«دغدغه ماندگاری لحظات تغییر تاریخ-2» در گفت‌وشنود با علی کاوه

دستگیری به هنگام عکاسی، موجب شد که ترسم بریزد!

علی کاوه برای جامعه هنری و نیز شمار زیادی از مردم ایران، نامی آشناست. چه اینکه تصویر او از چهره امام خمینی، بر روی انواع اسکناس‌ها نقش بسته است. گفت‌وشنود پی‌آمده با کاوه، دربردارنده برخی خاطرات او، از عکاسی از انقلاب اسلامی و رهبر آن است، به ضمیمه گلایه‌هایش. امید آنکه مفید آید
دستگیری به هنگام عکاسی، موجب شد که ترسم بریزد!
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
طبعا در این گفت‌وشنود، نخستین پرسش ما این است که چگونه به عکاسی روی آوردید؟
به نام خدا. من در روستایی بین محمودآباد و آمل مازندران، به دنیا آمدم و تا هفت‌سالگی، در آنجا بودم. در همین سن، به تهران آمدم و در یک خیاط‌خانه، مشغول به کار شدم. ازآنجاکه برای آوردن چای برای صاحب‌کارم، باید از خیابان عبور می‌کردم، یک روز به من گفت: بهتر است تو را در عکاسخانه کنار قهوه‌خانه، مشغول به کار کنم، که یک وقت زیر ماشین نروی! به این ترتیب بود که من با عکاسی آشنا و در تاریکخانه آن عکاسخانه، مشغول به کار شدم. در پانزده‌سالگی، همراه با مرحوم زرافشان، صاحب عکساخانه ساحل در میدان امام حسین(ع)، که با مطبوعات هم کار می‌کرد، برای عکاسی به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتم و کم‌کم، کار را یاد گرفتم. البته در عکاسی کار هم می‌کردم و از مجالس عروسی و مراسم‌های دیگر نیز، عکس می‌گرفتم. در سال 1342، دنباله درسم را گرفتم و تا ششم ابتدایی خواندم و بعد هم برای سربازی، رفتم به تیپ هوابرد شیراز. هم‌زمان عکاسی و خبرنگاری هم می‌کردم و به این ترتیب، همکاری‌ با مطبوعات را، شروع کردم. اولین نشریه‌ای که با آن کار کردم، مجله فردوسی بود.
 
علی کاوه
 
در چه سالی، همکاری خود را با مطبوعات شروع کردید؟
در فاصله سال‌های 1340 تا 1345. در سال 1347، از سربازی برگشتم و مرحوم زرافشان، که در مؤسسه اطلاعات بود، گفت: عکاس می‌خواهند! من هم وارد مؤسسه اطلاعات شدم و برای نشریات مختلف آن، عکس می‌گرفتم. به طور مشخص تا سال 1354، در مجله دنیای ورزش کار می‌کردم و عکس‌های ورزشی می‌گرفتم. در این سال، به تلویزیون رفتم. امتحان دادم و قبول شدم. صبح‌ها می‌رفتم به تلویزیون و عصرها به روزنامه اطلاعات.
 
عکاسی از وقایع انقلاب اسلامی را، چگونه آغاز کردید؟
از راه‌پیمایی‌ها و تظاهرات‌ها، عکس می‌گرفتم تا روزی که مرا، به اسم خرابکار گرفتند و همراه با برادر خانمم، سه روز زندانی کردند! این باعث شد که همان یک ذره ترسی هم که داشتم، از بین رفت!
 
احتمالا درباره ترس خود، قدری شوخی می‌کنید! چون عکاسانی که از عرصه‌های خطر، تصویر برمی‌دارند، پیش‌بینی عواقب آن را هم می‌کنند. این‌طور نیست؟
واقعا شوخی نکردم! قبلا اگر خانمم می‌گفت: «مرگ بر شاه»، از ترس قالب تهی می‌کردم! خانمم از من خیلی انقلابی‌تر بود؛ چون برادرهایش حسابی مبارز بودند. اما من روحیه کارمندی داشتم و می‌ترسیدم! راستش فکر می‌کنم، مرا قدری دیر گرفتند! اگر زودتر می‌گرفتند، زودتر ترسم می‌ریخت و عکس‌های بیشتر و بهتری می‌گرفتم! تلویزیون خیلی به فکر عکس نبود و بیشتر از ما فیلم می‌خواست. من روی علاقه خودم بود که عکاسی می‌کردم. چه در دوره انقلاب، چه در هشت سال جنگ، کسی از من نخواست عکس بگیرم. خودم این کار را می‌کردم.
 
اولین عکسی که از امام خمینی گرفتید، مربوط به چه روزی است؟
12 بهمن 1357. روزی که مردم از میدان انقلاب تا میدان آزادی را، آب و جارو کردند و روی خط وسط خیابان، گل گذاشتند! قرار بود، که حضرت امام بیایند. وقتی هم که امام به بهشت زهرا آمدند، از لحظه‌ای که ایشان گفتند: «توی دهن این دولت می‌زنم»، عکس گرفتم، که عکس خیلی قشنگی شد. کلا عکس‌هایی که در آنجا گرفتم، خیلی خوب شدند، اما متأسفانه تلویزیون، نگاتیوهایش را به من نداد!
 
از دوره اقامت امام خمینی در مدرسه علوی هم، عکاسی کردید؟
بله؛ تقریبا از همه دیدارهایی که امام با مردم داشتند، عکس گرفتم و نگاتیوهایش را دادم به تلویزیون.
 
عکس‌های شما از امام خمینی در دوره اقامت ایشان در جماران، متنوع و فراوان است. علت این امر چیست؟
وقتی حضرت امام به جماران رفتند، من از هفت روز هفته، چهار روزش را در آنجا بودم، که از ایشان عکس بگیرم. چون وقتی گوینده تلویزیون می‌خواست که اخبار مربوط به امام را بخواند، باید عکس‌ها جدید می‌بودند.
 
به عنوان یک عکاس حرفه‌ای، چهره امام به عنوان یکی از سوژه‌های دائمی خویش، را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
حضرت امام بسیار خوش‌عکس بودند. یک‌بار رفتم، که از ایشان عکس بگیرم. در آن لحظه، امام عمامه نداشتند. به حاج احمد آقا گفتم: به آقا بگویید عمامه بگذارند، می‌خواهم عکس بگیرم. ایشان هم رفت و به امام گفت. امام گفتند: بروند و یک وقت دیگر بیایند! من هم با همان شب‌کلاه و پیراهن سفید، از ایشان عکس گرفتم که به نظرم، یکی از زیباترین عکس‌های امام است. این عکس هم موقع چاپ اشعار عرفانی ایشان، در سطح گسترده‌ای چاپ شد.
 
شما را بیشتر با عکس معروفی که از چهره امام خمینی انداختید و روی اسکناس‌های مختلف چاپ شد، می‌شناسند. قدری درباره این اتفاق هنری بگویید.
خوش‌شانسی آوردم، وگرنه عکاسان تحصیل‌کرده و بهتر از من، فراوان بودند و هستند. آن عکس را در سال 1362، از حضرت امام گرفتم. خاطرم هست که سپاه آن را چاپ کرد و رزمندگانی که به جبهه می‌رفتند، آن را روی سینه خود نصب می‌کردند. عراقی‌هایی هم که اسیر می‌شدند، غالبا این عکس را همراهشان داشتند و با آن نجات پیدا می‌کردند!
 
برای چاپ آن عکس بر روی اسکناس، به شما مراجعه کردند؟
خیر! یکراست رفتند به سراغ تلویزیون و از آنها گرفتند! یک‌بار هم از بانک مرکزی به من زنگ زدند، که: بیا کارت داریم! گفتم: من با شما کاری ندارم! سازمان تبلیغات، صدها میلیون تومان از چاپ و فروش این عکس، سود برد و وقتی من شکایت کردم، کسی که خیلی هم ادعای مسلمانی می‌کرد، گفت: این عکس را از تو نگرفته‌ایم، از روزنامه‌ها گرفته‌ایم!... من هم قید شکایت و همه چیز را زدم!
 
بازتاب عکس‌هایتان در خبرگزاری‌های داخلی و خارجی، چگونه بود؟
خیلی از خبرگزاری‌ها، عکس مرا با آرم خودشان منتشر کردند! البته برای این کار هم، کسی از من اجازه نگرفت! جالب اینجاست که یکی از عکس‌هایم از امام را، در میدان انقلاب می‌فروختند و زیرش نوشته بودند: حق چاپ محفوظ است! عکس مرا چاپ می‌کنند، آن هم با حق چاپ محفوظ! به چه کسی باید شکایت کرد؟ تازه زیر حق چاپ محفوظ، شماره تلفن هم گذاشته بودند، که احتمالا اگر کسی چاپ کرد، به آنها خبر بدهند!
 
به خاطر این نوع اتفاقات، زیاد گله‌مند شده‌اید؟
نه چندان! ما در کشورمان، این همه شهید و جانباز داده‌ایم. این‌جور زیان‌ها، که چیزی نیست! من معتقد به خدای عادلی هستم که حساب و کتابش خیلی دقیق است. تصور نمی‌کنم کسانی که به این شکل، در امانتی که به دستشان سپردم خیانت کردند، بهره‌ای برده باشند! بار کج به منزل نمی‌رسد!
 
هیچ‌وقت بابت عکس‌های زیبایی که از رهبر انقلاب انداختید، برخورداری مادی هم داشته‌اید؟
خیر! من و هم‌نسل‌هایم، خوب تربیت شده بودیم! یک‌بار خارجی‌ها می‌خواستند برای عکسی که از پیکر حضرت امام، در مراسم تشییع ایشان گرفته بودم، چهل‌هزار دلار به من پول بدهند! ولی من گفتم: می‌خواهم این عکس در مملکت خودم بماند! البته بعد که به آرشیو تلویزیون مراجعه کردم، هر چه دنبال آن عکس گشتم، پیدایش نکردم. معلوم است در آنجا، کسی مسئولیت داشته، که مثل من فکر نمی‌کرده! بعدها این عکس را، روی سایت‌های مختلف خارجی و داخلی دیدم! واقعا دست رفقا درد نکند! اگر قرار بود که این عکس در دست خارجی‌ها باشد، که خودم بهتر بلد بودم، تا آن را به آنها بدهم!
 
ظاهرا مدت‌ها، عکاسی ورزشی می‌کردید و دور عکاسی سیاسی و خبری را خط کشیده‌ بودید. علتش چه بود؟
به چند نمونه‌اش اشاره کردم! حق و حقوق آدم، توی این کارها ضایع می‌شود و کاری هم، از دستش برنمی‌آید! حوصله و روحیه این کشمکش‌ها را هم ندارم! امثال ما در انقلاب و جنگ، جانمان را کف دستمان گرفتیم و خالصانه کار کردیم، جشنواره و سکه و پاداشش مال دیگرانی است که کمترین خطری نکرده‌اند و کارهایشان هم، ارزش خبری و هنری ندارد! مطمئنم دعای خیر کسانی که عکسشان را گرفتم و ندای مظلومیت آنها را به گوش همه رساندم، دنبال من و فرزندانم هست. الحمدلله فرزندان صالحی دارم و همین برای من کافی است. اما این شیوه برخورد با آدم‌های کاربلد و مخلص، آنها را منزوی و خانه‌نشین می‌کند، که صددرصد به ضرر حرکت صحیح فرهنگی، در کشور ماست.
 
https://iichs.ir/vdcjxme8.uqevazsffu.html
iichs.ir/vdcjxme8.uqevazsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما