زنده یاد بهمن جلالی، در زمره عکاسان شاخص انقلاب اسلامی بود که در دو نوبت، در ادوار پیش و پس از درگذشت، عکسهای او از این رویداد تاریخی، در قالب دو مجموعه نفیس منتشر شدند. او در گفتوشنود پیآمده، از حاشیه و متن عکاسیِ انقلاب گفته است
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ طبعا در این گفتوشنود، نخستین پرسش ما این است که عکاسی را از چه مقطعی شروع کردید؟ و از چه دورهای و به شکل حرفهای، وارد این عرصه شدید؟
به نام خدا. قبل از اینکه اولین شماره از مجله «تماشا»، ارگانِ وقت صداوسیما دربیاید، رفتم و داوطلبانه در آنجا مشغول کار شدم. بعد از سربازی، به انگلیس رفتم و در آنجا عکاسی خواندم. بعد دکتر بهروزان به آنجا آمد و با من صحبت کرد و گفت: قرار است آرشیو بزرگی را درباره ایران درست کنند و از من خواست تا برگردم، که آمدم و دوباره رفتم به تماشا. در آنجا، تماموقت کار میکردم. البته آرشیوِ مورد نظر درست نشد، اما بهجایش پروژه بزرگی در مورد هنر آفریقا شکل گرفت، که من در بین عکاسانی که داوطلب شرکت در این پروژه بودند، برنده شدم و رفتم و از موزههای هفت کشور آفریقایی، عکاسی کردم و نمایشگاه بزرگی را به راه انداختیم. قبل از شروع جنگ ایران و عراق، به نیکاراگوئه رفتم و از انقلاب آنجا هم، عکس گرفتم. بعد هم که از جنگ خودمان عکاسی کردم. حالا هم که کم و بیش، در این عرصه کارهایی میکنم.
شما از آغاز تحصیلاتتان، به رشته عکاسی روی آوردید یا بعدا به آن علاقهمند شدید؟
نه؛ رشته اصلی تحصیلیام، اقتصاد و علوم سیاسی بود و در دانشگاه شهید بهشتی (ملی آن زمان)، درس میخواندم، منتها از همان اول هم، آدمِ تجارت، بانک و این حرفها نبودم و عکاسی را دنبال کردم. در آن موقع مثل امروز نبود که بتوانی بروی عکاسی بخوانی؛ چرا که پدر و مادرها نگران بودند که بچهشان حتما در یک رشته درست و حسابی و عنواندار درس بخوانند. من رشته اقتصاد را صرفا به خاطر دلخور نشدن پدر و مادرم خواندم!
شما مجموعه ارجمند «روزهای خون، روزهای آتش» را در موضوع عکسهای انقلاب اسلامی، در کارنامه خود دارید. اولین عکسی که از وقایع انقلاب گرفتید، کدام بود؟
باید اشاره کنم که نشریه تماشا، که من در آن کار میکردم، یک نشریه فرهنگی ـ هنری بود و کاری به مسائل سیاسی نداشت، اما من اقتصاد خوانده بودم و درنتیجه از اوضاع و احوال جامعه، سر در میآوردم و خواه ناخواه، به مسائل نگاه سیاسی داشتم. از طرفی به عکاسی هم علاقه داشتم و خودم به صورت پراکنده، عکس میگرفتم. در آن روزها، خودم میدانستم که عکسهایی که دارم میگیرم، به درد مجله نمیخورد، اما از روی علاقه شخصی، این کار را دنبال میکردم. اما در پاسخ به سؤال شما باید بگویم که عکاسی از صحنههای انقلاب، از روز راهپیمایی تاسوعا و عاشورا برایم جدی شد. آن جمعیت میلیونی را که دیدم، مطمئن شدم این اتفاق به سرانجام میرسد. کارم این شده بود که صبحها دوربینم را بردارم و در خیابانها بگردم و تا وقتی که نور بود و میشد عکاسی کرد، عکس بگیرم!
در این مسیر، به مشکلاتی هم برمیخوردید؟
فراوان! از یک طرف نیروهای امنیتی رژیم شاه، با عکاسها درگیر میشدند و از طرف دیگر، مردمی که تصور میکردند عکسشان را میگیری که برایشان پروندهسازی کنی! البته من راحت میتوانم با مردم ارتباط برقرار کنم. برای همین، به مشکل جدی برنخوردم! وقتی هم میدیدم که نمیتوانم طرف را قانع کنم، فیلم را از دوربین درمیآوردم و به او میدادم و غائله ختم میشد!
در نگاهتان به وقایع انقلاب اسلامی، چه نکاتی برای شما برجستهتر بودند؟
غیر از حرکت میلیونی مردم، که میتوانست هر مانعی را از سر راه بردارد و هر هدفی را محقق کند، شیوههای اطلاعرسانی آنان هم، برایم خیلی جالب بود؛ مثلا عدهای که اکثرا هم خانمهای چادری بودند، به دور میدان فردوسی میآمدند و کاغذهایی دستشان بود، که مثلا روی آنها نوشته بودند: «دیروز در میدان شهدا، شش نفر شهید شدند!...». جالب اینجا بود که آنها کاملا متوجه بودند که کجا خطر هست و کجا خطر نیست، تا آن کاغذها را نشان بدهند یا ندهند! یا آدمی بود که با دوستانش، به بهشت زهرا میرفت و از شهدا عکس میگرفت. بعد هم میآورد و چاپ میکرد و فردایش، به مردم نشان میداد! یا آدمی بود که پالتوی مشکی بلندی میپوشید و همه این عکسها را به پالتویش سنجاق میکرد و سر چهارراه ولیعصر میایستاد! در این روزها، این جور کارها خیلی عادی جلوه میکنند، اما در آن دوره، کار خطرناکی بود! در آن روزها بود که تأثیر عکس به عنوان یک رسانه، بیش از هر زمان دیگری معلوم میشد.
در روز بازگشت امام خمینی به ایران، آیا برای شما امکان عکاسی فراهم بود؟
چون از طرف نشریه مأموریت نداشتم و تنها بودم، کسی به من اطلاع نداد که چه ساعتی، باید به کجا بروم! بعد هم در میان سیل مردم، گم شدم! یکی از حسرتهایم این است که در آن روز نتوانستم عکاسی کنم. خوشبختانه بعضی از دوستان توانستند در آن روز، صحنههای قشنگی را ثبت کنند.
در چه مقطعی توانستید امام خمینی را از نزدیک ببینید و از ایشان عکاسی کنید؟
در سال 1359، آقای محمدحسن زورق از خبرگزاری جمهوری اسلامی آمد و سردبیری مجله ما را، که حالا اسمش «سروش» شده بود، برعهده گرفت. یک روز به ما خبر داد هر کسی که میخواهد امام را ببیند، در فلان روز به جماران بیاید. یادم هست که هوا سرد بود و من یک بادگیر پلاستیکی پوشیده بودم، که خشخش میکرد! ما را به همان اتاق کوچک امام بردند. ایشان یک شمد سفید، روی پایشان انداخته بودند. قرار بود من از ایشان عکاسی کنم، ولی چنان میخکوب شده بودم که نتوانستم تکان بخورم! امام ابهت و جذبه عجیبی داشتند و سادگی زندگیشان، حیرتانگیز بود! یادم هست کسی آمد و به ایشان چیزی گفت. امام دست بردند زیر کاناپهای که روی آن نشسته بودند و یک قوطی کفش را بیرون کشیدند و روی پاهایشان گذاشتند. بعد از وسط کاغذها و نامهها، کاغذی را درآوردند و به او دادند! این سبک زندگی آدمی بود که یک انقلاب عظیم را به راه انداخته بود! وقتی بیرون آمدیم، از من پرسیدند: چند تا عکس گرفتی؟ گفتم: هیچی! چنان میخکوب شدم که نتوانستم تکان بخورم، چه رسد به اینکه عکس بگیرم! تا آخر عمرم، امکان ندارد که بتوانم آن دو ساعت را از یاد ببرم!
شما از رویدادهای انقلاب اسلامی، عکسِ معروف زیاد دارید. لطفا خاطره یکی دو مورد از آنها را نقل کنید.
یکی عکسی است از یک تابلوی بزرگ راهنمایی، که روی آن نوشته شده بود: «قبل از رسیدن به چهارراه مسیر خود را انتخاب کنید». آدمی رفته و بالای این تابلو ایستاده و عکس امام را در دست دارد! عکس بسیار معناداری از آب درآمد و بازتاب زیادی داشت. در مجموع من آدم بسیار خوشبختی بودم که توانستم هم انقلاب اسلامی و هم جنگ تحمیلی را ببینم و از آنها عکس بگیرم. آنقدری که از این عکس گرفتنها چیز یاد گرفتم، هیچ جور دیگری نمیشد یاد بگیرم!
از بین تصاویری که همکارانتان گرفتند، کدام یک را مؤثرتر میدانید؟
عکسی که آقای حسین پرتوی، از همافرها گرفت. قرار بود ارتش جلوی مردم بایستد، ولی حالا در مقابل امام ایستاده بود و سلام نظامی میداد! به نظر من این عکس تاریخی، یکی از شاهکارهای اسناد انقلاب است. بهظاهر عکس سادهای است، ولی فوقالعاده است!
عکسهایتان از رویدادهای انقلاب اسلامی، در مطبوعات هم چاپ میشدند؟
گاهی، ولی من دوست نداشتم که به این صورت، کارهایم چاپ شوند؛ برای همین در اوایل سال 1358 و با سرمایه شخصی، کتاب «روزهای خون، روزهای آتش» را چاپ کردم. این کتاب باسرعت، به چاپ سوم رسید، که با کارشکنی مواجه شد و عدهای گفتند: به اندازه کافی به امام نپرداختهای! درحالیکه بخش مهمی از کتاب، به ایشان اختصاص داشت.
بههرحال ما جامعهای هستیم که معمولا قدر تصویر را نمیدانستیم و بیشتر سروکارمان، با مطالب مکتوب بوده است. انقلاب اسلامی، بزرگترین رویداد تاریخ معاصر ایران است، ولی ما دراینباره، یک مرکز اسناد تصویری نداریم و نسل جوان ما نیز تصور دقیقی از آن روزها ندارد! چرا ما نباید یک موزه، که عکسهای شاخص انقلاب در آنجا باشند، داشته باشیم که بچههای مدارس را به آنجا ببریم و برایشان توضیح بدهیم بر این ملت چه گذشته است و به چه بهای سنگینی، استقلال کشور بهدست آمد؟ در کشور نیکاراگوئه، با تمام فقری که داشتند، در یک سوله، نمایشگاه عکس درست کرده بودند و بچه مدرسهایها را میآوردند و عکسهای انقلاب و شهدا و مقبرههایشان را به آنها نشان میدادند! چگونه انتظار داریم که نسل نوجوان و جوان ما بتواند با نسل انقلاب ارتباط برقرار کند؟ ما چند کتابِ عکس از انقلاب داریم؟ عکسها عمدتا پراکندهاند و دارند از بین میروند! حدودا ده عنوان کتاب تصویری بیشتر نداریم و آنها را هم، فقط یک بار چاپ کردیم، آن هم با تیراژهای دو سه هزار تایی! ما یا متوجه اهمیت موضوع نیستیم، یا عمدا این کار را نمیکنیم! در عصر حاضر، معمولا انسانها تا چیزی را نبینند، باورش نمیکنند! این همه مرکز فرهنگی و فرهنگستان داریم، اما یک مرکز اسناد تصویری منسجم و مجهز نداریم! برخورد ما با تاریخ هم، برخورد سیاسی و به شیوهای غیرحرفهای است. رویدادها را میشود نقد کارشناسانه کرد، اما نمیشود حذف کرد یا تغییر داد. عرصه تاریخ، عرصه دقت فوقالعاده بالا، بیطرفی و علم است. ما موظفیم تاریخ انقلاب را همانگونه که بوده است، به نسلهای فعلی منتقل کنیم و در کنار آن، تحقیق و نقد عالمانه را هم جدی بگیریم. ما داریم با سهلانگاری، آثار و اسناد مهمترین بخش تاریخ خودمان را از بین میبریم! حالا رفته رفته، به دلیل سرعت بالای انتقال اطلاعات، دوره کتابت سپری شده و دوره، دوره کُد است و تصویر و نماد! ما به اسناد تاریخیمان، نیاز مبرم داریم و باید تا دیر نشده است، این گنجینه غیر قابل بازسازی را از خطر نابودی نجات بدهیم. ما به اسناد تصویری نیاز داریم تا بتوانیم آنها را به نسلی که بخت ما را نداشته است که این وقایع عظیم را تجربه کند، منتقل کنیم. باید گروههای مختلف، با نگرشهای متفاوت را بسیج کنیم، که این عکسها را جمع کنند. اگر این کار را نکنیم، کارمان ناقص خواهد بود. با تاریخ، نمیشود گزینشی برخورد کرد. نمیشود گفت اینجا باشد، آنجا نباشد! ما حق نداریم، که در تاریخ تصرف کنیم. این کار نیازمند مدیران فرهنگیِ شجاع، عالم و دقیقالنظری است که بههیچوجه تسلیم نگرشهای گروهی نشوند. ثبت تاریخ، نیازمند نگاه بیطرفانه و واقعبینانه است. شاید در مقطعی نشود بعضی از چیزها را منتشر کرد، ولی قطعا باید در مراکز مجهزی، همه آنها را حفظ کرد. بخش زیادی از فیلمها و نگاتیوها، به دلیل شرایط نامناسب نگهداری، از بین رفتهاند و بخش بیشتری هم، نیازمند بازسازی هستند. باید از مردانِ مردی هم که با قبول خطرات زیاد، این گنجینه را پدید آوردند و از حداقل حرمت و معاش هم بهره نبردند، دلجویی کرد! این افراد بدون کوچکترین چشمداشتی، بارها جان خود را به خطر انداختند و صحنههای بدیع انقلاب و جنگ را ثبت کردند و حق بسیار بزرگی به گردن انقلاب و نظام اسلامی دارند.