«فرازهایی از کارنامه سیاسی زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی، در آیینه یک بازخوانی» در گفت‌وشنود با اسدالله بادامچیان

مهم‌ترین خصلت او، عمل بر مبنای تکلیف شرعی بود

در روزهایی که بر ما گذشت، از هشتمین سالروز رحلت قرآن‌پژوهِ مجاهد، زنده‌یاد استاد حبیب‌الله عسگراولادی عبور کردیم. هم از این روی، سلسله گفت‌وگوهایی را در سیره‌شناسی آن بزرگ، به شما تقدیم می‌کنیم. در آغازین مصاحبه از این مجموعه، دکتر اسدالله بادامچیان فرازهایی از کارنامه سیاسی آن زنده‌یاد را بازخوانی و تحلیل کرده است
مهم‌ترین خصلت او، عمل بر مبنای تکلیف شرعی بود
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
شاید مناسب باشد تا که گفت‌وشنود حاضر، از این نقطه آغاز شود که ارزیابی کلان شما، از کارنامه سیاسی زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. مرحوم استاد عسگراولادی (رضوان‌الله تعالی علیه)، حقیقتا یک شخصیت عادی نیست! بعضی از انسان‌ها، در جایگاه الگو و اسوه هستند و ایشان یکی از آنها بود. ایشان در آغازِ راه، نمونه کامل یک نوجوان مسلمان است و در محضر زاهد خداجو و عارف نامی، مرحوم حاج شیخ محمدحسین زاهد ــ که حتی از وجوهات هم استفاده نمی‌کند ــ به تلمذ می‌پردازد. مرحوم عسگراولادی در نوجوانی، با فقر و مشکلات زندگی، دست و پنجه نرم می‌کند و در کنار برادری که عضو حزب توده است و برادر دیگری که ثروتمند است، به‌تدریج به یک اسوه دینی و سیاسی تبدیل می‌شود.
 
اسدالله بادامچیان
 
مرحوم عسگراولادی از آغاز دوران جوانی تا پایان حیات، تحت تأثیر فکر یا پیشه برادران و اطرافیان خانوادگی خود نیست و به طریق فعالیت سیاسی دینی، آن هم با اخذ حجت شرعی از علمای وقت، قدم می‌گذارد. به نظر شما علت این امر چیست؟
دقیقا همین‌طور است. ایشان با اینکه برادرش توده‌ای بود و قاعدتا باید تحت تأثیر او قرار می‌گرفت، به سراغ حزب توده، جبهه ملی یا هیچ گروه دیگری نمی‌رود. زمانی هم که در کنار آیت‌الله کاشانی قرار می‌گیرد، عضو مجمع مسلمانان مجاهد یا هیچ گروه و دسته دیگری نمی‌شود. با مرحوم آیت‌الله کاشانی هم، به دلیل اینکه مجتهد مسلم است، ارتباط دارد و می‌داند که هر کاری انجام دهد، حجت شرعی دارد. به همین دلیل هم، با اینکه فدائیان اسلام در آن دوره جاذبه بسیار زیادی داشتند، جذب آنها نمی‌شود! چرا؟ چون پیروی از مرجعیت و ولایتمداری، در ایشان بسیار قوی است و در رویکردهایش، به دنبال این بود که بداند تا هر رفتار او، از حجت شرعی برخوردار است یا خیر؟ و این حجت شرعی را هم، کسی جز یک ‌فقیه جامع‌الشرایط، نمی‌تواند به ایشان بدهد. به نظر من یکی از مهم‌ترین سرفصل‌ها در کارنامه مرحوم آقای عسگراولادی، این است که با اینکه خود احاطه مناسبی بر قرآن، روایات و فقه داشت، اما هرگز تشخیص خود را حاکم بر تشخیص فقیه جامع‌الشرایط نمی‌کرد، بلکه صادقانه و دقیقا به حکم ولی‌فقیه توجه داشت، درحالی‌که برخی دریافت و نظر خود را بر نظر ولی امر غلبه می‌دهند! ایشان خود را برای ولایت و انجام وظیفه، خالص کرده بود. عده‌ای هستند که وقتی در خدمت ولایت قرار می‌گیرند، اول حساب منافع خودشان را می‌کنند! وقتی انسان در بحث ولایت‌پذیری به این باور می‌رسد که ولی‌فقیه عادل زمان، انسانی است که جز حکم‌الله چیزی را نمی‌گوید و با هوای خود مخالفت می‌کند، پس دیگر بین او و ولی امر، «من» باقی نمی‌ماند. فرد ولایت‌پذیر نظرش را می‌گوید، کما اینکه مرحوم عسگراولادی، هم به امام و هم به رهبری، نامه می‌نوشت و تفاوت نظر خود را اعلام می‌کرد، اما درنهایت امر آنان را اطاعت می‌‌نمود. ایشان در تمام مدت، مُرّ منویات رهبری را ملاک عمل قرار می‌داد و از نظر ایشان، برداشت شخصی نمی‌کرد. به همین دلیل هم فهم او از خواست ولایت، یک فهم کاملا خالص و غیر شخصی است.
 
شاید در کارنامه سیاسی مرحوم عسگراولادی و شخص شما، زاویه گرفتن با سازمان موسوم به مجاهدین خلق پس از تغییر ایدئولوژی و حتی تقابل با آن، در زمره مهم‌ترین سرفصل‌ها باشد. این در حالی است که شما و نیز بسیاری از اصنافِ متدین، پیش از آن، به این گروه کمک می‌کردید! علت این تغییر موضع چه بود؟
بله؛ چون امام تا آن موقع، هنوز موضعی صریح در قبال آنها نگرفته و نفرموده بودند: به آنها کمک نکنید! یکی از بحث‌های ما با آقای منتظری هم این بود که شما زودتر از همه ما، از نظر امام در مورد منافقین باخبر شده بودید، پس چرا چیزی به ما نگفتید؟ تنها مسئله کمک مالی هم نبود، ما همه‌ نوع امکاناتی را در اختیار آنها قرار می‌دادیم! وقتی هم که کمک‌های ما قطع شدند، ناچار به سرقت از بانک‌ها و این‌جور کارها و البته به‌سرعت هم دستگیر و گرفتار شدند! در سال 1356، امام توسط شهید مطهری پیغام دادند: ریشه شجره خبیثه رژیم از خاک بیرون زده است، به برادرها بگویید همت کنند و این ریشه را کاملا از خاک بیرون بیندازند! درباره همین پیام امام هم، به دلخواه عمل نکردیم، بلکه جمع شدیم تا ببینیم وظیفه چیست؟ و دائما هم امور را به هر طریقی با امام چک می‌کردیم، که دقیقا مطابق نظر ایشان عمل کنیم.
 
پیوستن مرحوم عسگراولادی و بسیاری از اعضای مؤتلفه اسلامی از جمله شخص شما، به حزب جمهوری اسلامی، از دیگر سرفصل‌های قابل گفت‌وگو درباره کارنامه سیاسی ایشان است. چرا فعالیت‌های هیئت‌های موتلفه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در همان قالب اولیه تداوم پیدا نکرد و اعضای شاخص آن، به حزب پیوستند؟
امام در اسفند سال 1356، به ما پیغام دادند: همه جمع شوید و حزب‌الله را راه بیندازید. این برای خود ما هم سؤال بود که چرا با اینکه امام می‌دانند که مؤتلفه تشکیلات فعال و نسبتا گسترده‌ای دارد و مرکزیت آن، دقیقا در خط ولایت حرکت می‌کند، باز می‌گویند که «حزب‌الله» را راه بیندازید؟ وقتی با شهید آیت‌الله بهشتی و سایر دوستان مشورت کردیم، به این نتیجه رسیدیم که مقصود امام، این است که برای پیروزی انقلاب، یک تشکل فراگیر لازم است. به‌هرحال به این نتیجه رسیدیم که باید جبهه‌ای تشکیل شود که مثلا بتواند از میرحسین موسوی گرفته تا سیدحسن آیت و جلال‌الدین فارسی و همچنین بخش زیادی از روحانیت را دربر بگیرد. در خرداد سال 1357، هفت نفر از مؤتلفه از جمله: شهید عراقی، شهید لاجوردی، شهید درخشان، مرحوم حاج سعید امانی، مرحوم آقای عسگراولادی و بنده به جلسه گفت‌وگو برای تشکیل حزب جمهوری اسلامی رفتیم. هفت نفر هم از جامعه مدرسین و هفت نفر از جامعه روحانیت هم آمدند و شدیم 21 نفر. حدودا هفت نفر دیگر نیز دعوت بودند، که با هرکدام از آنها که صحبت کردیم، یک گیری تو کارشان داشتند و نیامدند! در نتیجه موضوع حزب ماند، تا وقتی که آقای عسگراولادی به پاریس رفت و با امام صحبت کرد و ایشان فرمودند: «فعلا موضوع حزب را کنار بگذارید؛ چون شما را از کارهای روزمره انقلاب بازمی‌دارد، وقتی انقلاب پیروز شد، به این موضوع بپردازید». انقلاب که پیروز شد، امام پیگیر قضیه شدند. بالاخره آقای باهنر را فرستادیم منزل شهید اسلامی و گفتیم: «شما 48 ساعت آنجا بمانید و اساسنامه حزب را بنویسید!». بعد هم نشستیم و بحث کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اگر قرار است این حزب، یک حزب فراگیر باشد، از همه کسانی که امام را قبول دارند، دعوت می‌کنیم، طبعا کسانی که خالص هستند، می‌مانند و بقیه خودشان می‌روند! امام در آن روزها، به مرحوم عسگراولادی فرموده بودند: «در عین حال که در حزب هستید، شاکله مؤتلفه را حفظ کنید». لذا هفته‌ای یک‌بار، در منزل ایشان جمع می‌شدیم و با اعضای مؤتلفه اسلامی جلسه داشتیم. واقعیت این است که حزب جمهوری اسلامی، در آن مقطع خدمات زیادی کرد، ولی هر چه زمان پیش رفت، به‌تدریج محوریت خود را از دست داد و تلاش افراد برای کسب قدرت، امام را به این نتیجه رساند که دیگر این حزبی نیست که بتواند از نظام اسلامی و ولایت دفاع کند و هر کسی دارد کار خودش را می‌کند! کار به جایی رسید که حتی موضوعات بسیار سرّی شورای مرکزی حزب به بیرون درز می‌کرد! نهایتا امام به این نتیجه رسیدند که دستور توقف کار حزب را بدهند! مرحوم عسگراولادی نزد امام رفت و عرض کرد: یک وقت هست که حضرتعالی، اصل تحزب را قبول ندارید، در آن صورت تکلیف ما معلوم است، ولی یک وقت هست که تحزب را قبول دارید، اما از وضعیت کنونی حزب ناراضی هستید، در چنین شرایطی وظیفه ما به عنوان مؤتلفه اسلامی چیست؟ امام فرموده بودند: «حالا که فضای کشور به دلیل جنگ ملتهب است، بگذارید این التهاب فرو بنشیند، بعد فکری به حال تحزب می‌کنیم». به‌هرحال مبنای حزب در کشور ما، تحقق ولایت و قانون اساسی است. اگر حزب شرایطی داشته باشد که هر کسی کار خودش را کرد و به این مبنا بی‌توجه بود، که دیگر حزب نیست!
 
اسدالله بادامچیان
 
صرف نظر از کارنامه سیاسی مرحوم عسگراولادی، شرایط اقتصادی زندگی ایشان، محمل گمانه‌ها و شایعاتی بوده است. شما به عنوان کسی که طی سالیان دراز با ایشان محشور بودید، دراین‌باره چه ارزیابی‌ای دارید؟
مرحوم آقای عسگراولادی، سیزده سال در زندان بود. در سال 1355 هم که از زندان بیرون آمد، جزء عناصر اصلی مبارزه بود و خواب و خوراک نداشت! ما هم که همگی، در خدمت ایشان بودیم و شرایطشان را می‌دیدیم. بنده خدا کجا رسید که کاسبی کند؟ بعد از پیروزی انقلاب هم، که مشاغلی دولتی و غیر دولتی، با حقوقی معین و پایین داشت. امام هر سال، ده‌هزار تومان به ایشان می‌دادند، که در اواخر عمرشان، آن را کردند سالی بیست‌هزار تومان! مرحوم حاج سعید امانی، که روزگاری جزء تجار درجه یک خواروبار بود، بعد از انقلاب حتی یک خرید و فروش هم نکرد! بنده هم در قبل از انقلاب، تاجر فرش بودم و وضعم از همه آقایان بهتر بود، سه چهار روز بعد از انقلاب، کلا کارم را تعطیل کردم! شاید بپرسید: چرا؟ چون در مظان همین شایعاتی قرار می‌گرفتم که در سؤال خود به آن اشاره کردید! ما می‌خواستیم تمام نیرو و توانمان را در خدمت انقلاب قرار بدهیم. از مؤتلفه‌ای‌ها حتی یک نفرشان هم، یک خلاف مالی ندارد! کدام یک از گروه‌ها و احزاب، مخصوصا احزاب دولتی‌ای که در سه دهه اخیر تشکیل شدند، می‌توانند با قاطعیت چنین ادعایی بکنند؟ مطمئن باشید که مخالفین ما، اگر کوچک‌ترین تخلفی را پیدا می‌کردند، در بوق می‌کردند! شایعه‌سازان چون زورشان به رقیب نمی‌رسد، در خفا از این‌جور حرف‌ها درست می‌کنند!
به این نکته هم اشاره کنم که مرحوم آقای عسگراولادی، هیچ وقت در تجارت با برادرش سهیم نبود. قبل از انقلاب نه پول داشت، نه خانه! در زندان که بود، جمع شدیم و برای خانواده‌اش خانه‌ای خریدیم، که باز سه دانگ آن مال همسرش بود، سه دانگش را هم برادرش مرحوم حاج اسدالله عسگراولادی داد. خانمش در سال 1357 از دنیا رفت و سه دانگ ایشان، به فرزندان و خود آقای عسگراولادی رسید. خانه کهنه‌ای هم بود و داشت خراب می‌شد. حاج اسدالله می‌خواست آن را نوسازی کند، ولی به خرج ایشان نمی‌رفت! آدمی که در طول سال‌ها، وکیل امام و رهبری بود و میلیاردها تومان وجوهات به دستش می‌رسید و اجازه خرج آنها را هم داشت، خودش یک ریال نداشت، اما تا بخواهید آبرو و اعتبار داشت و آن را برای حل مشکلات مردم، خرج می‌کرد. وقتی هم که از دنیا رفت، در وصیت‌نامه‌اش خواندیم: «نماز و روزه قضا ندارم، مالی هم ندارم که بخواهم درباره ثلث آن وصیت کنم، بدهی هم ندارم!...». چنین چهره‌هایی، قابل معرفی و الگوبرداری هستند.
 
https://iichs.ir/vdcgzt9x.ak9qz4prra.html
iichs.ir/vdcgzt9x.ak9qz4prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما