در همایش «کودتای سوم اسفند 1299، زمینهها و پیامدها»، که هماکنون در حال برگزاری است، موسی نجفی به عنوان اولین سخنران، با بررسی چرایی عقیم ماندن مشروطه و سربرآوردن رضاخان مستبد گفت متدینین ما بصیرت لازم را به خرج ندادند
نخستین روز همایش «کودتای سوم اسفند 1299؛ زمینهها و پیامدها» دقایقی پیش با حضور موسی حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، موسی نجفی، خسرو معتضد و تعدادی دیگر از استادان و پژوهشگران حوزه تاریخ در پژوهشکده تاریخ معاصر آغاز شد.
دکتر موسی حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، در ابتدای همایش مقدماتی عنوان کرد و اظهار نمود: در صدمین سال کودتای 29 اسفند 1299، گرد هم جمع شدهایم تا همه علل و عوامل کودتای رضاخانی را بررسی کنیم. یک سال و نیم پیش اقداماتی انجام دادیم تا همایش پرباری داشته باشیم. تعدادی مقاله سفارش داده شد و قصد اولیهمان این بود که در این مناسبت کل دوره پهلوی اول را واکاوی کنیم، اما هجم مطالب و تعداد سخنرانان و همینطور شیوع بیماری کرونا باعث شد همه فعالیتها را به دو قسمت تقسیم و همایش را در دو روز برگزار کنیم و بخش دیگری از همایش را هم به زمان دیگری موکول کنیم.
موسی نجفی: در مشروطه این اندازه که از استبداد گفتند از استعمار نگفتند
پس از آن، موسی نجفی، استاد پژوهشگاه علوم انسانی، سخنان خود را با موضوع «تعامل دین و سیاست در دوره پهلوی اول» آغاز کرد و در مقدمه عنوان نمود: وقتی ما از کودتای 3 اسفند 1299 صحبت میکنیم، درست است که یک فصل سختی در تاریخ ایران شروع شده، اما فصلی هم از قبل پایان یافته است. به نظر من کودتای 3 اسفند پایان یک دورهای از تاریخ ایران است که از عصر مشروطه و به نحوی از دوره جنگهای ایران و روسیه آغاز شده بود. این دوره با رضاخان تمام و عصر پهلوی آغاز میشود.
وی در ادامه با تأکید بر شروع عصر رضاخانی گفت: ما صورتمسئلهای در تاریخ ایران داریم که هم در دوره مشروطه دیده شد و هم در انقلاب اسلامی دیده میشود. پانزده سال عصر مشروطه در تاریخ ایران خیلی مهم است که نتایج کاشتهای مثبت و منفی بعد از آن ثمر داده است؛ مثل قیام تحریم تنباکو که در دوره مشروطه جواب داده و خود مشروطه هم بعد از آن در کودتای 3 اسفند دیده شده و بعد از آن هم آمدن رضاخان و... است.
در جامعه ایران اگر بذری در سیاست کاشته شود، نتیجه آن پانزده تا بیست سال بعد ثمر میدهد. نزدیکترین واقعه به کودتای 3 اسفند، جریان مشروطیت و رسیدن دو جریان دینی و سکولاریسم در آن است. به نظر من مشروطه یک بیداری اسلامی است که در این دوره خود را نشان داده است. از سوی دیگر هم جریان مدرنیزاسیون ناقص است که به صد سال قبل هم باز میگردد. این دو جریان در مشروطیت با هم تلاقی پیدا کردند و هرکدام مثلثی را شکل دادند. یک ضلع مثلث بیداری اسلامی، بیداری و اندیشه دینی، ضلع دوم هویت و ضلع سوم هم تجدد دینی است که امروز هم با آن مواجه هستیم. از سوی دیگر، سه پایه اصلی حکومت پهلوی، سکولاریسم، مدرنیزاسیون و بحران هویت است که میلیتارسیم را هم باید به آنها اضافه کرد. این دو جریان از دویست سال قبل بوده و به مشروطه رسیده است. در دورهای که بیداری اسلامی بر مدرنیزاسیون غلبه کرده، تاریخ ایران جلو رفته و دست اجنبی کوتاه شده و ما جنب و جوشی در مردم و جامعه میبینیم. در نهضت نفت هم تلاقی این دو جریان را میبینیم. اما در دوره پهلوی جریان مثلث دوم، مدرنیزاسیون، سکولاریسم و بحران هویت بر دیگری غلبه میکند.
دکتر نجفی با طرح این پرسش که چرا از بین این همه شعارهای دوره مشروطه درباره آزادی، دیکتاتوری چون رضاخان ظاهر شد، سخنان خود را ادامه داد و گفت: اینجا نقطه عطف صحبت من است. با شکست و تضعیف جریان هویتی بیداری اسلامی که سه مرحلهای هم هست، جریان دیگر جلوتر آمد و شرایط برای رضاخان فراهم شد. نهضت بیداری به این علت افت کرد که متدینین بصیرت کافی به خرج ندادند و از پشت بیداری اسلامی خود را کنار کشیدند.
برخی از متدینین تصور میکردند که اگر نهضت را راه بیندازند دیگر کافی است، ولی این کفایت نمیکرد و متخصصان میبایست نظام را تشکیل میدادند، در مسئله تمدن اسلامی هیچ کاری قهری انجام نمیشود؛ کسانی باید باشند که تحول را بفهمند و متدینین میبایست همه مسائل را همهجانبه میدیدند. همچنین کثرت مطبوعات هم شامل در یک روز دویست روزنامه منتشر شد و همین امر مردم را دچار گیجی و بهت کرده بود. در این شرایط بههمریخته یک خط سالم را جلو بردن خیلی سخت است.
این استاد پژوهشگاه علوم انسانی همچنین اظهار کرد: از عوامل دیگر در تضعیف جریان بیداری اسلامی در فضای بعد مشروطه اشاعه تهمت و بداخلاقی سیاسی، افراط در طرح بحث آزادی، دودستگی بین علما، و نبود مرجع عالی بعد از آن دوره بود. از سال 1328 و 1329ق تا ده سال بعد میبینیم که مرجعیت عالی نداریم و واقعا باید خدا را شکر کنیم در زمانی هستیم که باز یک نفر به عنوان ولی فقیه حرف آخر را میزند. اینها را باید قدر بدانیم؛ چون همیشه اینطور نبوده و وقتی اینها نباشد، از فقدانها رضاخانی پدید میآید.
ایشان در بخش پایانی سخنان خود گفت: در مشروطه این اندازه که از استبداد گفتند از استعمار نگفتند، هر وقت که ما اینها را دست کم گرفتیم، استبداد از طریقی که فکرش را نمیکنیم، وارد شد و متأسفانه ضربهای که به نهضت مشروطه وارد شد دست کم گرفتن استعمار خارجی و پافشاری بیش از اندازه بر استبدادی بود که ابعادش را درست نشناختیم. پس زمینهسازی مهم در کودتا عقیم شدن و به هدف نرسیدن جریان مشروطه بود. انشاءالله که از تاریخ گذشته درسی برای زمان حال و آینده بگیریم تا هم بصیرت داشته و هم نسبت به آزادی و استعمار خارجی حساس باشیم.
محمدحسن رجبی: به قدرت رسیدن رضاخان، یک حرکت سازمانیافته و هدفمند از سوی مجامع قدرتمند یهودی مستقر در اروپا بود
سخنران دوم همایش، دکتر محمدحسن رجبی، مورخ و پژوهشگر ایرانی، بود که سخنرانی خود را با عنوان «تحرکات صهیونیستی مقارن با کودتای رضاخان» آغاز کرد. او با اشاره به اعلامیه بالفور گفت: صدور اعلامیه بالفور در نوامبر 1917/ آبان 1296 و نشست متفقین در ورسای در سال 1919م، برای تعیین تکلیف سرزمینها و مناطق مختلفی که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به جا مانده بود و تصویب لایحه قیمومیت فلسطین در سال 1922 و اعزام سموئیل به عنوان فرمانده کل انگلیسی به فلسطین در یک دوره زمانی مشخص دقیقا دارای پیام و مفهوم سیاسی قابل تأمل است؛ یعنی پا به پای تحولات در منطقه در راستای برپایی دولت یهودی در فلسطین، ایران هم دچار دگرگونی و تغییرات با همان روند میشود.
این پژوهشگر تاریخ سخنان خویش را چنین ادامه داد: آن تعداد از افراد که در روی کارآمدن و به قدرت رسیدن رضاخان نقش داشتند نیز عمدتا همان وابستگان به مجامع و سازمانهای اسرارآمیز یهودی و ماسونی بودند. از سرویس اطلاعاتی انگلستان تا سفارتخانه بریتانیا در تهران از میرزا کریم دشتی و خاندان ریپورتر تا آیرونساید و دیگر اشخاص ماسونی یا مأموران انگلیسی مستقر در تهران تماما در مسیری عمل کردند که سازمانهای یهودی مستقر در اروپا طراحی کرده بودند. بههرحال به قدرت رسیدن رضاخان، یک حرکت سازمانیافته و هدفمند بود که از سوی مجامع قدرتمند یهودی مستقر در اروپا طراحی و توسط انگلستان و مأموران و نمایندگان انگلیس در ایران اجرا و عملی شد.
ایشان در ادامه با اشاره به رابطه صهیونیسم و انگلستان گفت: در دوران صعود رضاخان به سلطنت، انگلستان پایتخت واقعی و مرکز فرماندهی امپراتوری جهانی صهیونیسم بود. انگلستان در دوران یادشده کاملا تحت سیطره و اراده صهیونیستها قرار داشت. عناصر ذینفوذ در کابینه انگلستان یا یهودی صهیونیست بودند (مثل سر هربرت سموئیل) یا پیوریتن شبهیهودی و صهیونیست مسیحی (مثل لرد بالفور، که یهودیتبار یا یهودی مخفی نیز قلمداد شده است).
روی کار آمدن رضاخان در ایران در شرایط و موقعیتی اتفاق افتاد که جنگ جهانی اول به پایان رسیده و امپراتوری عثمانی ساقط شده بود. متفقین در پوشش کنفرانس ورسای برای بسیاری از ممالک اسلامی منطقه تعیین تکلیف کرده بودند. برای اداره سرزمین فلسطین نیز حول محور اعلامیه صهیونیستی بالفور، وزیر امور خارجه وقت انگلستان، لایحه قیمومیت تهیه و شرایط و زمینههای لازم را تحت پوشش کانون ملی یهود و درواقع دولت یهودی در فلسطین کاملا مهیا کرده بود.
اما چه ارتباطی میان ایران و تشکیل دولت یهودی در فلسطین وجود داشت؟ برای اطلاع از این ارتباط، بخش دیگر سخنان دکتر رجبی راهگشا خواهد بود: از نظر آنها برای ایجاد دولت یهود با همان راهبرد خاص و مورد نظر رهبران و کانونهای قدرتمند یهودی و صهیونی در منطقه باید فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در مناطق پیرامونی نیز کاملا آماده و هماهنگ با استراتژی یادشده باشد. بر این اساس سرزمین ایران با توجه به موقعیت ویژه جغرافیایی، تاریخی، تمدنی و فرهنگی و تاریخچه زندگی مسالمتآمیز یهودیان در ایران نسبت به اروپا در طول هزارهها و سدههای گذشته نمیتوانست از دید دسیسهگران جهانی نادیده گرفته شود.
ایشان افزود: بدین ترتیب نیروهای نظامی انگلستان کشور ایران را پس از حدود سه سال و نیم اشغال و با اجرای عملیات کودتای 3 اسفند 1299، که با طراحی سرفرماندهی نیروی انگلیسی در ایران ژنرال آیرونساید و سازمان جاسوسی آن کشور و دیگر عوامل آشکار و پنهان خارجی و داخلی انجام شد، ترک کردند تا حکومت بهظاهر ملی رضاخان، که از سوی نخبگان ایرانی حمایت و توسط کانونهای انگلیسی متمایل به صهیونیسم جهانی هدایت میشد، روی کار آید.
این پژوهشگر تاریخ معاصر در ادامه اظهار داشت: کانونهای سیاسی یادشده با ایجاد بسترهای سیاسی داخلی و خارجی مناسب، همه چیز را برای تکیه زدن شخصی چون رضاخان بر اریکه قدرت ایران را فراهم کردند. بنابراین کودتا و به دنبال آن سلطنت رضاخان در ایران مولود همان توطئه خارجی است که صهیونیستها نقش چشمگیری در آن داشتند. آنها در ترکیه آتاتورک، در فلسطین سموئیل، در اردن و عراق عبدالله فیصل را بر سرکار آوردند. گفتنی است که همه این عوامل در سیاستهای داخلی و نیز مناسبات خارجی خود، با آرمان صهیونیستی ایجاد دولت یهودی در فلسطین موافقت کامل نشان دادند.
دکتر رجبی در پایان، با اشاره به هماهنگی این عوامل و بهویژه رضاخان با آرمان صهیونیستی، گفت: پس از کودتای 3 اسفند، همانطور که انتظار میرفت، زمینه فعالیت تشکلهای یهودی و صهیونیستی در ایران بیش از پیش فراهم شد؛ چنانکه براساس اسناد منتشرشده، نخستین مهاجرت دستهجمعی یهودیان ایرانی به فلسطین در سال 1299 رخ داد و 37 روز پس از کودتا و در فروردین 1300، تشکیلات صهیونیست ایران با ارسال نظامنامه تشکیلات به وزارت امور خارجه، موجودیت خود را اعلام نمود.
مسعود رضایی: به دلیل منفور بودن قوای قزاق، بسیاری از نیروهای مردمی و اصیل از آنها جدا شدند
موضوع سخنرانی بعدی «قزاقها و سیاست در ایران» بود که مسعود رضایی درباره آن سخن گفت. ایشان در آغاز اظهار نمود: عامل کودتای نظامی 3 اسفند 1299 یک فرد قزاق به نام رضاخان میرپنج است. قوای قزاق سال 1257ش پایهگذاری شد و در سال 1299 کودتا کرد؛ یعنی در زمان کودتا، 42 ساله بود. رضاخان هم پانزدهساله بود که به قوای قزاق وارد شد و وقتی کودتا رخ داد چهل سال داشت؛ یعنی حدود بیست و اندی از عمرش را در این قوا سپری کرده بود.
وی در ادامه با مرور زندگی 42 ساله قوای قزاق تا زمان کودتا گفت: ناصرالدینشاه در سفر به فرنگ از روسیه هم دیدار کرد و در این سفر متوجه شد که نیروی قزاق به کارش میآید و این موضوع را با روسیه در میان گذاشت و این دولت هم موافقت کرد و قرار شد این قوا در ایران شکل بگیرد. پس از این توافق برای اولین بار، مجموعا نُه نفر به ایران آمدند.
رضایی با اشاره به اینکه کلنل دومونتویچ به خوبی کارش را در ایران انجام داد، افزود: پس از پایان دوره سهساله مأموریت او در ایران، ناصرالدینشاه از مقامات روس خواست که او در ایران بماند، اما درخواست شاه پذیرفته نشد و فرد دیگری به نام کلنل چارکوفسکی به ایران فرستاده شد. روسها با این کار تسلط خود بر قوای قزاق را به ناصرالدینشاه نشان دادند.
وی همچنین گفت: دو بار پادشاه ایران از روسها درخواست کرد که کلنل دومونتویچ را به ایران بفرست، اما آنها مخالفت کردند و برای بار سوم هم شخص دیگری را فرستادند و به این شکل تسلط خودشان را به ایران نشان دادند. در ماجرای تحریم تنباکو هم قوای قزاق آنطور که شاه میخواست ورود نکردند و سکوت پیشه کردند و با این کار باعث دلگیری شاه شدند.
رضایی با اشاره به ترور ناصرالدینشاه و شرایط آن دوره اظهار کرد: در این دوره، قوای قزاق کاملا پایتخت و اعضای خانواده شاه را کنترل کردند تا انتقال قدرت بدون آشوب انجام شود و وقتی هم که مظفرالدینشاه به پایتخت آمد، نشان دادند که شرایط را در کنترل خود دارند. با این کار، انتقال قدرت خیلی خوب و بدون ایراد انجام شد و مظفرالدینشاه بر تخت نشست. انگلیسیها این شرایط را خیلی خوب رصد میکردند و به قدرت قزاقها واقف شده بودند.
وی در بحث انقلاب مشروطه و حضور قوای قزاق و انتقادات از آنها گفت: مشخص است که در این دوره، قزاقها بین مردم چهره مثبت و موجهی نداشتند و بزرگترین اقدامی هم که بر ناموجه بودن چهره این نیرو افزود اتفاقی است که در دوره هفدمین فرمانده نیروهای قزاق افتاد و آن به توپ بستن مجلس بود. هرچه جلوتر میآییم اتکای پادشاهان به قوای قزاق بیشتر میشود و همین باعث میشود با هماهنگی محمدعلیشاه و ارتش روسیه لیاخوف به بمباران مجلس اقدام کند و حتی وارد اظهار نظرهای کشور شود.
رضایی با بیان اینکه به دلیل منفور بودن قوای قزاق، بسیاری از نیروهای مردمی و اصیل به مرور زمان از آنها جدا شدند، توضیح داد: افسران، سربازان و نیروی قوای قزاق با همین فرهنگ جلو آمدند و رضاخان هم با همین فرهنگ رشد کرد. او میدید که فرمانده عالیاش یک روسی است و بقیه همه چیز به اسم است و در واقع پادشاهش تزار روسیه است. این نگاه در سیر تکاملی قوای قزاق، بین افسران آن کاملا جا افتاد.
وی اظهار داشت: وقتی آخرین فرمانده قوای روس کنار رفت، قرار شد که یک ایرانی سردار شود و برایش یک ناظر انگلیسی گذاشتند. در دوره 42 ساله عمر قوای قزاق، آنها به فرمانده بیگانه و سرکوبی مردم عادت کرده بودند و حال با این تغییر روسیه به انگلیس اتفاق مهمی هم رخ نداده بود. در رویدادهای سالهای 1298 و 1299 گیلان، قوای قزاق کاملا همسو با قوای انگلیسی وارد جنگ در حمایت از نیروهای انگلیسی شد.
رضایی در پایان گفت: در نهایت انگلیسیها با توجه به شناختی که از رضاخان داشتند او را مسئول حرکت به سمت تهران و کودتا کردند.
عباس سلیمی نمین: در شهریور 1320، انگلیسیها رسما کودتا را برعهده گرفتند
نقد کتاب «ایران برآمدن رضاخان» (بر افتادن قاجار و نقش انگلیسیها) نوشته سیروس غنی موضوع سخنرانی عباس سلیمی نمین، پژوهشگر و نویسنده حوزه تاریخ معاصر، بود که این گونه آغاز شد: ضرورت بررسی و نقد کتاب آقای سیروس غنی به دلیل آن است که از آن استفادههای تبلیغاتی بسیاری شده و از محتوای آن به عنوان ابزاری برای دلالت کردن بر حمایت نشدن کودتا و رضاخان از سوی بیگانگان استفاده و دستمایهای برای کار تبلیغاتی شده است. برخی از کسانی که در مسیر جعل تاریخ معاصر ید طولایی دارند این گونه میگویند که این کتاب تحقیقاتی و مستند بر اسناد انگلیس است که در آن اثبات شده بیگانه هیچ دخالتی در کودتای 3 اسفند 1299 نداشته و هرآنچه که رخ داده به توان شخص رضاخان متکی بوده است.
وی در ادامه افزود: آنچه تبلیغات میشود با خود کتاب تفاوت فاحش دارد. خود کتاب یک اثر تبلیغاتی برای تبرئه پهلویهاست، منتها چون کتاب ابتدا به انگلیسی و بعد به فارسی برگردانده شده، طبیعتا نویسنده نمیتوانست به همه اسناد بیتوجهی کند یا در ارتباط با خوانش اسناد کوتاهی جدی به خرج دهد.
سلیمی نمین با اشاره به اینکه سیروس غنی تحلیل شخصی خود را در این کتاب وارد کرده است، گفت: این خانواده گرایش مشخص به پهلویها دارند، منتها بحث، نگاه هوشمندانه اوست که در استفاده از اسناد آمریکا محدودیت به خرج داده، اما به اسناد انگلیس بسیار زیاد توجه کرده است؛ چرا که در آن ایام قطعا آمریکاییها با انگلیسیها هم حوزه نبودند؛ بنابراین به عنوان یک منبع تنها میتوانند آگاهیبخشی بیشتر به مخاطب دهند.
وی همچنین توضیح داد: آنچه مبتنی بر کتاب سیروس غنی مطرح میشود این است که گویا انگلیسیها هیچ اطلاعی از طرح کودتای 3 اسفند 1299 نداشتند؛ درحالیکه نویسنده در جای جای کتابش به اطلاع انگلیسیها از کودتا و نقش هماهنگکننده آنها در اجرای این طرح اذعان کرده است. ما در ارتباط با اسناد کار جدی نکردیم. خود سیروس غنی هم به این موضوع اذعان دارد که اسناد در برخی جاها حذف شده است. در این کتاب، اسناد مکاتبات بین سفارت انگلیس در تهران و لندن بین ده روز اول تا هفدهم اسفند بسیار اندک است؛ مشخص است با توجه به آنچه انگلیسیها آرزو داشتند ــ یعنی سلطه انحصاری بر ایران ــ و سالها برایش تلاش کردند، درباره کودتا بین سفارت انگلیس در تهران و لندن اطلاعاتی منتقل شده است، اما این کتاب اسنادی دراینباره بهدست نمیدهد.
سلیمی نمین با بیان اینکه دیکسون چند روز بعد از کودتا از ایران اخراج شد یکی از اتهامات او برای اخراج از تهران را چنین عنوان کرد: چون اول اینکه او اعتقادی به کودتا نداشت و دوم اینکه در این زمینه به سفارت آمریکا اطلاعات داده است؛ البته سفارت آمریکا این موضوع را نقض میکند.
وی اظهار داشت: امروز در بحث کودتا هم ما اسناد زیادی داریم و هم انگلیسیها. سیروس غنی هم در کتاب خود اذعان کرده است که بعدها پس از شهریور 1320، انگلیسیها به اقداماتی دست زدند که بعضا علیه خودشان بود؛ مثلا اطلاعات مربوط به چگونگی غارت نفت ایران توسط خودشان را منتشر کردند و این اطلاعات در اختیار برخی نمایندگان مجلس قرار گرفت؛ البته آنها با هدف اینکه منافعشان در جاهای دیگری تأمین شود، علیه خود فضایی ایجاد کردند. نکته دیگر این است که در شهریور 1320، انگلیسیها اطلاعیههای مختلفی صادر کردند و در آنها رسما کودتا را برعهده گرفتند و این هم از جمله مواردی است که عرض کردم.
وی در پایان گفت: در جامعه امروز ما مطرح میشود که رضاخان به خاطر داشتن قابلیتهایی توجه بعضی کانونهای قدرت و حتی انگلیسیها را به طرف خود جلب کرد. این موضوع به نظر من خلاف واقع است و اسناد هم ثابت میکند که چنین چیزی درست نیست؛ چراکه رضاخان برای یک دوره طولانی انتخاب شد نه یک دوره مقطعی کوتاه تا انگلیسیها براساس توانمندیها او را انتخاب کرده باشند. خود اسناد آمریکاییها هم این موضوع را نشان میدهد.
رضا حجت: چپها در ایران به سمت دیکتاتوری منور آمدند
سخنران بعدی همایش دکتر رضا حجت بود که «نگاه شوروی به روی کارآمدن رضاخان و فروپاشی قاجار» را موضوع بحث قرار داد و گفت: برای پرداختن به این موضوع نیازمند اندیشیدن درباره تحولات بینالمللی و همچنین منطقهای هستیم و اینکه ایران در آن زمان با چه شرایطی مواجه بود؛ همچنین این موضوع که روسیه شوروی در ابتدای قرن بیستم، در کجای جهان ایستاده بود و درباره ایران در ابتدای تحول جدید، چگونه فکر و عمل میکرد.
وی در ادامه افزود: جهان و آنچه امروزه نظام بینالملل نامیده میشود همواره از «سیالیت» برخوردار بوده است. این سیالیت در عصر مدرن با شتاب بیشتر و جهتهای متفاوتتری نمایان شد.
این پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر اظهار کرد: چند دهه پیش از ورود به قرن بیستم، چهره جهان در حال تغییر بود و نظام بینالملل صورتبندی جدیدی از سیاست و قدرت را انتظار میکشید. این تغییرات تقریبا از دهه 1850 با شتاب بیشتری همراه شد. عمده دلیل آن نیز «مدرنیته» و رقابت در این بستر جدید بود. مرکز رقابت نیز در اروپا و بین همان کشورها حاکم بود؛ رقابتی که از آن منطقه آغاز شد و بین خودشان شدت یافت به تمام جهان سرایت کرد.
حجت درباره ویژگیهای عصر مدرنیته گفت: مدرنیته توسعهمحور است، قدرتمدار است، غارتگر است و مدام در خودش اندیشههای متضاد میزاید. در ابتدای قرن بیستم این توسعهخواهی، قدرتمداری و غارتمحوری در رقابتی تنگاتنگ به هم گره خوردند و جنگ جهانی اول را سببساز شدند. در این دوره که نظام بینالملل بر مدار «توازن قوا» میگشت انگلیس با توجه به قدرت و تکنولوژی برتر خود، بیشتر اوقات متعادلکننده قدرت در اروپا بود و به همان نسبت مستعمرات خودش را در سراسر دنیا گسترانده بود و آفتاب در سرزمینش غروب نمی کرد. به همان نسبت آلمان بیش از پنجاه سال پیش خواهان ورود به قدرت بینالمللی و حضور در عرصه غارت استعماری بود، اما انگلیس در پی این بود که جلوی رونمایی از یک قدرت و رقیب جدید را بگیرد. رقابت حواشی این تمایل به غارت بینالمللی، سیالیت جهان را به نقطه جوش رساند و با تنیدن دیگر کشورها و متحدان، به دور این اختلافها، جهان را وارد مرحله دیگری از خودش کرد؛ آنچه جنگ جهانی اول و سپس دوم نامیده شد.
وی دراینباره افزود: از این منظر است که گفته میشود انگلیس زمینهساز جنگهای جهانی شد نه کشور دیگری؛ زیرا خواهان حفظ وضع موجود، و وارد نشدن کشور دیگری در عرصه غارت بینالمللی در مناطق استعماری خود بود. در این دوره سیاست محدودساز انگلیس، مورد حمایت روسیه تزاری هم بود؛ زیرا روسیه نیز در آن جهان، شرایطی داشت که حضور و قدرتیابی آلمان میتوانست منافعاش را تحت تأثیر قرار دهد. اساسا قرارداد 1907 که بعد از انقلاب مشروطه ایران، بین بریتانیا و روسیه تزاری امضا شد و کشورمان و مناطق اطراف را تقسیم کرد، برای جلوگیری از نفوذ آلمان در این مناطق بود.
این پژوهشگر تاریخ معاصر با اشاره به شرایط ایران در جنگ جهانی اول و نبود قدرت مرکزی قدرتمند در آن گفت: طی این مدت که جنگ جهانی اول با پیروزی نسبی بریتانیا و متحدانش به پایان رسید، جهان شاهد چند رخداد بزرگ و مهم بود: اول بر مبنای اینکه مدرنیته فرزندان متضاد میزاید، کمونیسم، روسیه را به شوروی تبدیل کرد؛ سپس شوروی از جنگ خارج شد؛ دوم اینکه آمریکا با خروج از انزوای مونروئه، به صحنه جنگ قدم گذاشت؛ سوم اینکه جهان به دوران امپراتوریها و پادشاهیهای سنتی پایان داد، که نمونه بزرگ آن عثمانی بود...
حجت یادآور شد: در چنین فضایی که جنگ جهانی اول به پایان رسیده و با شکست آلمان و عقبنشینی شوروی، دنیا با تحولات عمیق مواجه شده بود، بریتانیا با فروپاشی عثمانی نقش خود را از هند مستعمره در شرق تا افغانستان (اماناللهخان)، ترکیه (آتاتورک)، قدرتدهی سعودی و عربستان، کنترل سرزمینی از حوزه خلیج فارس تا شمال آفریقا و همچنین در شرق اروپا و همسایگی شوروی با کشورهایی همچون فنلاند (مانرهایم)، لهستان (ریدزسیسمگلی)، بلغارستان (برلیس) گسترش داد. بنابراین اینگونه نبود که طرح روی کارآمدن رضاخان فقط در ایران بوده باشد، بلکه کل منطقه برای به دست گرفتن حوزه ژئوپلیتیکی منطقهای و فرامنطقهای در مقابل قدرتی جدید که کم کم هوای صدور انقلاب و اندیشه در سر میپروراند، انگلیس را به تکاپو در عرصه بینالمللی، دست کم در حواشی مرزهای شوروی واداشت.
رضا حجت در ادامه، انقلاب شوروی را محور بحث قرار داد و با بررسی فضای داخلی آن گفت: چپهای ایران که از سالها قبل و از دوران مشروطه در ایران فعال بودند، اکنون با انقلاب اکتبر، اندیشه معطوف به قدرت سیاسی به نام شوروی را پشت سر خود داشتند، بنابراین میشد انتظار داشت که بازی دیگرگونهای داشته باشند، اما چند دلیل وجود داشت که در چنین شرایطی شوروی نتواند در ایران چندان تأثیرگذار باشد.
وی در ادامه دلایل این مسئله را برشمرد و با اشاره به رقابت و جنگ داخلی در شوروی به واسطه انقلاب اکتبر، شکل نیافتن جماهیر و جدال بر سر حوزه سرزمینی «شوروی»، ناتوانی شوروی در شکلدهی کودتا و همچنین انقلاب در ایران به دلیل نداشتن افراد داخلی قدرتمند و تأثیرگذار، و... اظهار کرد: در شوروی درباره چگونگی مواجهه با ایران اختلاف نظر وجود داشت و دو نظر بیش از همه مورد توجه بود: 1. انقلاب در ایران و بهدست گرفتن قدرت در همسایه جنوبی در سالهای پایانی دوره قاجار؛ 2. چون ایران در مرحله انقلاب کمونیستی نیست، باید با روی کار آمدن رضاخان موافقت کرد تا ایران به مرحله انقلاب برسد. با توجه به همه شرایطی که شوروی با آن مواجه بود، نظر دوم در بین انقلابیون غالب شد.
به گفته حجت در این شرایط دیده میشود که روابط اقتصادی و سیاسی شوروی با ایران در زمانی که رضاخان تقریبا قدرت را در کشور به دست گرفته است، شکل میگیرد. حتی سوسیالیستهای داخل ایران با جمهوریخواهی همراهی میکنند. چپها در مجلس گام به گام از آیتالله مدرس فاصله میگیرند و به تجددخواهان و کسانی که معتقد به دیکتاتوری منور بودند، نزدیک میشوند. سوسیالیستها سپس در مجلس مؤسسان سال 1304 با فروپاشی سلسله قاجاریه و شاه شدن رضاخان موافقت میکنند و در مجلس به آن رأی مثبت میدهند؛ اگرچه چند نفر از سوسیالیستها که متوجه شدند رضاخان به دنبال موروثی کردن سلطنت در خانواده خود است با آن مخالفت کردند.
مجید تفرشی: کتاب سیروس غنی منحصر به اسناد وزارت خارجه انگلستان است
«کودتای ملی یا انگلیسی» پرسشی بود که دکتر مجید تفرشی پاسخ به آن را موضوع سخنان خود قرار داد. ایشان گفت: کودتای 1299 موضوعی حساس و جاری است و در سالهای اخیر بر حساسیت آن افزوده شده است؛ چون هم ارزش تاریخی زیادی دارد و هم جنگ نیابتی برای اینسو و آنسو است. برخی تلاش میکنند این رخداد را طوری جا بیندازند که ایران، رضاخان جدیدی داشته باشد، اما من متأسفم که خیلی از این بحثهای تاریخی در چند سال اخیر منبعث از کتابی است که در ایران هم جلوی انتشارش گرفته شده و الان این کتاب ده برابر بیشتر محل رجوع و استناد قرار گرفته است.
تفرشی، تاریخنگار، سندپژوه و پژوهشگر مسائل معاصر، که سالها در آرشیوهای بینالمللی و بهویژه آرشیو ملی بریتانیا پژوهش کرده است، در ادامه به اسناد انگلستان درباره کودتا اشاره کرد و گفت: اسناد آرشیوی انگلستان درباره کودتا چند دسته است و اسناد وزارت خارجه، وزارت جنگ، پارلمان و دربار و بعد دیوان هند و کتابخانه بریتانیا، شرکت نفت ایران و انگلیس، اسناد شخصی، دانشگاههای نیوکاسل و... را دربرمیگیرد. با ملاحظه این اسناد میبینیم این ادعایی دروغ و بیپایه است که انگلستان از کودتا بیخبر بوده است. کتاب آقای سیروس غنی منحصر به اسناد وزارت خارجه این کشور است و گویا او وقت و حوصله نداشته و ضرورتی ندیده است که از اسناد مراکز دیگر هم استفاده کند.
ایشان با بیان اینکه «ما اول باید شناخت دقیق از بریتانیای زمان جنگ و مسئله خاورمیانه و ایران داشته باشیم و بعد حکم کنیم که بریتانیا روحش از کودتا خبر نداشته است» درباره فضای داخلی، منطقهای و بینالمللی زمانه کودتا گفت: وقتی راجع به کودتا صحبت میکنیم، باید توجه کنیم حتما لازم است ما در سه بعد داخلی، منطقهای و بینالمللی بدان توجه کنیم. مسئله داخلی را کار ندارم که خیلی شرایط نامساعدی است؛ مثل اینکه اقتصاد ورشکسته است و روشنفکران هم نقش مثبتی در کشور نداشتند، در بحث منطقهای هم مسئله نفت را داریم که خیلی برای بریتانیا مهم بوده و مسئله دیگر هم اوضاع بینالمللی است.
تفرشی افزود: نبض اقتصاد ایران در این سالها دست بریتانیا بود و نفت ایران را مصرف میکرد. بریتانیا مدام در حال گروکشی در خلیج فارس و نفت و همه جزایر و مسائل دیگر ایران است برای اینکه ایران هویت مستقل نداشته باشد. در واقع سیاست بریتانیای قرن بیستم این بود که ایران یکی نباشد و همه شرایط علیه ایران باشد. دولتهای آن دوره هم همه ضعیف هستند و انگلیس هم میخواهد دولت قوی مقتدر مورد علاقه خود را داشته باشند.
وی اظهار داشت: در مسئله قزاقها این نکته مهم است که روند گذار از نیروی روس به انگلیسی در سالهای بعد از جنگ بهسرعت رخ داد، اما یک نکته اینجا مغفول ماند و آن هم این است که ما برایمان جالب است که چرا اجازه ندادند ژاندارمها کودتا کنند و دلیلش هم مشخص است که ژاندارمری نیروی مردمی و خلاف قزاق است بهویژه در زمان جنگ جهانی اول طبیعتا نظر منفی کمتری رویشان بود و مورد اعتماد انگلیسیها هم نبودند.
این تاریخنگار و سندپژوه در ادامه سخنان خود این پرسش را مطرح کرد که «چرا سیدضیا آمد و چرا حذف شد؟» و به آن چنین پاسخ داد: سید ضیاءالدین طباطبائی در جریان کودتا حلقه تبلیغاتی و رسانهای قویای داشت و میتوانست روشنفکران و رسانهها را جمع کند. وقتی رضاخان به تهران رسید، سیدضیاء با شدت زیاد دولتیها را در تهران دستگیر و اموالشان را توقیف کرد و با شخص احمدشاه هم مناسبات بیادبانهای داشت. با وجود سیدضیاء مسئله انگلیسی بودن کودتا مبرهن بود و برچسب بدی برای کودتاچیان بهشمار میآمد؛ به همین دلیل هم حذف شد.
وی در بخش دیگری از سخنانش با طرح این پرسش که آیا رضاخان شخص بیارزش و وابستهای بود، گفت: من چنین اعتقادی ندارم؛ رضاخان واقعا قدرتمند و جنگجو بود و قابلیتهای بسیاری داشت، اما باید توجه کرد که این مسئله از اهمیت حمایت انگلیسیها از کودتا نمیکاهد.
مجید تفرشی سخنان خود را این چنین به پایان رساند: پس این موضوع را که روح بریتانیا از کودتا خبر نداشت باید بررسی کرد و نخست باید مشخص کرد که کدام بریتانیا؟ در اسناد آمده است که آنها میخواستند در ایران تغییر رخ دهد و شرایط این کشور تغییر کند وگرنه بریتانیا نمیتوانست کودتای فردی مستقل را تحمل کند و خودش رسما به ایران لشکرکشی میکرد.
عبدالله شهبازی: دیکتاتوری رضاخان با دیکتاتوریهای کشورهای دیگر تفاوت داشت و درواقع یک سربازخانه بود
آخرین سخنران روز نخست همایش «کودتای سوم اسفند 1299، زمینهها و پیامدها»، عبدالله شهبازی بود که درباره «جایگاه تاریخی کودتای سوم اسفند 1299» عنوان کرد: ما در این مسیر یک سیری را میبینیم که شامل سنّتها و تحولات و مجالس مختلف است. این تحول در جامعه که یک جامعه سنتی بود، با کودتا، یعنی به شکل غیرطبیعی و دستکاریشده آغاز شد. وقتی یک موضوعی غیرطبیعی و دستکاریشده است واکنشهای مختلفی هم برای آن وجود دارد.
این استاد علوم سیاسی و پژوهشهای تاریخی اظهار کرد: من در اینجا شرایط جامعه را در چهار بخش توضیح میدهم تا مشخص شود که تحولات رخداده در این زمانه قائم به یک فرد، یعنی رضاخان، نبود، بلکه مجموعهای در پشت او وجود داشتند که نیروی فکری حکومت رضاخان بهشمار میآمدند و بحثهایی مثل اینکه شبیه کوروش شود و چیزهای دیگر، تحت تأثیر القائات و آموزشهایی بود که آنها به او میدادند تا بتواند بانی تحولاتی شود که بهدقت درباره همه آنها فکر شده بود.
شهبازی با طرح این پرسش که این چهار ویژگی نظم جدید در ایران چه بود و چه پیامدهایی برای جامعه ایران داشت، گفت: اولین ویژگی، وابستگی در سیاست خارجی است که توضیح مفصلی دارد. بالاخره ما از کشورهای خوششانس خاورمیانه هستیم که شرایط بهتری از بسیاری از کشورهای دیگر داشتیم. بنابراین خیلی از این کشورها مثل انگلیس کمک کردند تا تغییر قدرت رخ دهد.
وی افزود: دومین ویژگی، دیکتاتوری نظامی است که خرده فرهنگ ایجاد میکند. دیکتاتوری رضاخان با دیکتاتوریهای بسیاری از کشورهای دیگر تفاوت داشت. حکومت او یک نظام بهشدت توتالیتر بود که فرضا شاید در آمریکای لاتین ایجاد شده باشد. در این نظام که درواقع یک سربازخانه بزرگ و نظامی بود، همه شخصیتهای بزرگ یا اعدام شده بودند یا خانهنشین.
سومین خصوصیت از منظر شهبازی «نظم پادگانی و رویکردهایی بود که در این راستا با حذف ساختارها و سنتهای مدنی گذشته یک دیوانسالاری جدید ایجاد کرد و این دیوانسالاری منطبق بر وضعیت جامعه نبود. در واقع این دیکتاتوری و تمرکز تا به امروز هم وجود داشته و شاید خیلی هم نفوذ کرده باشد».
این استاد و پژوهشگر تاریخ ویژگی چهارم را هم گسترش ناسیونالیسم افراطی دانست و گفت: این فرهنگ از اوایل دوره قاجاریه شروع شد و با علاقه به کشور تفاوت داشت.