درحالیکه برابریخواهی، آزادیخواهی و ملیگرایی رمانتیک الهامبخش نسل اول روشنفکران و تلاشهایشان برای انجام تغییر و اصلاح در سراسر کشور بود، برای روشنفکران پس از جنگ جهانی اول ــ که متأثر از تحولات کشورهای آلمان، ایتالیا و پرتغال بودند ــ اقتدارگرایی سیاسی و ملیگرایی زبانی و فرهنگی، به نیروی ضروری و کارسازی در تحقق آرزوهایشان تبدیل شد
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ کودتای اسفند 1299 آغاز راهی بود که درنهایت به روی کار آمدن رژیم شاهنشاهی پهلوی ختم شد. اگرچه رضاخان و سیدضیاءالدین طباطبائی از حمایت انگلستان برخوردار بودند، اما فرایندِ دولتسازی بدون حمایت نخبگان سیاسی و ایجاد زمینههای فکریِ مشروعیتساز برای خاندان پهلوی ممکن و مقدور نبود. دایره گستردهای از نخبگان، از اقدامات نوسازانه رضاشاه پشتیبانی کردند و شرایط لازم برای ایجاد یک دولت قدرتمند در ایران را فراهم کردند. با توجه به پیامدهای منفی وابستگی به انگلستان، از همان ابتدا رضاخان بهمنظور کسب مشروعیت و تحقق برنامههای خود به مجموعهای از نخبگان سیاسیِ هوادار خود اتکا کرد. این نخبگان بیشتر از میان رجالِ سیاسی نوظهوری بودند که بهواسطه تحصیلاتِ خود در غرب، با برنامههای مدرنیزاسیونی رضاخان همدلی نشان میدادند و تمام هم و غمِّ خود را صرف به فرجام رساندنِ پروژههای شاه جدید کردند. این نوشتارِ کوتاه نگاهی است به فعالیتها و اقدامات این نخبگان سیاسی.
کودتای 3 اسفند 1299 و ظهور نخبگان سیاسی جدید
سالهای پرآشوب انقلاب مشروطه ایران با بیداری نوین فعالیتهای روشنفکری همزمان بود، اما انقلاب مشروطه و درگرفتنِ منازعههای فکری پیچیده که ورای طاقتِ جامعه سنتی و ضعیف ایرانِ دورانِ قاجار بود، بهسرعت کشور را در چرخهای از آشفتگیها و ناامنیها گرفتار کرد. کودتای اسفند ۱۲۹۹ که سلطنت قاجار را پایان بخشید و سلطه رضاشاه را بر کشور پایهریزی کرد، عرصه روشنفکری و مواضع روشنفکران را نیز دستخوش دگرگونی ساخت. رضاشاه در ابتدای پادشاهی خود این اقبال را یافت که روشنفکران ایرانیِ نسل بعد از مشروطه، به حمایت از وی برخیزند. باری، برای حل بحرانهایِ فراوان ناشی از ناکامماندن انقلاب مشروطه، روشنفکران ایرانی مانند فروغی، داور، هدایت، تقیزاده، بهار، پای درصحنه گذاشتند. هدف و امید این نسل این بود که ساختار جامعه ایران را به شیوهای نظاممند و جامع، نوسازی و دنیوی کنند و البته در این میان شیوه و روش سیاسی اهمیت نداشت و اینان تحقق این موضوع را در نظر داشتند. جوِّ حاکم بر فضای روشنفکری دوره اول سلطنت رضاشاه اندیشههای «ایرانشهری» و همچنین جدایی دین از سیاست را بازتاب میداد و از همین منظر نیز به حمایت از رضاشاه و سلطنت او مینگریست.1
محمدتقی بهار و برخی از نمایندگان پنجمین دوره از مجلس شورای ملی در گفتوگو با رضاخان
این نسل از روشنفکران، که غربگرا و تحصیلکرده علوم جدید بودند، به دلایل گوناگون تا حدی با حکومت همراه شدند. از طرف دیگر حکومت غربگرای رضاشاه، برخی از خواستههای روشنفکران اولیه ایران را در زمینه مبانی دولت مدرن، ناسیونالیسم ایرانی، جلوگیری از نفوذ روحانیت، احیای مفاخر ایران باستان، اصلاحات دیوانی و اداری و تمرکز سیاسی برآورده ساخت. درنتیجه یک توافق نانوشته میان این روشنفکران جدید و فرمانده جدیدِ کل قوا شکل گرفت که زمینه را برای افزایش قدرت رضاخان فراهم کرد. این در حالی است که این نخبگان سیاسی چشم بر خواستهای دیگر در زمینه حکومت قانون و آزادی و لیبرالیسم بستند و دستِ شاه جدید را در سرکوب نخبگان سیاسی مخالف باز گذاشتند.2 بااینهمه اقدام رضاشاه در ایجاد ارتش متمرکز و گسترش تعلیم و تربیت و دانشگاهها به شکل غرب، باعث شد حکومت وی از نظر تجددطلبان ایران توجیهپذیر باشد3 و اقدامات سرکوبگرانه وی را نخبگان سیاسی جدید به دیده اغماض بنگرند. فعالیت این نخبگان سیاسی هرگز همراستا و در یکجهت نبود. این نسل برای فعالیتشان و در جهت تحقق این نوسازی جامع، دو فضای متفاوت را برگزیدند: عدهای از آنها کوشیدند از طریق ترجمهها، مکتوبات و خطابههایشان، فضای فرهنگی را برتری دهند و از دیگر سو، عدهای دیگر با فرآیند اصلاحات سیاسی و اجتماعی رضاشاه، همدلی و مشارکت میکردند.
نزدیکی این نخبگان سیاسی به رضاشاه و ترویج اندیشه سکولاریسم توسط آنها، به قیمت افزایش فاصله این گروه با روحانیت و درنتیجه جامعه تمام شد. در ماجرای برکناری قاجار، شهید مدرس و روحانیان تراز اول، با او همراهی نکردند و داور، نماد روشنفکری آن زمان بود که کارگردانی نمایش انتقال سلطنت را بر عهده گرفت
نخبگان فرهنگی و سیاسی؛ نزدیکی به شاه و دوری از جامعه
در بین نخبگان فرهنگی، محمدتقی بهار، که خود از مشروطهخواهان بنام بود، بر ضرورت ایجاد حکومت مرکزی قدرتمند تأکید میکرد: «آن روز دریافتیم که حکومت مقتدر مرکزی از هر قیام و جنبشی که در ایالات برای اصلاحات برپا میشود صالحتر است و باید همواره به دولت مرکزی کمک کرد و هوچیگری و ضعیف ساختن دولت و فحاشی جراید به یکدیگر و به دولت و تحریک مردم ایالات به طغیان و سرکشی برای آینده مشروطه و حتی استقلال کشور زهری کشنده است».4 از منظر نخبگان فرهنگی، جامعه در رویارویی با بحرانهای خارجی نیازمند هویت بود و ازهمینرو آنها هویت خویش را در ناسیونالیسمی فرهنگی جستوجو میکردند که اصالت خود را از ایران باستان میگرفت و در حوزه بحرانهای داخلی نیز این هویت میتوانست سرپوشی باشد برای تحمل مرارتها و دشواریهای دوران گذار. درنتیجه حمایتهای فرهنگی از رضاشاه آغاز شد و در عوض، شاه جدید پایههای حکومت خود را بر نوعی ناسیونالیسم بیجاساز استوار ساخت.5
«ناسیونالیسم بیجاساز» چگونه در ایران رسمیت یافت؟
بهجز نخبگان فرهنگی، کسانی مانند علیاکبر سیاسی، علیاکبر داور و محمدعلی فروغی، دست به کار اقدامات عملگرایانهترِ نوسازی شدند. این نخبگان سیاسی تحقق ایدههایِ ترقیخواهانه را با توسل به نیروی قدرتمندی همچون رضاخان امکانپذیر میدانستند. فعالیتهای قضایی و سیاسی، بهویژه در زمینه تأسیس نهادهای جدید جز در سایه تعلیمات و اقدامات این نخبگان ممکن نبود؛ چنانکه علیاکبر سیاسی در خاطرات خود آورده است: رضاشاه با دیدن مرامنامه انجمن ایران جوان، که متشکل از جوانان تحصیلکرده در غرب بود، با جدیت گفته بود که تمام این اقدامات نوگرایانه را انجام خواهم داد.6
علیاکبر سیاسی
شماره آرشیو: 4673-5ع
یکی دیگر از مهمترین نخبگان سیاسی محمدعلی فروغی بود که از نخستین حامیان پرشور رضاشاه بهشمار میآمد و برخی او را «عقل منفصل» نظام او میدانستند.7 فروغی نیز همچون سایر نخبگان سیاسی در این دوران، بر ضرورت وجود شاهی قدرتمند تأکید میکرد. در حقیقت درحالیکه برابریخواهی، آزادیخواهی و ملیگرایی رمانتیک الهامبخش نسل اول روشنفکران و تلاشهایشان برای انجام تغییر و اصلاح در سراسر کشور بود، برای روشنفکران پس از جنگ جهانی اول ــ که متأثر از تحولات کشورهای آلمان، ایتالیا و پرتغال بودند ــ اقتدارگرایی سیاسی و ملیگرایی زبانی و فرهنگی، به نیروی ضروری و کارسازی در تحقق آرزوهایشان تبدیل شد.8
محمدعلی فروغی
شماره آرشیو: 1406-1ع
بهطور خلاصه پیوستن روشنفکران به دیوانسالاری رضاشاه، ازیکطرف باعث برخی اصلاحات در ساختار دیوانسالاری حاکم شد (مانند نوسازی دستگاه قضایی با تلاش علیاکبر داور)، اما از طرف دیگر روشنفکران را در انجام دادن کارویژه خودش، یعنی دفاع از حق، عدالت و آزادی، ناتوان ساخت و این نیز خود یکی از جهتگیریهای کنشی نسنجیده و نامناسب آنان بود که سرانجام به ناکامی در استقرار مدرنیته و برقراری آزادی و حکومت قانون در کشور و به دنبال آن نامرادی در بهدست آوردن پایگاه اجتماعی تأثیرگذار و آسیبپذیری لامحاله و لاعلاج در برابر قدرت روزافزون پادشاه و دستگاه حکومت منجر شد که نتیجه محتوم و غایی آن انزوای اجتماعی روشنفکران بوده است.9
علیاکبر داور
شماره آرشیو: 5070-۱۱ع
نزدیکی این نخبگان سیاسی به رضاشاه و ترویج اندیشه سکولاریسم توسط آنها، به قیمت افزایش فاصله این گروه با روحانیت و درنتیجه جامعه تمام شد. در ماجرای برکناری قاجار، شهید مدرس و روحانیان تراز اول، با او همراهی نکردند و داور، نماد روشنفکری آن زمان بود که کارگردانی نمایش انتقال سلطنت را بر عهده گرفت.10 خلاصه کلام اینکه در این دوره روشنفکران که بهطور کامل از حکومت قاجار ناامید شده بودند، آمال نخستین خویش یعنی حکومت محدود و مشروطه را نادیده گرفتند و تنها راه ترقی و تجدد را جز از معبر اقتدار و ظهور ناجی بزرگ و به عبارت بهتر استبداد منوّر ندانستند و رضاخان را برای تحقق ایدهها و رؤیاهایشان مناسب یافتند.
فرجامِ سخن
یکی از مهمترین مشکلات نظام سیاسی پهلوی، بحران مشروعیت بود که برای فائق آمدن بر آن، همکاری و پشتیبانی نخبگان فرهنگی و سیاسی ضرورت پیدا میکرد. هرجومرج و ناامنی منتجشده از ناکامی و ناتمامی انقلاب مشروطه، نخبگان جدید را که اغلبِ آنها یا در غرب تحصیلکرده بودند یا به الگوی غربی بهعنوان راهحل درمانِ دردهای لاعلاج ایران میاندیشیدند، به این صرافت انداخت که با حمایت از یک مقتدر مصلح، به بهای از دست رفتن آزادیهای سیاسی به مدرنسازی کشور خود بپردازند. درحالیکه نخبگان فرهنگی زمینه را برای ایجاد یک ناسیونالیسم باستانگرا فراهم کردند، نخبگان سیاسی بر پایه این هویتسازی جدید به تأسیس نهادهای مدرن همت گماشتند؛ مسئلهای که به دوری نخبگان و گسست آنها از جامعه انجامید. درنهایت این نخبگان جدید توسط شاهی که میپنداشتند درمانِ دردهای جامعه است، با همان دستِ آهنین از عرصه سیاست در ایران کنار گذاشته شدند.
پی نوشت:
1. مهدی نجفزاده، جابهجایی دو انقلاب، چرخشهای امر دینی در جامعه ایرانی، تهران، انتشارات تیسا، 1397، ص 258.
2. حسین بشیریه، جامعه مدنی و توسعه سیاسی در ایران، تهران، موسسه نشر علوم نوین، 1378، ص 258.
3. موسی غنینژاد، تجددطلبی و توسعه سیاسی در ایران معاصر، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 32.
4. محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ج 1، تهران، امیرکبیر، 1383، ص 5.
5. رضا ضیا ابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانینژاد و سیاست بیجاسازی، تهران، نشر مرکز، 1396، ص 260.
6. علیاکبر سیاسی، یک زندگی سیاسی: خاطرات دکتر علیاکبر سیاسی، تهران، نشر ثالث، 1386، ص 77.
7. رامین جهانبگلو، موج چهارم، تهران، نشر نی، 1386، صص 146-147.
8. علیاشرف نظری، «ناسیونالیسم و هویت ایرانی: مطالعه موردی دوره پهلوی اول»، پژوهش حقوق و سیاست، ش 22 (بهار و تابستان 1386)، ص 143.
9. محمدجواد زاهدی، محمد حیدرپور، «جامعهشناسی انزوای روشنفکران (نقد کنشهای روشنفکران عصر مشروطه تا پایان سلطنت پهلوی اول)»، مجله جامعهشناسی ایران، دوره 9، ش 1-2 (بهار و تابستان 1387)، ص 146.
10. محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، ج 2، 1387، تهران، نشر علم، 1373، ص 808.