ارزیابی انگلستان از روحیات رئیس دولت ملی؛

مصدقی که انگلیسی‌ها برساخته بودند

نهضت ملی شدن صنعت نفت در ایران یکی از رویدادهای تحول‌ساز تاریخ معاصر ایران است که درباره آن مطالعات بسیاری انجام شده است اما اینکه انگلستان چه برداشتی از ویژگی‌های شخصیتی محمد مصدق داشت و به او چگونه می‌نگریست از مباحثی است که کمتر به آن توجه شده است
مصدقی که انگلیسی‌ها برساخته بودند
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ نهضت ملی شدن صنعت نفت در ایران در دوره زمامداری محمد مصدق یکی از رویدادهای تحول‌ساز تاریخ معاصر ایران است؛ رویدادی که شاید مهم‌ترین حادثه در میان دو انقلاب ایران در عصر حاضر باشد. در این میان، یکی از مسائلی که شاید کمتر بررسی شده ارزیابی دولت انگلستان از مصدق، روحیات وی و نحوه تعامل دولت انگلستان به عنوان طرف اصلی دعوا با اوست. در واقع اینکه انگلستان چه برداشتی از ویژگی‌های شخصیتی محمد مصدق داشت و به او چگونه می‌نگریست از مباحثی است که کمتر به آن توجه شده است. بر این اساس، در سطور زیر تلاش خواهد شد به نوع نگاه لندن به محمد مصدق در بحبوحه ملی شدن صنعت نفت توجه و چگونگی و نحوه تعامل طرف غربی ارزیابی شود.
 
مواضع انگلستان در قبال جنبش ملی شدن صنعت نفت
در مورد روند جنبش ملی شدن صنعت نفت می‌توان گفت که در آغاز نهضت، دیدگاه دولت آمریکا با انگلستان متفاوت بود. انگلیسی‌ها محمد مصدق را فاقد هر گونه حسن نیّت و روحیه سازش تلقی می‌کردند. از نظر آنها او جز مصادره یک شرکت انگلیسی اندیشه دیگری در سر نداشت و با این اقدام خود موجب فلاکت اقتصادی کشور خود نیز می‌شد. البته در بین آنها اختلاف نظر نیز وجود داشت و در مورد اینکه آیا مصدق برای حصول به توافق در مورد مسئله نفت از ثبات روحی یا تعقل کافی برخوردار است با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. بااین‌حال، رهبران سیاسی در لندن به‌تدریج به یک جمع‌بندی از مصدق و نحوه تعامل با او رسیدند.[1]
 
در واقع هرچند انگلستان در دوره حکومت حزب کارگر به رهبری کلمنت اتلی در برابر فشارهای مداخله‌جویانه محافل استعماری در این کشور مقاومت می‌کرد و دلیل آن را هم تا حدودی عدم پشتیبانی آمریکا از این اقدام می‌دانست، اما شرایط به‌تدریج تغییر کرد. به تعبیری، در نهایت مقام‌های انگلیسی به‌اشتباه به این نتیجه رسیدند که هرگونه امکان حل مسئله از طریق مذاکره را آزموده‌اند و مصدق گذشته از اینکه کینه عمیقی نسبت به انگلستان در اداره امور دارد، زمام امور را نیز دارد به‌تدریج از دست می‌دهد. بر اساس این تحلیل بود که از نظر آنها فرضیه مداخله در امور ایران و سرنگونی حکومت مصدق، تهران را از یک انقلاب کمونیستی احتمالی نجات می‌داد. انگلیسی‌ها به‌رغم توصیه برخی از دوستان نزدیک ایرانی خود، که به لندن درباره احساسات ملی‌گرایانه در ایران هشدار داده بودند، همچنان اصرار داشتند که هر گونه توافقی باید در چهارچوب قرارداد گس ـ گلشاییان انجام شود. قرارداد گس ـ گلشاییان قراردادی بود که میان سر نویل گس، نماینده شرکت نفت انگلستان، و عباسقلی گلشاییان، وزیر دارایی وقت، امضا شد و با تلاش جریان اقلیت مجلس پانزدهم به رهبری حسین مکی در مجلس شورای ملی ایران به تصویب نرسید و به جای آن قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس به سرانجام رسید.[2]
 
در مورد آمریکایی‌ها البته اوضاع کمی متفاوت بود. آنها ابتدا ملی‌گرایی مردم ایران احساس همدردی می‌کردند. دستگاه حکومتی ترومن به سرپرستی سیاستمداران بانفوذی همچون دین آچسون، وزیر امور خارجه، و جورج مک گی، معاون او، نسبت به مصدق و نهضت او تفاهم چشمگیر و تا حدودی همدلی نشان می‌دادند. واشنگتن اگرچه در مورد خطر کمونیسم و اهمیت نفت ایران برای اقتصاد غرب نگران بود، ولی هر گونه تلاش قهرآمیز و مداخله نظامی انگلیسی‌ها برای تغییر شرایط را نادرست تلقی می‌کرد. بااین‌حال، پس از روی کار آمدن جمهوری‌خواهان در آمریکا، مواضع این کشور نیز تغییر کرد.[3]
 

محمد مصدق، نخست‌وزیر، هنگام دست دادن با هری ترومن رئیس‌جمهور آمریکا
محمد مصدق، نخست‌وزیر، هنگام دست دادن با هری ترومن رئیس‌جمهور آمریکا
شماره آرشیو: 3162-4ع
 
برداشت انگلیسی‌ها از مردم ایران و محمد مصدق
انگلیسی‌ها که مدعی آشنایی کامل با خصوصیت اخلاقی ایرانیان بودند چنین استدلال می‌کردند که اعطای هرگونه امتیاز اضافی فقط به تحریک بیشتر ایرانیان منجر خواهد شد و حال آنکه قاطعیت در نهایت ایرانیان را به تسلیم وادار خواهد کرد. رهبران سیاسی انگلستان همچنین نگاهی از بالا به پایین به مردم ایران داشتند و برای خود رسالت اصلاح آنها را در سر می‌پروراندند؛ برای مثال، سر ریدر بولارد، سفیر انگلستان در ایران در 1946م، نظر خود در مورد ایرانیان را چنین بیان کرده است: با کمال تأسف باید بگویم که مردم ایران جز جمعی ناسپاس و نادرست، بی‌انضباط و وحدت‌ناپذیر و بی‌برنامه و بدون هدف چیزی نیستند. البته منظور بولارد در اینجا بیشتر نخبگان حاکم هستند و نه مردم عادی؛ چرا که به واسطه قرن‌ها
استبدادزدگی عملا مردمی در کار نبود و مردم ایران صرفا دستخوش امیال یک طبقه حاکم و اصلاح‌ناپذیر بودند.[4]
 
حتی جانشین بولارد در ایران نیز همین نگاه را داشت. سر فرانسیس شپرد در سال 1951م گفته است: نکته غم‌انگیز وضعیت کنونی ایران این است که در قرن بیستم هیچ کشوری وجود ندارد که بخواهد آموزش ایران را برعهده بگیرد و آن را برای جریانی که در نهایت به اصلاحات منجر شود آماده سازد؛ به نحوی که ایران بتواند در برابر قدرت‌های دیگر در مناسبات و مراوداتی برابر قرار گیرد. در همین حال، اگر اقدامی صورت نگیرد، امکان این هست که این کشور راهبردی در منطقه خاورمیانه باز هم بیشتر از این در فساد غوطه‌ور شود و کار در نهایت به یک انقلاب مارکسیستی منتهی گردد که این روند می‌تواند به‌شدت منافع انگلستان را با مخاطره روبه‌رو سازد.
 وی در ادامه گفته است: ایرانیان را می‌بایست از لحاظ اقتصادی، اخلاقی و نظامی از شر خودشان نجات داد. به گفته شپرد، اگر ایرانیان به حال خودشان واگذار می‌شدند روحیه و خصلت شرقی‌شان، که آمیزه و ترکیبی از سستی، تنبلی، حقه‌بازی و سوءظن است، آن‌ها را در همان حدود چلاندن هر چه بیشتر شرکت نفت نگه می‌داشت.[5]    
 
از نظر انگلیسی‌ها مصدق نیز دیوانه‌ای بیش نبود که ضمن نشان دادن بدترین جنبه‌های خصوصیات اخلاقی ایرانیان، راه نابودی کشورش را در پیش گرفته بود. انگار که انگلیسی‌ها برای مذاکره با ایران و مصدق آمادگی کامل دارند، اما این مصدق است که قصد مذاکره ندارد و می‌خواهد به هر نحو ممکن دست انگلستان را به طور کلی از منابع نفت ایران کوتاه کند. آنها حتی چنین تبلیغ می‌کردند که مصدق به صورت ذاتی مخالف انگلستان است و تمایلات شدید ضد انگلیسی دارد.[6]
 
در برخی منابع انگلیسی، مصدق به عنوان یک شخص دموکرات مطرح شده بود که از قابلیت لازم برای حکمرانی برخوردار نبود. در برخی دیگر وی به دورویی متهم شده است که از یک طرف مشروطه‌خواه است و از طرف دیگر اعمال قدرت شخصی و فردی و کنارگذاشتن عقل جمعی را در پیش می­گیرد؛ برای نمونه، یکی از مقام‌های انگلیسی که در مناقشه نفت دست داشت، مصدق را شخصی توصیف کرده که از ایجاد هر گونه ثبات یا رفاه در کشورش عاجز است، نمی‌تواند حکومت کند و هر چه زودتر از مسند قدرت کنار می‌رود و این در نهایت به نفع مردم ایران است. یکی دیگر از مقام‌های انگلیسی گفته است: ما تصور نمی‌کردیم که او کاری به نفع ایران انجام دهد. به باور ما دو سال نخست‌وزیری برای مصدق زیاد هم بود. او هیچ کاری برای ایران انجام نداد. شخصیت سیاسی دیگری نیز چنین اظهارنظر کرده بود: مصدق کشور را بر یک گاری دستی نهاده و به سوی جهنم می‌برد.[7]   
 
سکه یادبودی که به مناسبت توفیقات دکتر محمد مصدق در آغازین دوره نخست‌‎وزیری ضرب شد
سکه یادبودی که به مناسبت توفیقات دکتر محمد مصدق در آغازین دوره نخست‌‎وزیری ضرب شد
 
این در حالی بود که مصدق مخالف انگلستان نبود و حتی سنت‌های دموکراتیک این کشور را می‌ستود. در واقع مصدق بارها اعلام کرده بود که با ملت انگلستان یا دولت این کشور سر جنگ ندارد، بلکه اختلاف ایران با شرکت نفت ایران ـ انگلیس است و در واقع مخالفت استعمار انگلستان است و نه مخالف انگلستان. به تعبیر فخرالدین عظیمی «شخصیت مصدق و برداشت‌ها و اعتقاداتش و حتی دیگر خصوصیات او تا حدود زیادی ساخته و پرداخته جامعه و فرهنگ سیاسی ایران بود. زمینه‌ای که مصدق در آن رشد یافت، جهت‌گیری‌های ریشه‌دار نسل او، بازتاب مداخلات مستمر بیگانگان، محیط سیاسی عصر قاجار و پهلوی، همگی در شکل‌گیری ذهن او دخیل بودند. مصدق وارث سنت‌های فکری اصلاح‌طلبان قرن نوزدهم و انقلاب مشروطیت ایران بود و نقاط ضعف و قوت و نیز تناقض‌های آن را در وجودش داشت. این سنّت‌ها در مبارزه با تسلط سیاسی بیگانگان مؤثر بود، اما برای تشکیل یک چهارچوب منسجم نظری و تشکیلاتی در جهت نیل به تحقق یک نظام پارلمانی و یک سیاست مدرن، زمینه استواری را تشکیل نمی‌داد».[8]
 
در مجموع آنچه در مورد برداشت دولت انگلستان از شخصیت محمد مصدق می‌توان گفت این است که آنها مصدق را فردی مغرض تلقی می‌کردند که نسبت به انگلستان بسیار بدبین بود و تلاش می‌کرد دست این قدرت استعماری را از ایران کوتاه کند. در واقع لندن چون تلاش‌های مصدق برای ملی کردن صنعت نفت را در جهت منافات با منافع ملی خود می‌دید از وی برداشتی منفی داشت؛ برداشتی که در نهایت رهبران سیاسی در لندن را به این نتیجه رساند که باید به هر شکل ممکن دولت برآمده از آرای مردمی و قانونی محمد مصدق را سرنگون کنند و یک دولت دست‌نشانده را به جای آن نشانند؛ به همین دلیل با کمک آمریکا ترتیبی داده شد تا با طراحی یک کودتا مصدق سرنگون و دولتی جایگزین آن شود که فاصله آن با اهداف و منافع انگلستان چندان زیاد نباشد و هدف ملی کردن صنعت نفت در ایران را محقق نسازد.  
   
 
پی‌نوشت‌ها:
 
[1] . جیمز بیل و ویلیام راجر لویس، مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی، ترجمه هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، نشر گفتار، 1372، ص 14.
[2] . عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، نشر البرز، 1373، صص 169-170.  
[3] . علیرضا ازغندی، تاریخ روابط خارجی ایران 1320-1357، تهران، نشر قومس، 1382، ص 235.
[4] . جیمز بیل و ویلیام راجر لویس، همان، ص 7.
[5] . همان، ص 8.
[6] . همان، ص 90.
[7]. Brian Lapping, End of Empire, London, 1985, pp. 213-215.
[8]. همان، ص 106.
 
 
https://iichs.ir/vdcci0qi.2bqpx8laa2.html
iichs.ir/vdcci0qi.2bqpx8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما