عکسهای آن روزها را که نگاه میکنی گاهی از « مثنوی هفتاد من کاغذ» هم گویاتر است، چرا که لحظههایی را باز مینمایاند که با لحظههای دیگر فرق دارد. عکس، شکار لحظههاست. صیاد گاهی فارغالبال و بی هیچ اضطرابی در پی صید میرود و یا در کمین آن مینشیند. لحظههایی هم هست که صیاد، خود، صیدِ شکار میشود. این بستگی به لحظهای دارد که قرار است ثبت شود، لحظهای متراکم که به سبب ارزشمندی، آن را میتوان قطعهای از تاریخ دانست.
« فن» عکاسی « هنر» است و عکاس از چنین پنجرهای به جهان مینگرد. وقتی موضوعِ « هنر»، « مردم» باشد، مرزهای فاصله فرو میریزد. در کار عکسهای آن روزها، تنها خبرنگاران ایرانی دل به دریا نسپرده بودند، عکاسان امریکایی و اروپایی نیز از نزدیک دستی بر آتش داشتند. گابریل دوگال عکاس فرانسوی زخم گلوله برداشت، و جو الکس موریس روزنامهنگار امریکایی در آتش آن لحظهها سوخت و...
زمانی که ژنرالها در پادگان لویزان برای کودتا جلسه اضطراری داشتند هیچ کس فکر نمیکرد یک روز دیگر تا پایانشان مانده باشد. سپهبد عبدالعلی بدرهای در کابوسهایش هم نمیدید که نه در میدان نبرد، که در همین شهر تهران در کمند مردم اسیر شود؛ نه یارای شلیک گلولهای داشته باشد نه یارای گریز، ژنرال آن هم در تانک هرگز چنین تحقیر نشده بود.
کابوس ژنرالها از آنجا شروع شد که « صحنه نبرد» را با « گستره شهر» یکی دانستند و « دشمن» را با « مردم»
عکسهای آن روزها را که نگاه میکنی بوی گل و گلوله مشامت را پر میکند