در ماه ژوئن گذشته که به ایران میرفتم شواهد فراوانی از قحطی جدی در زمستان 1917-1918 مشاهده کردم. در نخستین روز در مرز قصر شیرین، کاروان کامیونهای ما برای استراحت ظهر توقف کرد. روی یک کامیون نشستم تا نهار را که کنسرو لوبیا بود، بخورم
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخمعاصر؛ ادیسون ئی ساوثرد (Addison E. Southard)، کنسول آمریکا، در گزارشی که در مأموریت ویژه خود در ایران (تابستان 1918م) به تاریخ 24 دسامبر 1918م برای کمیته امدادرسانی آمریکا تهیه کرده است، اطلاعات غمانگیزی درباره قحطی در ایران بهدست میدهد:
«در ماه ژوئن گذشته که به ایران میرفتم شواهد فراوانی از قحطی جدی در زمستان 1917-1918 مشاهده کردم. در نخستین روز در مرز قصر شیرین، کاروان کامیونهای ما برای استراحت ظهر توقف کرد. روی یک کامیون نشستم تا نهار را که ... کنسرو لوبیا بود، بخورم. در قوطی را باز کردم و یک لایه از روی لوبیاها را که به نظر قابل خوردن نبود، با قاشق برداشتم و به گوشهای از جاده شنی که لایه ضخیمی از خاک آن را پوشانده بود پرت کردم.
من متوجه نبودم که روستاییان گرسنه در این حین، دورادور جمع شده بودند، اما هنگامی که من آن یک قاشق لوبیا را به زمین پرت کردم، چندین زن و مرد ناگهان هجوم آوردند. آنها آنقدر ضعیف بودند که بهسختی میتوانستند به تنهایی بایستند. آنها خود را به سوی جاده پرت کردند و به شکلی وحشیانه بر سروکله هم میکوفتند تا یک خرده از غذایی که من پرت کرده بودم به چنگ آورند.
هر کدام مشتی از خاک و شنی را که ممکن بود دانه لوبیایی در آن باشد میقاپید و در دهانش میچپاند. بخشی از همین جماعت، دور کاروان جمع شده بودند و برای غذا گدایی میکردند و دیوانهوار مراقب هر خرده غذایی بودند که به خاک میافتد.
بر سر هر قوطی خالی غذایی که دور انداخته میشد، زد و خورد وحشیانهای درمیگرفت و بَرنده، انگشت و زبانش را در سراسیمه در قوطی میچپاند تا اگر چیزی در آن مانده بخورد. چنان سراسیمه بودند که اغلب انگشتان و دهانشان با لبههای تیز محل باز شدن قوطی مجروح میشد، ولی آنها اهمیت نمیدادند».[1]
پینوشت:
[1]. محمدقلی مجد، قحطی بزرگ (1298-1296ش)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص 52.