راوی خاطراتی که در پی میآید از همراهان امام خمینی در دوران اقامت در نوفللوشاتو است و از سلوک و رویکردهای ایشان در آن مقطع خاطراتی شنیدنی دارد. محمد کیارشی در گفتوشنودی که پیش روی دارید، به بازگویی شمهای از این خاطرات پرداخته است.
شما در روزهای اقامت امام خمینی در نوفللوشاتو، به عنوان راننده و یکی از ملازمان دائمی ایشان حضور داشتید. چه شد که به نوفللوشاتو رفتید و این وظیفه به عهده شما قرار گرفت؟
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. من آن زمان در اروپا بودم. در نشست سالانه انجمن اسلامی دانشجویان بود که متوجه شدیم حضرت امام خمینی از نجف به سمت کویت حرکت کردهاند و حکومت کویت ایشان را راه نداده است! سریع با آقای صادق طباطبائی ــ که از نزدیکان امام خمینی بود ــ تماس گرفتیم و درباره وضعیت ایشان اطلاعاتی را کسب کردیم. یکی از کارهایی که در آنجا کردیم، این بود که بچههای انجمن اسلامی را به پایتختهای اروپایی فرستادیم تا در مقابل سفارتخانههای عراق و کویت تظاهرات راه بیندازند و به نحوه رفتار آنها با حضرت امام خمینی اعتراض کنند. بعد هم امام تصمیم گرفتند به پاریس عزیمت کنند. من در آلمان بودم و فورد زردرنگِ قراضهای داشتم و با همان به طرف پاریس حرکت کردم. در پاریس با همین ماشین در خدمت امام خمینی بودم و علاوه بر کارهای دیگر، افتخار رانندگی ایشان را هم داشتم. امام اوایل در خانهای در محل کیشان پاریس ــ که نزدیک خانه بنیصدر بود ــ اقامت کردند، ولی بعد تصمیم گرفتند به نوفللوشاتو در 40، 50 کیلومتری پاریس بروند که من ایشان را بردم. در نوفللوشاتو پلیس فرانسه از محل اقامت امام خمینی حفاظت میکرد. تنها ماشینی هم که حق ورود به محل را داشت، ماشین من بود! من هر روز امام را برای سخنرانی به پاریس میبردم و برمیگرداندم! بعد تصمیم گرفته شد که امام خمینی در همان باغ منزل، برای مردمی که میآمدند سخنرانی کنند.
از محل اقامت حضرت امام برایمان بگویید.
یک خانه دو اتاقه بود که یکی از اتاقها را با چوب دو قسمت و آشپزخانه کوچکی در آن ایجاد کرده بودند. یک توالت فرنگی خراب داشت و ما خیلی سریع یک توالت ایرانی در آنجا درست کردیم. حمام نداشت و ما محلی را برای دوش گرفتن امام خمینی و افراد دیگر ساختیم. دو اتاق تو در تو بودند و امام و حاج احمد آقا در اتاق آخری میخوابیدند. آنجا یک پستوی کوچک داشت که فقط یک تخت در آن جا میگرفت و حاج احمد آقا در آنجا میخوابید.
در آن خانه من بودم و آقای اشراقی داماد امام خمینی، آقای محتشمیپور، آقای دعائی و آقای فردوسیپور. خیلی زندگی در آنجا سخت بود و به خاطر کمبود جا، امام وقتی برای نماز شب یا نماز صبح بیدار میشدند، برای وضو گرفتن ناچار از اتاق ما عبور میکردند. بعدا در همان نزدیکی، خانه بهتری گرفتیم و امام خمینی را به آنجا بردیم.
امام خمینی در نوفللوشاتو، بارها اعلام کردند که سخنگویی ندارند. این تکذیب ایشان، معطوف به کدامین رفتارها بود؟
در آن دوره خبرنگاران زیادی به نوفللوشاتو میآمدند و میخواستند با امام خمینی صحبت کنند. بنیصدر، قطبزاده و یزدی همیشه در اطراف امام بودند و گاهی اوقات به خبرنگاران میگفتند: ما سخنگوی امام هستیم و با ما حرف بزنید! قضیه را به امام خمینی خبر دادند و ایشان گفتند: چند جا و به چند زبان خارجی تابلو و پلاکارد بزنید که امام سخنگو ندارد و هر چه را که بخواهد، شخصا خواهد گفت! امام با احدی تعارف و رودربایستی نداشتند و تحتتأثیر القائات کسی هم قرار نمیگرفتند. جوانی از دوستان ــ که عضو انجمن اسلامی دانشجویان بود ــ هر روز مطالب روزنامههای فرانسوی درباره ایران را برای امام خمینی ترجمه میکرد و میآورد. امام همیشه منتظر این مطالب بودند. یک روز این جوان آمد پیش من و گفت: وقتی مطالب را ترجمه میکنم، آقای یزدی یا یکی دو نفر دیگر میگویند: مطالب را بده ما ببریم! گفتم: اینبار که برای امام صبحانه میبرم، از ایشان سؤال میکنم که چه باید بکنیم. موضوع را به امام خمینی گفتم و ایشان فرمودند: بگویید خودشان بیاورند و برایم بخوانند. البته غرض خاصی در بین نبود. در آن شرایط همه دوست داشتند بیشتر نزد امام باشند.
آیا شخصیتهای خارجی هم به دیدن حضرت امام میآمدند؟
تا وقتی که من در آنجا بودم، کسی نیامد. فقط یکبار رئیس سازمان امنیت فرانسه شب قبل از سخنرانی امام خمینی در پاریس، آمد و گذرنامه امام را خواست و از ایشان درخواست کرد که فردا برای سخنرانی به پاریس نروند! دلیلش هم این بود که فردا جمعیت زیادی برای شنیدن سخنرانی ایشان میآید و کنترل و حفاظت از دست پلیس بیرون میرود. امام خمینی فرمودند: ضرورتی ندارد که امنیت ما را حفظ کنید...، ولی پلیس گفت: نمیتواند چنین ریسکی را قبول کند. امام پرسیدند: آیا میشود حاج احمد آقا به جای ایشان برود و سخنرانی کند که پلیس قبول کرد. قرار شد حاج احمد آقا از طرف حضرت امام، من و آقای یزدی از طرف اتحادیه انجمن اسلامی صحبت کنیم. در آن ایام آقای هادی غفاری هم همراه پسر کوچکش از سوریه آمده بود. ایشان هم با ما به طرف پاریس حرکت کرد. در پاریس ایشان پیش از من سخنرانی کرد و فرصت نداد که من حرف بزنم!
با توجه به اینکه شما از اعضای فعال انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا بودید، اشارهای هم به سیر تحول این تشکل داشته باشید.
در دهه 1340، جایی به اسم کنفدراسیون دانشجویی در اروپا وجود داشت که ما به آنجا رفتوآمد میکردیم، ولی بعد از مدتی متوجه شدیم که جو غالب در آنجا، کمونیستی است و حتی کتابهای چپی را در اختیار اعضا قرار میدهند. دانشجویان مسلمان هم در این کنفدراسیون جایگاهی نداشتند. تقریبا هر کسی که وارد کنفدراسیون میشد، پس از مدتی چپ میشد! ما دیدیم چارهای نداریم جز اینکه از آنجا جدا شویم و تشکلی را از بچهمسلمانها راه بیندازیم. در آن مقطع کتابهای اسلامی برای ارائه به دانشجویان، بسیار اندک بودند، در حالی که چپیها کتابهای متعددی در اختیار داشتند. هنوز کتابهای مرحوم دکتر شریعتی هم به دست ما نرسیده بود که در برابر افکار مارکسیستی، بشود افکار نوین اسلامی را مطرح کرد. ما در آن دوره، فقط کتابهای مرحوم بازرگان را در اختیار داشتیم که در برابر حرکتهای بسیار مدرن چپیها، وزنهای نبود. بنابراین قبل از هر کاری تصمیم گرفتیم کار فرهنگی انجام بدهیم و بچهها را طوری تربیت کنیم که بتوانند در برابر هجوم چپیها مقاومت کنند و پاسخگوی شبهاتی که آنها مطرح میکنند، باشند. به همین دلیل انجمنهای اسلامی دانشجویان در سالهای اول، کار سیاسی نمیکرد. بعد از مدتی سخنرانیهای دکتر شریعتی به دستمان رسید که ما آنها را پیاده، تایپ و تکثیر میکردیم، ولی هنوز به کتابهای شهید مطهری دسترسی نداشتیم. ابتدا در انجمنهای کوچک فعالیت میکردیم. سپس این انجمنها به یکدیگر پیوستند و تشکل بزرگ انجمن اسلامی دانشجویان بهوجود آمد. شهید آیتالله بهشتی در شکلگیری این انجمنها و تغذیه فکری آنها، نقش بسیار مؤثری داشتند. ایشان یکی از چهار مشاور انجمن و سه نفر دیگر دکتر حسن حبیبی، بنیصدر و قطبزاده بودند. البته قطبزاده بیشتر در آمریکا فعالیت میکرد. https://iichs.ir/vdcdjn0f.yt0fk6a22y.html