خانواده و تحصیلات
یحیی عدل در سال ۱۲۸۷ در تبریز متولد شد. پدرش یوسفخان مکرمالملک مدتی نایبالایاله آذربایجان بود. پدر او از آغاز جوانی به کارهای دولتی اشتغال داشت؛ ابتدا در مشهد کارگزار بود و پس از طی مراحلی حاکم گرگان، کرمانشاه و مدتی نیز جانشین حاکم تبریز بود. در زمان ولایتعهدی احمدشاه، کفالت حکومت آذربایجان را داشت و در دوره رضاخان هم چهار دوره متوالی وکیل مجلس شد. مادرش دختر مقتدرالدوله (پسر عباسمیرزای ولیعهد) بود.
عدل زبان فارسی و عربی را با معلم معممی خواند. دروس ابتدایی، ریاضیات، هندسه و فیزیک را در مدارس تمدن و رشدیه آموخت و زبان فرانسه را در کلاس نهم در کرمانشاه شروع کرد. از آنجایی که تحصیل در خارج از کشور به سنّت خانوادگی آنها تبدیل شده بود، یحیی هم همانند دیگر اعضای خانواده برای تحصیلات مدرن راهی اروپا شد. او در پاریس تحصیلات دوره متوسطه را در رشتههای فلسفه و ریاضی به پایان رساند و پس از مدتی تحصیل در دانشکده ریاضی، به تشویق عمویش وارد دانشکده پزشکی پاریس شد. پس از پایان تحصیلات اولیه او به رشته جراحی روی آورد و چندین سال در رشته جراحی عمومی و اورولوژی مطالعه کرد. یحیی عدل در سال ۱۳۱۷ پایاننامه خود را درباره درمان آدنوپاتی سلی از تصویب گذراند و موفق به دریافت مدال نقره از دانشکده پاریس شد. او پس از موفقیت در کسب درجه لوره آ در سال ۱۳۱۸ش و درست یک ماه پیش از شروع جنگ جهانی دوم به ایران بازگشت.1
کارآمدی در حوزه پزشکی
عدل پس از مراجعت به ایران، علیرغم پیشنهاد سمت در دانشگاه نفت، در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران به تدریس پرداخته و پس از مدتی در زمان ریاست آقای دکتر ابرلین ریاست بخش جراحی مریضخانه دولتی را که در آن زمان بیمارستان سینا نامیده میشد برعهده گرفت و در مدت زمان کوتاهی به علت انجام جراحیهای مهم شهرت فراوانی یافت و او را جراح معجزهگر و اولین جراح ایران نامیدند. شاید مهمترین خدمت یحیی عدل به ایران آوردن علم نوین جراحی به کشور و راهاندازی مکتبی بود که امروزه میتوان آن را مکتب جراحی عدل نامید. او برای اولینبار در ایران، دوره مدرن دستیاری را راهاندازی نمود و با سپردن تیغ جراحی به دست شاگردانش دهها جراح شایسته تربیت نمود.2
وی دارای چند تألیف هم هست. در ۱۳۷۴ کتابی با عنوان «انفارکتوس روده فرانتر» را همراه با دکتر حیدر صدرالدین نیری تألیف کرد؛ همچنین دو کتاب «سمیولوژی جراحی» نوشته لوسین لژه با ترجمه و تنظیم جلال سیدفرشی و عبدالحمید حسابی در سال ۱۳۴۵ و کتاب «هیداتیوز، بیماری هیداتی» در سال 1346 با نظارت و راهنمایی پروفسور عدل منتشر شد. وی همچنین نویسنده مقالاتی در نشریات و مجلات معتبر علمی پزشکی همچون «انال آناتومی»، «بولتن مجمع کالبدشناسی»، «انال آناتومی پاتولوژیک» و «مجله مدیکال پراتیک» است. شاگردانش قبل از انقلاب، مجلهای به نام «مکتب عدل» به صاحبامتیازی و مدیرمسئولی محمد قاسمی منتشر میکردند که حاوی آخرین اطلاعات علمی در این رشته بود.
عدل در سایه سیاست
یحیی عدل با محمدرضا پهلوی و دربار روابط حسنهای داشت و همین امر او را به سمت فعالیت سیاسی سوق داد و توانست دبیرکلی حزب مردم و همچنین سناتوری در مجلس سنا را بهدست آورد. البته ارتباط او با دربار به گفته
فردوست تنها به ورقبازی با محمدرضا پهلوی و افرادی چون جمشید و مجید اعلم میگذشت.3 محمود طلوعی هم اگرچه او را در زمره افرادی میداند که در شاه نفوذ داشتند، اما او هم وجه قماربازی یحیی عدل را مد نظر قرار داده و مینویسد: «از اطرافیان شاه که بیش از همه در او نفوذ داشتند و در پشت پرده نقش مهمی ایفا میکردند میتوان از پروفسور یحیی عدل، جمشید و مجید اعلم، فلیکس آقایان، ... نام برد. چهار نفر اول بیشتر پای قمار شاه بودند».4
اما حسن شهرت یحیی عدل به عنوان پزشک جراح و همچنین شخصیت بیطرف او گویی موجب جلب اعتماد برخی از مردم و دستجات سیاسی بهویژه اعضای حزب مردم شده بود. حزب مردم در کنار حزب ملیون (بعدها ایران نوین) در جهت ایجاد سیستم دو حزبی که شاه برای انجام اصلاحات سیاسی مدنظر قرار داده بود به ریاست
اسدالله علم بهوجود آمد. علم در روز 26 اردیبهشت 1336، با همکاری و مشارکت عدهای از روشنفکران، طی مصاحبهای مطبوعاتی تشکیل حزب مردم را اعلام کرد. رهبری علم بر حزب مردم حدود 3 سال و 4 ماه و 23 روز به طول انجامید تا اینکه در روز 29 شهریورماه 1339ش از سمت دبیرکلی حزب مردم استعفا داد و جای خود را به یحیی عدل سپرد. از آنجا که عدل در میان جناحبندیهای داخلی حزب فرد بیطرفی بود بهتر مورد قبول همگان قرار گرفت. علم پس از استعفا، در جلسهای که برای تعیین جانشین وی برگزار شده بود، گفت: «گرچه این کار برای من قدری مشکل است، اما با تجربیاتی که در حزب مردم و با سابقه و اطلاعاتی که از فعالیت یکیک آقایان دارم، عقیده شخصی من این است که به آقای پروفسور عدل رأی بدهم. ایشان مرد شایسته و مورد علاقه و اعتماد عموم جناحهای حزب هستند».5 اگرچه عدل تلاش کرد با بیطرفی از گسترش اختلافات داخلی که تقریبا از همان ابتدا دامن حزب مردم را گرفته بود جلوگیری کند اما در نهایت اختلافات درونی حزب که از دو جناح چپ و راست تشکیل میشد حزب را به سمت انحلال پیش برد و این حزب دیگر نتوانست دوران دبیرکلی علم را تجربه کند.6
محمود طلوعی: «از اطرافیان شاه که بیش از همه در او نفوذ داشتند و در پشت پرده نقش مهمی ایفا میکردند میتوان از پروفسور یحیی عدل، جمشید و مجید اعلم، فلیکس آقایان، ... نام برد. چهار نفر اول بیشتر پای قمار شاه بودند»
عدل در جهت جلوگیری از انحلال حزب اقدامات مهمی انجام داد. تشکیل کنگره دوم و تصویب قطعنامه جدید و انتخاب افرادی تازه برای سرپرستی و اداره نهادهای حزبی از جمله این اقدامات بود، با این حال اختلافات بنیادی در حزب شدیدتر شد. ضعف حزب، باعث شد همواره دبیرکل آن در مظان اتهام، سستی و اهمال در اداره امور حزب قرار گیرد. سرانجام، عدل استعفا داد، اما با استعفای او موافقت نشد و همین سبب گردید وی از قدرت بیشتری برخوردار گردد و برگزاری کنگره سوم حزبی را در دستور کار خود قرار دهد. در این کنگره، عدل گزارشی از اوضاع حزب و عملکرد خود از زمان برگزاری کنگره دوم تا برگزاری کنگره سوم ارائه داد و اقدامات اضطراری خود را برای رفع بحران حزب برشمرد و خواستار کسب اختیارات بیشتری شد. همچنین کنگره سوم به اتفاق آرا قطعنامهای را در 24 ماده به تصویب رساند که بیشتر موارد آن، به تعریف و تمجید از انقلاب سفید اختصاص داشت، اما با شکست پیدرپی حزب مردم در انتخابات ضربه مهلکی به حزب وارد شد.
این وضعیت، انجام تغییرات و اصلاحات عمیقی را در حزب مردم ضروری ساخت. در این تغییر و تحولات، یحیی عدل به سمت ریاست کل حزب ــ که اصولا سمتی تشریفاتی و خارج از تشکیلات حزب و اساسنامه آن بود ــ بسنده نمود و دبیرکلی حزب را به علینقی کنی واگذار کرد.7 بعد از ایجاد این تغییرات ساختاری، اختلافات بیشتر و بیشتر شد و جنگ میان جناحها برای رسیدن به دبیرکلی بیشتر گردید؛ تا اینکه در نهایت محمدرضا پهلوی بهیکباره نظام تکحزبی را برای کشور مناسبتر دانست و در اسفند 1353 دستور انحلال دو حزب مردم و ایران نوین و تأسیس
حزب رستاخیز ملی را داد.
در طول رهبری عدل بر حزب مردم اگرچه اختلافات داخلی مهمترین عامل ضعف این حزب بود، اما طبق گزارش ساواک ضعف رهبری یحیی عدل هم در آن بسیار چشمگیر بوده است. ساواک گزارش ناامیدکنندهای از اوضاع درونی حزب مردم ارائه نمود که در آن دو عامل جالب ذکر شده بود: 1ــ فقدان رهبری؛ 2ــ دلسردی اعضا. همچنین ساواک در گزارش دیگری این گونه مینویسد: «با در نظر گرفتن اینکه پروفسور عدل، رهبر حزب مردم، دارای قدرت و نفوذ کافی جهت فیصله دادن به اختلافات ... نمیباشد، اصلح است از طرف مقامات مسئول به نامبردگان تذکر لازم در امر رفع اختلاف و کنار آمدن با یکدیگر داده شود».8 علیرغم همه این ناملایمات و مشکلاتی که یحیی عدل در اداره حزب داشت، حزب مردم در دوره دبیر کلی او برنامهها و حمایتهای خود از شاه و بهویژه انقلاب سفید را متوقف نکرد.9 حمایتهای بیوقفه او از شاه موجب شد او موفق شود در سال ۱۳۴۲ به سناتوری مجلس سنای ایران برسد و تا چهار دوره این مقام را حفظ کند.10
حواشی خانوادگی
در میان اعضای خانواده یحیی عدل و زندگی دختر او کاترین به وقایع پیش از انقلاب گره خورده است. کاترین، که در جوانی در یک سانحه کوهنوردی از ناحیه کمر فلج شده بود، بعد از مدتی با بهمن حجت کاشانی ازدواج کرد. بهمن برادرزاده سپهبد علی حجت کاشانی، رئیس تربیت بدنی رژیم پهلوی، بود که با تأثیرپذیری از اندیشه اسلامی، علی رغم وابستگی خانواده به خاندان پهلوی، به مبارزه با رژیم روی آورد. کاترین پس از آشنایی با بهمن تحت تعلیمات او به اسلام گروید و در مبارزه با رژیم، همسر خود را همراهی کرد. به دلیل مخالفت ساواک با اقدامات آنها، این زوج به همراه سه دختر خردسال خود به غاری در خرمدره میروند، اما نهایتا کاترین و سه دخترش در درگیری با نیروهای رژیم در جریان رویداد خرمدره کشته میشوند.11 البته این واقعه هیچ تأثیری در روابط عدل با دربار نداشت و وی تا زمان انقلاب در زمره پزشکان معتمد دربار بهشمار میآمد.
یحیی عدل در بهمنماه سال ۱۳۸۱ش در تهران چشم از جهان فرو بست. خانه او در سال ۱۳۷۷ توسط سازمان میراث فرهنگی با شماره ۲۰۸۱ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید. این خانه مدتی دفتر گردهماییهای مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و پس از آن به فرهنگستان هنر واگذار شد.