«دغدغه ماندگاری لحظات تغییر تاریخ-4» در گفت‌وشنود با جهانگیر رزمی

حدود سی نفر جوان، کمیته مشترک را تصرف کردند!

جهانگیر رزمی از عکاسان نامور خبری، در دوران معاصر به‌شمار می‌رود. او و همکارانش در دوران انقلاب اسلامی نیز، برای عکس‌برداری از رویدادهای مختلف آن، به تلاش فراوانی دست زدند. رزمی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بازگویی بخشی از خاطرات خویش از آن دوره، پرداخته است
حدود سی نفر جوان، کمیته مشترک را تصرف کردند!
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
شما در چه مقطعی و چگونه، وارد حرفه عکاسی مطبوعاتی شدید؟
پدرم یک دوست عکاس داشتند و من از طریق او، با عکاسی آشنا شدم. در سیزده‌سالگی من و در شهر اراک، پسری، دختری را با گلوله کشت، که من از آن حادثه عکس گرفتم و برای روزنامه‌ «اطلاعات» فرستادم و از همان جا، به این کار علاقه‌مند شدم. من پیش پسرعمویم، عکاسی می‌کردم و این اتفاق، درست در برابر مغازه او افتاد! پسری که گلوله را شلیک کرد، همسن و سال خودم بود! دختری به خواستگاری او، جواب رد داده بود و او هم با تفنگ شکارچی پدرش آمده بود که از او انتقام بگیرد!
در سال 1345، پدرم فوت کرد و مسئولیت مالی خانواده، به گردن من افتاد. من به تهران آمدم و در عکاسخانه‌ای در خیابان لاله‌زار، مشغول به کار شدم. در سال 1350، دوره سربازی‌ام تمام شد و توسط یکی از دوستان به نام آقای مهدی اخوان ــ که در «تهران ژورنال» کار می‌کرد ــ به روزنامه اطلاعات رفتم و از همان سال، در سرویس علمی روزنامه مشغول به‌کار شدم.
 
جهانگیر رزمی
 
اولین عکسی که از رویدادهای انقلاب اسلامی گرفتید، مربوط به چه واقعه‌ای بود؟
در اواخر سال 1356 و نیز اوایل سال 1357، مخصوصا شب‌ها در محله چهارمردان قم، از تظاهرات مردم عکس می‌گرفتم، ولی اولین عکسی که در نشریات داخلی و خارجی هم چاپ شد، عکسی بود که از راه‌پیمایی‌ میدان آزادی گرفتم...
 
راه‌پیمایی روزهای تاسوعا و عاشورا؟
نه؛ را‌ه‌پیمایی بزرگ دیگری بود، که من یک عکس پانوراما از آن گرفتم و در روزنامه اطلاعات و تهران ژورنال چاپ شد. این اولین عکس رسمی، از راه‌پیمایی‌های عظیم انقلاب به‌شمار می‌رفت. عکسی بود که جمعیت، تمام میدان آزادی را پر کرده بود. بعدها از درگیری 13 آبان، در برابر دانشگاه تهران هم، عکس گرفتم. خانه ما در اول خیابان ابوریحان، از طرف خیابان انقلاب بود. برای همین هر کسی که از دست‌ مأموران فرار می‌کرد، به طرف خانه ما می‌آمد. کاملا در جریان تظاهرات و زد و خوردها بودم و از آنها، عکاسی می‌کردم.
 
ظاهرا شما و همکارانتان، هم مورد سوء ظن مأموران ساواک بودید و هم جمعی از مردم! این‌طور نیست؟
بله؛ در جریان انقلاب، بارها ما را به عنوان ساواکی می‌گرفتند و می‌زدند و تا می‌آمدیم اثبات کنیم که عکاس روزنامه هستیم، حسابی کتک خورده بودیم! مردم واقعا از دست رژیم کلافه بودند و کوچک‌ترین شکی که می‌کردند، واکنش شدید نشان می‌دادند. مأموران و ساواکی‌ها هم، که جای خود را داشتند!
 
با توجه به اینکه سرعت حوادث انقلاب، بسیار زیاد بود، چطور می‌رسیدید که از همه رویدادها، عکس بگیرید؟
ما در روزنامه اطلاعات، پنج شش تا عکاس بودیم و کار را بین خود، تقسیم می‌کردیم. یادم نمی‌رود که با ماشین، به داخل راه‌پیمایی‌ها می‌رفتیم و جمعیت به قدری زیاد بود، که مردم ماشین خاموش را هُل می‌دادند! ما هم بالای ماشین‌ها می‌ایستادیم و عکاسی می‌کردیم. به نظرم که گروه ما، صددرصد راه‌پیمایی‌ها را عکاسی کرده باشد!
 
از عکاسی در روز خروج شاه از کشور، چه خاطراتی دارید؟
یادم هست که جمعی از مردم، عکس شاه را از اسکناس‌ها درآورده و در فضای خالی آن، نوشته بودند: شاه رفت! به برف‌پاک‌کن‌های ماشین‌ها، گل و روبان زده بودند. عکس‌های بسیار زیبایی، از روز رفتن شاه دارم. از مرحوم آیت‌الله طالقانی هم، زیاد عکس انداختم. موقعی که از زندان آزاد شدند و در منزلشان. آن روزها، فقط سه روزنامه اطلاعات، «کیهان» و «آیندگان» منتشر می‌شدند و ما باید، در همه جا می‌بودیم و از همه مراسم‌ها، عکس می‌گرفتیم.
 
از عوامل رژیم گذشته، چه در دوره مسئولیت و چه پس از دستگیری هم، عکس گرفتید؟
از شریف‌امامی، موقعی که در مجلس گفت: من شریف‌امامی سابق نیستم، عکاسی کردم. همین‌طور از نعمت‌الله نصیری، در موقعی که مردم به پادگان جمشیدیه ریختند و او را گرفتند.
 
از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، کدام خاطره‌ها، در ذهن شما برجسته‌تر است؟
خاطرات که فراوان‌اند. روزی که مردم ریختند تا کمیته مشترک را بگیرند، من از پنجره طبقه چهارم مؤسسه اطلاعات، دیدم که یک نفربر زرهی، از سمت خیابان سپه آمد و کسانی که در داخل آن بودند، نردبان گذاشتند و رفتند روی پشت‌بامِ جایی که ما قبلا و همیشه فکر می‌کردیم اداره آگاهی است، ولی بعد فهمیدیم که کمیته مشترک است! چون مؤسسه تعطیل بود، پرده‌ها را کشیده بودند و کسی در ساختمان نبود. من تِله دوربینم را، از لای پرده بردم و از این مناظر، عکس گرفتم. برای یک لحظه، پرده تکان خورد و من از طریق لنز دوربینم دیدم که یکی از سربازها اسلحه‌اش را به طرف پنجره گرفت و آن نقطه را رگبار بست! گمانم عکس آن لحظه را هنوز داشته باشم؛ چون به محض اینکه دیدم نشانه گرفت، عکس گرفتم! من آمدم بیرون و دیدم که هر دو طرف، یعنی انقلابیون و مأموران، به سوی یکدیگر تیراندازی می‌کنند! من هم ایستاده بودم و عکس می‌گرفتم! بالاخره مردم به کمیته مشترک هجوم بردند و در آهنی آن را باز کردند!...
 
جمعیت مردم زیاد بود؟
نه؛ حدودا بیست، سی نفر جوان بودند، که ده نفرشان اسلحه داشتند و بقیه دست‌هایشان خالی بود! ظاهرا پشت در کمیته، یک ریوی ارتشی گذاشته بودند! مردم با تانک زدند و رفتند به داخل! همگی فرار کرده بودند و در داخل، فقط دو سه نفر بودند! من آن روز به داخل کمیته مشترک نرفتم، ولی قبلا موقعی که رژیم، عده‌ای را دستگیر می‌کرد و تعدادی اسلحه را می‌چید، که ثابت کند آنها دنبال مبارزه مسلحانه هستند، چند باری از محوطه بیرونی آن، عکاسی کرده بودم.
 
از روز ورود امام خمینی به ایران، چگونه عکاسی کردید؟
روز قبل از آمدن حضرت امام، در دفتر روزنامه مشخص کردند که هر کسی کجا را پوشش بدهد؛ مثلا یکی قرار بود که پای پله‌های هواپیما باشد، دیگری در سالن. بعضی‌ها هم پراکنده شدند، که اگر افرادِ پیشین موفق نشدند، تصاویری از نقاط دیگر داشته باشیم.
 
جای شما، در کدام نقطه تعیین شد؟
بالای تراسِ مشرف به باند فرودگاه. قرار شد تا من از آن بالا، عکاسی کنم. شب قبل از آن، هیچ‌کداممان نمی‌دانستیم که فردا، چه اتفاقی خواهد افتاد! به همین خاطر من با همسر و فرزندانم، خداحافظی کردم! فردا صبح زود، رفتیم به فرودگاه. مسیری که تا روز قبل، از سوختن لاستیک، کثیف و دودزده شده بود، از تمیزی برق می‌زد! موقعی که حضرت امام آمدند، من هم عکس گرفتم و هم با سوپر هشت، فیلمبرداری هم کردم. تمام آن لحظات را دقیقا گرفتم.
 
اولین عکسِ آن روز، که از شما منتشر شد، کدام بود؟
عکس موقعِ سخنرانی امام در سالن فرودگاه مهرآباد، که حاج احمد آقا در کنارشان ایستاده است. من در تمام مسیر استقبال، عکس گرفتم. تا بخشی از مسیر، ماشین ما جلوی بلیزرِ حامل امام حرکت می‌کرد. بعد افتادیم پشت سرشان. در فیلم‌هایی که از آن روز نشان می‌دهند، ماشین روزنامه اطلاعات معلوم است. من بعد از گذر ماشین امام از میدان آزادی، به روزنامه رفتم، که عکس‌ها و فیلم‌ها را تحویل بدهم و بعد بروم خیابان به مدرسه رفاه، در خیابان ایران.
 
پس به بهشت زهرا نرفتید؟
خیر؛ اگر قرار بود به همه جا برویم، فیلم‌ها به‌موقع، به دفتر روزنامه نمی‌رسیدند. بهشت زهرا را یکی دیگر از دوستان رفت. اشاره کردم که کارها و مسیرها را تقسیم کرده بودیم و هر کسی، مسئول قسمتی بود! من فیلم‌ها را که تحویل دادم، رفتم به خیابان ایران، که همراه با آن سیل جمعیت، منتظر امام بمانم.
 
در لحظه ورود امام خمینی به مدرسه علوی، در آنجا حضور داشتید؟
بله؛ من در همان اتاقی بودم که ایشان آمدند و همان لحظه را هم، عکاسی کردم. بعد هم با مردم دیدار کردند، که از ایشان و جمعیت، عکس گرفتم. بعد از آن هم، از ملاقات‌های هرروزه امام در آن مدرسه، عکاسی می‌کردم.
 
جهانگیر رزمی
 
آیا مجموعه عکس‌های تاریخی شما، مانند بسیاری دیگر از عکاسان معاصر، تدوین و منتشر شده است؟
نگاتیوهای من، همه در اختیار روزنامه اطلاعات است و معلوم نیست که آنها را به من بدهند تا چاپ کنم! بعضی‌ از آنها، عکس‌های منحصربه‌فردی هم هستند؛ مثل عکسی که از هویدا گرفتم، که دارد سیبی را در هوا پرتاب می‌کند! در سال‌های اول برقراری جمهوری اسلامی هم، تا جایی که توان داشتم، عکاسی کردم. در جنگ هم همین‌طور. معمولا همراه شهید چمران، شهید فکوری و شهید فلاحی بودم. با اینکه دبیر سرویس بودم و نباید به جبهه می‌رفتم، اما عاشق کارم بودم و هر طور که بود، خود را به مناطق جنگی می‌رساندم. از لحظه به لحظه بمباران‌ها، عکس دارم که گمان نکنم کسی غیر از من، از این عکس‌ها داشته باشد. من در جنگ تحمیلی، از همان ابتدا که جنازه عراقی‌ها در خرمشهر افتاده بود، عکاسی کردم. همین‌طور از همه عملیات‌‌های مهم جبهه‌ها.
 
شما در چه مقطعی بازنشسته شدید؟
من به دلایلی، زودتر از سن بازنشستگی، از روزنامه بیرون آمدم و خانه‌ام را فروختم و جای دیگری را خریدم، که بخشی از آن به شغلم تعلق دارد، که همان عکاسی است
 
https://iichs.ir/vdcjtme8.uqevozsffu.html
iichs.ir/vdcjtme8.uqevozsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما