمور بختیار، امیرعباس هویدا، علی امینی و حسین فردوست اشاره کرد. انگلیس و آمریکا بهقدری در محمدرضا پهلوی نفوذ داشتند که او مجبور بود نخستوزیران را مطابق نظر آنها انتخاب کند و در این زمینه کوچکترین اختیاری نداشت. اردشیر زاهدی در کتاب خاطرات خود چنین آورده است: «انتصاب هویدا به نخستوزیری اگرچه ظاهرا اتفاقی صورت گرفت، اما هویدا نخستوزیری بود که آمریکا، انگلستان و اسرائیل روی او توافق کرده بودند و به همین دلیل اعلیحضرت با آنکه چند بار کوشید تا هویدا را کنار بگذارد و من یا اسدالله علم و یا هوشنگ انصاری را مأمور تشکیل کابینه نماید، موفق نشد».[6]
طراحی نهادهای اطلاعاتی و حضور مستشاران نظامی
هرچند نیروهای بیگانه در دوره پهلوی اول گرایش چندانی به تأسیس و آموزش نهادها و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی نشان ندادند، در دوره سلطنت محمدرضا پهلوی این کار یکی از دغدغههای بسیار مهم بلوک غرب برای نفوذ در ایران شد و آنها بهویژه انگلیس و آمریکا تلاشهای گستردهای در این زمینه کردند. در حقیقت، پس از ملی شدن نفت، انگلیس و آمریکا به منظور کنترل اوضاع ایران به فکر تشکیل سازمانهای اطلاعاتی افتادند تا بتوانند منافع خود را تضمین کنند. براساس توافق مقامات اطلاعاتی آمریکا و انگلیس، مأموریت تشکیل ساواک به سازمان «سیا» واگذار و مسئولیت راهاندازی «دفتر ویژه اطلاعات» به اینتلیجنس سرویس انگلیس محول شد. بدینترتیب، با سازماندهی این دو سازمان اطلاعاتی در ایران، کشورهای غربی شاخههای مراکز اطلاعاتی خود در ایران را راهاندازی کردند و اطلاعات باارزشی را از این طریق بهدست میآوردند. بهتدریج آمریکا جایگاه خود در ساواک را به اسرائیل واگذار کرد و اسرائیل مسئولیت اصلی را در سازماندهی تشکیلات اطلاعاتی ایران به عهده گرفت.
افزون بر این، هدایت ارتش ایران هم بهدست مستشاران آمریکایی بود و آنان در تمام ارکان ارتش نفوذ کرده بودند. بودجه ارتش نیز با نظر مستشاران آمریکایی مشخص و هزینه میشد. آنان بودند که مشخص میکردند سفارش تسلیحات علاوه بر کشور خودشان به کدام کشورها داده و از چه نوع تسلیحاتی در ارتش ایران استفاده شود؛ برای نمونه آخرین سفیر آمریکا در ایران دراینباره گفته است: «سیاست کلی آمریکا بر مبنای فروش نامحدود اسلحه و تجهیزات نظامی به ایران استوار بود... روش کار بر این منوال بود که مقامات ایرانی صورت سفارشات تسلیحاتی خود را با مشورت مستشاران آمریکایی تنظیم میکردند و هیئت نظامی آمریکا، ترتیب خرید و تحویل این سلاحها را میداد...».[7]
عدهای از مستشاران آمریکایی در تهران
شماره آرشیو: 1-1159-288م
تصویب و احیای قوانین و لوایح ناقض استقلال
یکی از اقدامات دیگری که استقلال ملی ایران را در دوره پهلوی دچار بحران کرد تصویب طرحها و قوانینی بود که به موجب آن، کشور از لحاظ اقتصادی و سیاسی به غرب وابستهتر میشد. کنسرسیوم نفتی، اصلاحات ارضی و لایحه کاپیتولاسیون تنها بخشی از طرحهایی بود که آمریکا در دوره رژیم پهلوی دوم و با کمک سیاستمداران دستنشانده خود توانست به اجرا گذارد. پس از تصویب لوایح موسوم به «اصلاحات ارضی» و «انجمنهای ایالتی و ولایتی» در سالهای آغازین دهه 1340ش، احیای نظام کاپیتولاسیون با هدف برداشتن موانع حقوقی و قانونی حضور نیروهای آمریکایی در ایران و تضمین امنیت آنان، در کانون توجه قرار گرفت. در اسفند 1340ش، سفارت آمریکا این طرح را به دولت امیراسدالله علم پیشنهاد کرد و هیئت دولت نیز آن را در مهر 1342ش به تصویب رساند. در اسفند 1342ش، علم از نخستوزیری برکنار شد و جای خود را به حسنعلی منصور داد. منصور که روابط نزدیکی با آمریکاییها داشت، بار دیگر این لایحه را در دستور کار دولت قرار داد. نمایندگان مجلس شورای ملی ابتدا با این طرح مخالفت کردند، ولی منصور با قدرت هرچه تمامتر از لایحه دفاع کرد[8] و سرانجام موفق شد در مهرماه 1343ش آن را به تصویب مجلسین برساند.
اگرچه رژیم پهلوی درصدد بود تصویب لایحه کاپیتولاسیون در جامعه ایران بازتاب چندانی نداشته باشد، بررسی قانون کاپیتولاسیون بیش از هر چیزی نشاندهنده محدود کردن قلمرو و اقتدار دادگاهها، ناقض ضمانت اجرای قوانین جزایی و استقلال کشور بود؛ ازهمینرو، واکنش بسیاری از نیروهای سیاسی و اجتماعی را برانگیخت و امام خمینی(ره) در واکنش به این موضوع سخنرانی تاریخی خود را بیان و ضمن سخنان خویش بر خدشهدار شدن جدی استقلال ملی تأکید کردند. ایشان در بخشی از سخنان خویش درایندرباره فرمودند: «... ما را فروختند، استقلال ما را فروختند،... عزت ما پایکوب شد؛ عظمت ایران از بین رفت؛ عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند».[9]
فرجام سخن
روابط ایران با قدرتهای بزرگ و بهویژه قدرتهای غربی همواره با آسیبها و چالشهای جدی همراه بوده است. درکل میتوان گفت ازآنجاکه حکومت پهلوی از آغاز با حمایت و مداخله دولتهای بیگانه تأسیس شده بود، فاقد پایگاه مردمی و اجتماعی لازم بود و در نتیجه از یک تضاد درونی رنج میبرد؛ ازهمینرو، این رژیم برای حل بحران مشروعیت و ضعف ساختاری موجود، سیاستهای خود را عمدتا تابع ملاحظات و تصمیمات قدرتهای بزرگ قرار داده بود. جهتگیریهای همگام رژیم با دول بیگانه بهویژه انگلستان و آمریکا در زمینههای مختلف، ایران را کشور دستنشانده کرد. این دستنشاندگی نه تنها به کاهش بیش از پیش مشروعیت حکومت منجر شد، بلکه استقلال نظام سیاسی را زیر سؤال برد و بهتدریج سبب زوال مولفههای آن شد.
پینوشتها:
[1]. علی آقابخشی، فرهنگ علوم سیاسی، تهران، مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، 1376، ص 277.