آنچه پیش روی دارید برگی دیگر از خاطرات یاران زندهیاد آیتالله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی است. مرحوم حسین مازندرانی، از اعضای حزب برادرانِ شیراز، در این گفتوشنود، به بازگویی شمهای از خاطرات خویش، از سیره اجتماعی و سیاسی آن بزرگ پرداخته است.
در ابتدای این گفتوشنود، مختصری خودتان را معرفی کنید و بگویید از چه مقطعی و چگونه با آیتالله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من در سال 1314 به دنیا آمدم. 21 یا 22 ساله بودم که ایشان فوت کردند. من دیپلم داشتم و جزء افراد تحصیلکرده حزب برادران محسوب میشدم. در جلساتشان شرکت میکردم و به آقا هم نزدیک بودم. ابتدا برادرم به ایشان نزدیک بود و بعد من، بهواسطه اخوی به ایشان نزدیک شدم و بارها، به منزل ایشان در بازار مرغ میرفتم. راستش را بخواهید، وقتی به آدمهایی که در زندگیام شناختهام فکر میکنم، احساس میکنم ایشان دومی نداشت! همین که با گذشت بیش از شش دهه، هنوز مردم سالگرد ایشان را میگیرند، بخشی به همت اعضای باقیمانده حزب برادران برمیگردد و بخشی به محبوبیت عمیق ایشان در دل مردم شیراز.
از تقیّد ایشان به برگزاری مراسم و مناسبتهای مذهبی، چه خاطراتی دارید؟
آنطور که من شنیده بودم، قبل از ظهور ایشان در شیراز، صحبتی از هیئت و این حرفها نبود و فقط در هر محلهای، خود محلیها عزاداری میکردند و گاهی هم، با هم درگیر میشدند! آقا سیدنورالدین این برنامههای محلی را به هیئت تبدیل کردند که نهایتا، به بیش از 170 هیئت رسید و هفت هشت تای آنها، مثل هیئت اباالفضل(ع)، هیئت زهرا(س)، هیئت محمدی(ص) و...، سطحشان بالاتر از بقیه بود. این هیئتها در واقع، شعباتی از حزب برادران بودند. حُسن کار، این بود که همین که اتفاقی میافتاد، آقا دستور میدادند که همه جمع شوند و همه هیئتیها روی نظم و قاعده میآمدند. خاطرهای که دراینباره دارم، به عید فطر برمیگردد که ایشان از مسجد وکیل، به سبک جدشان امام رضا(ع)، پای پیاده راه افتادند و ملت هم پشت سر ایشان و به طور منظم میرفتند تا به محل وسیعی میرسیدند و نماز عید فطر را در آنجا برگزار میکردند. عزاداری عاشوراها هم در مسجد وکیل برگزار میشد. موقع ظهر ایشان، درحالیکه به عمامهشان گِل میمالیدند، پای پیاده به سمت شاهچراغ راه میافتادند و نماز جماعت ظهر و عصر را در آنجا اقامه میکردند.
ایشان در زمره روحانیان پیشگام در امر مبارزه است. تحلیل شما از رویکرد ایشان چیست؟
خودم بارها از ایشان شنیدم که بالای منبر میگفتند: «سیاست ما عین دیانت ماست!» این حرف را حضرت امام، سه دهه بعد زدند! چنین فکر روشنی بوده که با اتکا به آن، تشکیلات توانسته است تا هماکنون دوام بیاورد! دست کم هنوز، اندیشه حاکم بر آن وجود دارد.
یکی از فرازهای زندگی آیتالله سیدنورالدین، مبارزه جدی و آشکار با فرقه بهائیت بوده است. در این زمینه، چه خاطراتی دارید؟
استاندار شیراز، یعنی همّت، بهائی بود! همینطور شهردار این شهر هم، یعنی شرفه، شیخی بود! قرار بود شاه به شیراز بیاید و استاندار دستور داد مرکز بهائیها در خیابان احمدی را تجدید بنا کنند! این خبر به آقا سیدنورالدین رسید و به طلاب مدرسه خان دستور دادند که بریزند و آنجا را تخریب کنند! از شهربانی آمدند که جلوی این کار را بگیرند، که مردم ماشین شهربانی را واژگون کردند! بعد از این قضیه، حاج سیدنورالدین به تهران رفتند. آن موقع رئیس مجلس شورا، سردار فاخر حکمت بود که درواقع نماینده خود آقا سیدنورالدین، در مجلس شورا بود. رئیس مجلس، آقا را برای اقامه نماز جماعت، به مسجد شاه میبرد. ایشان در مدتی که در تهران بودند، بهجای آقا ضیاء، امام جماعت مسجد شاه، نماز را اقامه میکردند. آقا در تهران توانستند حکم عزل استاندار و رئیس شهربانی را بگیرند و آنها را عوض کنند. این نشاندهنده چیزی جز قدرت مقاومت و نفوذ ایشان نبود.
آیتالله سیدنورالدین، در ابتدای نهضت ملی از دکتر مصدق حمایت کردند و حتی مردم را تشویق کردند که اوراق قرضه ملی بخرند. چه شد که بعدا با او به مخالفت پرداختند؟
آقا سیدنورالدین تا موقعی از دکتر مصدق حمایت کردند که او دستش در دست آیتالله کاشانی بود! یادم هست موقعی که مصدق اوراق قرضه ملی را منتشر کرد، همراه با آقا سیدنورالدین و مردم، به پستخانه رفتیم. اولین اوراق قرضهای که گرفتیم، ده تومان بود! هم خود ایشان گرفتند، هم کسانی که همراهشان بودند. تا موقعی که راه آقای کاشانی و دکتر مصدق یکی بود، آقا سیدنورالدین با نخستوزیر همراهی کردند، ولی وقتی آقای کاشانی کنار رفتند، دیگر آقا موافقتی با دکتر مصدق نداشتند. علتش هم این بود که دکتر مصدق به آمریکا گرایش پیدا کرده بود و آقا سیدنورالدین میگفتند: «سگ زرد برادر شغال است! تازه انگلیس پیر و فرتوت شده، اما آمریکا تازهنفس و مبارزه با او دشوارتر هم هست!». میگفتند: «برای ما آمریکا و انگلیس فرقی نمیکنند؛ چون هر دو با اسلام و شیعه مخالفاند!».
یکی از چهرههای مطبوعاتی آن دوره که با آیتالله سیدنورالدین سرسختانه مخالفت میکرد کریمپور شیرازی بود. از واکنش سید به فضاسازیهای او، چه خاطراتی دارید؟
به او میگفتند: «کریمپور شورش!». شنیدم که در مسجد سپهسالار، قرآن از جیب درآورده و قسم خورده بود: سیدنورالدین انگلیسی است! به گوش خودم شنیدم که آقا سیدنورالدین گفتند: «او به قرآن قسم دروغ خورده است؛ همین قرآن آتشش خواهد زد!». سرانجام هم دیدیم چگونه آتش گرفت! تاریخ را باید در کلیتش خواند و قضاوت کرد!
خاطرم هست که مخالفان آقا، از جمله حزب توده، حزب ایران، مصدقیها و...، یک روز به دفتر مرکزی حزب برادران، در خیابان توحید ریختند و حزب و قرآنهای داخل آن و همه چیز را آتش زدند! موقعی که خبر به آقا رسید، دستور اکید دادند: «مطلقا حق مقابله ندارید و راضی نیستم که یک قطره خون از دماغ کسی بیاید!» و مردم را آرام کردند و گفتند: «به خانههایتان برگردید!». تدبیر و قدرت مدیریت آقا، بسیار بالا و چشمگیر بود.
ظاهرا ایشان به شهید سیدمجتبی نواب صفوی، علاقه فراوانی داشتند. در این مورد، شاهد چه رویدادها و قضایایی بودید؟
داستانی که خدمتتان عرض میکنم مربوط به اقدام ایشان در پی شهادت نواب صفوی و یاران اوست. ایشان همیشه وقتی میخواستند نکتهای یا برگزاری مجلسی را اعلام کنند که مردم جمع شوند، دستور میدادند افرادی در ماشین در خیابانها گشت بزنند و به مردم اعلام کنند: به فلان مجلس تشریف بیاورید! موقع اعدام شهید نواب صفوی هم، دستور دادند که همه مردم در مسجد وکیل جمع شوند. آقا بالای منبر رفتند و درباره این موضوع توضیحات مفصلی دادند و گفتند: «ای آزموده ناآزموده! تو به چه حقی حکم اعدام سید آل پیغمبر(ص) را دادی؟» و مردم ریختند و عزاداری کردند! این در حالی بود که کسی، جرئت برگزاری مجلس ترحیم برای آنها را نداشت!
برخی به رابطه ایشان با دربار انتقاد میکنند. از دیدگاه شما، فلسفه این ارتباط چه بود؟
اینها، کسانی هستند که شرایط آن دوره را درک نمیکنند! شاهِ آن روزها ــ که بعد از پدرش و اقدامات او، روی کار آمده بود ــ تا حدودی مردمداری میکرد و هنوز به طور علنی، به مخالفت با شیعه و اسلام نپرداخته بود. آقا سیدنورالدین هم با او، مخالفت جدی نمیکردند و از وجود او، برای پیشبرد دین استفاده میکردند. اعتقاد داشتند که هنوز، زمان براندازی حکومت پهلوی فرا نرسیده و در صورت انجام این کار، در کشور آشفتگی و ازهمگسیختگی پیش خواهد آمد!
اشارهای هم به مراسم تشییع و ترحیم ایشان داشته باشید.
در مراسم تشییع ایشان، شیراز واقعا تا آن زمان، چنین جمعیتی به خود ندیده بود! مردم جنازه را از بیمارستان نمازی تا مسجد وکیل تشییع کردند! در آنجا برادرشان نماز میّت را خواندند و بعد جنازه را به مسجد نور آوردند و در آنجا دفن کردند. یادم هست تا روز چهلم، شبی نبود که در مسجدی برای ایشان مجلس ختم نگیرند! عزاداری کمنظیری بود.
بعد از رحلت ایشان، وضعیت حزب برادران به چه صورت درآمد؟
اولاد ارشد ایشان آقا سیدمنیرالدین و دامادشان حاج سیدمحمد رضازاده، تا مدتی حزب و هیئتها را اداره کردند، ولی بعد از فوت آقای ولدان ــ که هیئت زهرا(س) را اداره میکرد ــ خودشان را کنار کشیدند! حاج سیدمحمد رضازاده، وکیل مجلس شد! بههرحال دیگر حزب برادران، آنطوری که آقا سیدنورالدین میخواستند، نشد! اکثر اعضای حزب هم، با اوج گرفتن نهضت حضرت امام، به آن پیوستند و پیرو خط امام شدند.