پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
آشنایی و ارتباط شما با شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی، به چه دورهای باز میگردد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. مرحوم پدرم به شهید بزرگوار
آیتالله قاضی طباطبائی علاقه زیادی داشت و بنده نیز از حدود ده، دوازدهسالگی، ایشان را میشناختم. ارتباط پدر با ایشان بهقدری گرم و صمیمی بود که حتی به خانواده ما هم انتقال پیدا کرد.
در شخصیت آیتالله قاضی طباطبائی، چه ویژگیهایی برجستهتر مینمودند؟
دراینباره سخن فراوان است. آن عالم جلیلالقدر، تبلور عینی شناخت و معرفت بودند. بسیار کم صحبت میکردند، اما آنجا که قرار بود علیه پستیها و پلیدیهای زمان قیام کنند، فریاد میزدند و عصیان میکردند! تمام حرکات و سکنات ایشان، تداعیگر رفتار فقیرِ مطلق در برابر غنیِ مطلق بود! با اندکی انصاف دقیقا میشد فهمید که آن بزرگوار جز دستیابی به رضای حق، در پی چیزی نیستند. گفتار و رفتار و چهرهشان، به تمامی این را نشان میداد. ایشان یک عالم ربانی، مجاهد، شجاع، مخلص، متواضع و به نظر من تبلور معنویت و عشق بودند. سراپا تواضع بودند و همیشه به همه و بیشتر به بیبضاعتها و فرودستها، سلام میدادند و موجب دلگرمی آنها میشدند. یادم هست که یکی از دوستانِ حقیر، از من پرسید: آیا آقا خطبه عقد ما را میخوانند؟ گفتم: «قطعا این کار را میکنند» و کردند. ایشان بسیار سرشناس و از خاندانی بزرگ و نامدار بودند، اما این نکته باعث غفلتشان از مردم نمیشد. با اینکه اهل قلم بودند، هرگز دراینباره تفاخری نداشتند.
بهقدری آراسته به اخلاق اسلامی بودند که در اوضاع نابسامان اخلاقی آن روز و سیل غیبت و بهتان نسبت به ایشان در تبریز، لحظهای صبر، متانت و خویشتنداری را از دست نمیدادند. آقا مثل جدشان امیرالمؤمنین(ع) معتقد بودند که عفو انتقامی دائمی است! آن بزرگوار همواره کسانی را که در غیابشان و دربارهشان زبان به تخطئه و غیبت باز میکردند عفو میفرمودند. لازم هم نبود که بر زبان بیاورند، رفتارشان نشان میداد که آن فرد را کاملا بخشیدهاند. اغلب هم این رفتار آقا، اسباب شرمندگی طرف مقابل میشد و چند روز بعد، میآمد و عذرخواهی میکرد. شرح صدری کمنظیر داشتند، حتی کسانی را هم که با ایشان مخالف بودند، با خوشرویی میپذیرفتند. از خطایای کوچک و بزرگ همگان، به سهولت میگذشتند. یک بار در مراسم رحلت مرحوم
آیتالله طالقانی، جمع زیادی از مردم تبریز در ورزشگاه تختی جمع شده بودند. آقا به من فرمودند: برو و در عرض پنج دقیقه، برنامه را برای مردم اعلام کن و بگو که مثلا قرار است در این ساعت سخنرانی و در این ساعت تظاهرات بشود. من نوجوان بودم و یک مقدار سخنم طول کشید. آقا در پایان جلسه، بهجای تنبیه به من گفتند: «پنج، شش دقیقه نبود و پانزده، شانزده دقیقه بود، اما خوب بود، انشاءالله مأجور باشید!». من شرمنده این همه سعه صدر آقا شدم و سعی کردم تا از آن به بعد رعایت کنم. آقا مبادیِ آداب بودند و حتی وقتی با یک مجرم هم مواجه میشدند، کلام و رفتار مؤدبانه داشتند. میفرمودند: «اینها هم بنده خدا هستند که راه را گم کردهاند!». گفتم که بسیار شجاع بودند، اما شجاعتشان با اخلاص، لطافت و متانت همراه بود. هرگز هم این بیباکی، در ایشان از بین نرفت.
آقا برای کمک به مستمندان تبریز، مقرری قرار داده بودند. پولها را در پاکت میگذاشتند و به من و چند نفر دیگر میدادند، که برویم و تحویل خانوادههای بیبضاعت بدهیم. بسیار هم دقیق بودند که این کار را حتما درست انجام دهیم. آقا جامع فضایل بودند و همه وظایفشان را به طور دقیق انجام میدادند. کارشان فقط رسیدگی مالی نبود، بلکه رسیدگی فکری هم میکردند. همه چیز در منش و روش آن بزرگوار، معنادار و درس زندگی بود.