نگاهی به زندگی و ترور مرتضی صمدیه لباف؛

گزارش یک تصفیه ایدئولوژیک

از او با خصلت‌های «آرامش عجیب»، «بی‌هراس از مرگ» و «باورمند متعصب به اسلام» یاد شده است. همین ویژگی‌ها سبب شده بود که اعضای سازمان به وی و عملکردش اطمینان کامل داشته باشند و اظهارنظرهای وی در بسیاری از موارد ملاکی برای رهبران سازمان بود
گزارش یک تصفیه ایدئولوژیک
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ مرتضی صمدیه لباف در سال ۱۳۲۵ش در اصفهان به دنیا آمد و در خانواده‌ای مذهبی و متدین تربیت و رشد یافت. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند، و پس از قبولی در کنکور در رشته مهندسی فیزیک در دانشگاه آریامهر (صنعتی شریف کنونی) مشغول به تحصیل شد. در دانشگاه با محمد یزدانیان عضو سازمان مجاهدین آشنا و به‌واسطه روحیه پورشور و انقلابی که داشت از طریق یزدانیان جذب سازمان مجاهدین خلق شد و مدتی را به مطالعه کتب سیاسی-مذهبی اختصاص داد. وی از ضربه شهریور 1350ش ساواک در امان ماند و با اسامی مستعار «محمدتقی» و «حسین» به فعالیت و مبارزه ادامه داد. مرتضی از سال 1351ش به زندگی مخفی روی آورد و از اعضای خانه‌های تیمی خیابان نصر و خیابان عارف بود و تحت مسئولیت لطف‌الله میثمی، بهرام آرام، مجید شریف‌واقفی و وحید افراخته فعالیت می‌کرد. در نیمه دوم سال 1353ش در کنار مجید شریف‌واقفی قرار گرفت تا با انشعاب و ایجاد گروهی مستقل به مقابله با جریان مارکسیستی سازمان برخیزند، اما طرح آنها لو رفت. رهبران مارکسیست سازمان با احساس خطر از جانب این دو به فکر تصفیه ایشان افتادند.
 
از خانه‌های مخفی تا عملیات‌های مسلحانه
بنا بر گزارش‌های تاریخی، مرتضی صمدیه لباف در سال 1350ش به عضویت سازمان مجاهدین خلق ایران- که در آغاز دارای اعتقادات اسلامی و هدف آن ایجاد یک جامعه توحیدی و برقراری حکومت اسلامی بود- درآمد. البته لطف‌الله میثمی، از اعضای اصلی سازمان، ورود مرتضی صمدیه به سازمان مجاهدین را قبل از سال1350ش می‌داند و بر این نکته تاکید دارد که بعد از ضربه اول شهریور 1350ش ساواک به سازمان، او در عملیات‌های بسیاری شرکت کرد. میثمی به نقل از صمدیه لباف درباره چگونگی فعالیت‌های وی گفته است: «او به من گفته بود که ابتدا در یک کادر علنی فعالیت می‌کند که با سازمان مخفی در ارتباط بوده است، اما بعد از اینکه یک مسئله امنیتی برایش به‌وجود آمد، سعی کرد مخفی شود».[1] اما ساواک تا سال 1353ش از مخفی شدن او هیچ اطلاعی نداشت؛ چراکه مرتضی از سال1350 تا 1352ش، یازده خانه عوض کرده بود و این روال تا زمان دستگیری‌اش توسط ساواک در سال 1354ش ادامه داشت.
 
صمدیه لباف پس از آنکه به زندگی مخفی روی آورد فعالیت‌های سیاسی ـ ایدئولوژیک و نظامی خود را به‌طور جدی پیگیری کرد. او که در تیراندازی و شلیک با اسلحه مهارت و ورزیدگی خاصی داشت، مدتی به کارهای تحقیقاتی و مطالعاتی روی آورد و برنامه‌های فارسی‌زبان رادیوهای خارجی را خلاصه می‌کرد؛ همچنین، به دلیل مهارت و قاطعیت نظامی و هوشیاری فوقالعاده‌اش در مسائل امنیتی در بسیاری از عملیات‌های شناسایی، بمب‌گذاری و طرح‌های ترور از جمله ترور نافرجام سلطان قابوس در ایران و ترور سرتیپ رضا زندی‌پور مشارکت داشت. از او با خصلت‌های «آرامش عجیب»، «بی‌هراس از مرگ» و «باورمند متعصب به اسلام» یاد شده است.[2] همین ویژگی‌ها سبب شده بود که اعضای سازمان به وی و عملکردش اطمینان کامل داشته باشند و اظهارنظرهای وی در بسیاری از موارد ملاکی برای رهبران سازمان بود؛ تا جایی‌که بهرام آرام به اعضای سازمان گفته بود: «من حاضرم به قرآن قسم بخورم که اگر صمدیه دستگیر بشود هیچ کس را لو نمی‌دهد... از آنجایی که صمدیه انسانی شجاع و نترس است، هرگاه در مسائل امنیتی تردید و دودلی پیدا کردید و در انتخاب راه دچار مشکل شدید... از صمدیه کمک بگیرید... در او هیچ رگه‌ای از محافظه‌کاری دیده نمی‌شود. اگر بگوید فلان کار خطرناک است، باید آن را پذیرفت و آن را به‌حساب محافظه‌کاری نگذاشت».[3]
 
انحراف ایدئولوژیک سازمان: آغاز رویارویی‌ها
سازمان مجاهدین خلق یکی از سازمان‌های چریکی- سیاسی دوره پهلوی بود که با رویکردی مذهبی و قرائتی متفاوت از اسلام رایج و سنتی به مبارزه با رژیم دست زد. آنها با طرد هرگونه مبارزه مسالمت‌آمیز با اتخاذ مشی مسلحانه راهی دیگر برگزیدند، اما در پی ضربه سال 1350ش کادر رهبری بر آن شد تا با تحلیل شکست سازمان عوامل آن را شناسایی کند. در این تحلیل، بخشی از آنان مذهب را عامل شکست دانستند و در نتیجه از حدود سال 1353ش ایدئولوژی سازمان به سمت حذف مذهب و اسلام از رویکردهای مبارزاتی سازمان و روی آوردن به اندیشه‌های چپ و مارکسیستی پیش رفت. به گفته عزت‌شاهی این تغییر ایدئولوژی نارضایتی و مقاومت نیروهای مذهبی را برانگیخت و کسانی مانند شریف‌واقفی، صمدیه لباف و سعید شاهسوندی به ایستادگی در برابر جریان مارکسیستی درون سازمان تصمیم گرفتند.[4]
 
در این میان، صمدیه لباف وقتی مارکسیسم را در سازمان مشاهده کرد، قاطعانه در برابر این انحراف ایستاد و به وحید افراخته اعلام کرد که دیگر به دلایل اعتقادی نمی‌خواهد با سازمان کار کند.[5] او
ارتباطش را با مجاهدین مارکسیست قطع کرد و با شریف‌واقفی، که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک قبلا از مرکزیت تصفیه شده بود، مرتبط شد. آنها پس از گفت‌وگو با یکدیگر به این نتیجه رسیدند که خودشان باید ضمن قطع ارتباط تدریجی با مجاهدین مارکسیست، با جمع‌آوری سلاح و مهمات و جذب نیرو حرکت جدیدی را شروع کنند.[6] محمدطاهر رحیمی، از کادرهای درجه یک سازمان، درباره این تغییر استراتژی صمدیه، طی اعترافات خود نوشته است:
 
«... مدتی بود که من می‌دانستم مرتضی در مقابل مارکسیست شدن مقاومت می‌کند و به‌هیچ‌وجه دست از اسلام برنمی‌دارد؛ ... این مطلب گذشت تا جریان عمل تیمسار ]سرتیپ زندی‌پور[ پیش آمد. من در آن جریان به‌خوبی می‌دیدم که او هماهنگی لازم را با ما ندارد. نه از نظر لباس و نه از نظر فکری...  به‌هرحال، در همین شرایط، یک بار که او را برای شناسایی فرستاده بودند، گفته بود: من دیگر تفنگ شما نخواهم شد... و لذا از رفتن به‌دنبال شناسایی سرباز زده بود. از همین‌جا بحث علنی او با مسئولش -وحید افراخته- آغاز می­‌شود و جبهه‌گیری او نیز در مقابل مسئولش تشدید می‌‌‌گردد...».[7]
 
این مسئله حدس ارتباط منظم مخالفان را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و بنابراین تصمیم به مذاکره اولیه با مخالفان گرفتند. طی چندین تماس که در فروردین‌ماه 1354ش بین وحید افراخته، به نمایندگی از مرکزیت، با شریف‌واقفی و صمدیه لباف گرفته شد، آنان به‌صراحت اظهار کردند که دیگر نمی‌خواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی گرفته‌اند.
 
در همین زمان، شریف‌واقفی که از مرکزیت تصفیه شده بود، با همراهی و کمک صمدیه لباف مسلح شد و شروع کرد به جمع‌آوری افراد مذهبی برای تاسیس گروه جدید. صمدیه لباف نیز تصمیم جدی خود را برای مقابله با مجاهدین مارکسیست عملی کرد؛ او ابتدا اموال و ابزار در اختیارش را ضبط کرد تا از این طریق مانع تحویل آنها به جناح مرکزی شود. در یکی از این اقدامات، انبار اسلحه‌ای را که در اختیار سیف‌الله کاظمیان قرار داشت، تصاحب کرد و مانع از تحویل آن به بهرام آرام شد.[8] در همین ارتباط مجید مطالبی از طرح نقشه، برنامه و تصمیماتشان را با لیلا زمردیان، همسر تشکیلاتی‌اش، در میان گذاشت و لیلا هم تمام آنها را به شهرام و آرام منتقل کرد. بدین‌ترتیب، این طرح‌ها و نقشه‌ها نزد مجاهدین مارکسیست لو رفت و آنها فهمیدند که صمدیه لباف و شریف‌واقفی چه در سر دارند. مجاهدین مارکسیست این حرکت و نقشه را برنتافتند و تصمیم به تصفیه این دو گرفتند.
 
شریف‌واقفی و صمدیه لباف در دام خیانت
از جمله توجیهات و انگیزه‌های مرکزیت سازمان در ترور مجید شریف‌واقفی و به‌ویژه صمدیه لباف، ترس از نوعی انتقام‌گیری بوده است. رحیمی در اعترافات خود این موضوع را تایید کرده و گفته است: «... شب دوشنبه بهرام در خانه تیمی ... درحالی‌که شدیدا ناراحت بود، این مسئله را مطرح کرد که از این به بعد دیگر آنها ]مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیّه لبّاف[ به‌صورت دشمنان ما خواهند بود و با توجه به تعصب شدید مرتضی در مورد مذهب، ممکن است بعد از این مهم‌ترین رسالت خود را از بین بردن افرادی بداند که سازمان را به مارکسیسم سوق دادند. درنتیجه ... تصمیم گرفته شد هرچه زودتر آنها را از بین ببریم».[9]
 
بدین‌ترتیب، اجرای طرح حذف فیزیکی شریف‌واقفی و صمدیه لباف به شکلی توطئه‌آمیز در روز 16 اردیبهشت 1354ش کلید خورد. شریف‌واقفی طبق قراری که از طریق زمردیان به وی ابلاغ شد، برای گفت‌وگوهای آخر با وحید افراخته در سه‌راه بوذرجمهوری قرار ملاقات داشت، اما وحید افراخته با کمک حسین سیاه‌کلاه، طبق برنامه قبلی شریف‌واقفی را در همان‌جا ترور کرد.[10]
 
 اما صمدیه از دام تروری که برایش در یکی از کوچه‌های بین خیابان سلمان فارسی و نظام‌آباد (شهید مدنی) چیده بودند به‌رغم اصابت گلوله و جراحت وارده رهایی یافت. شدت جراحت او را مجبور کرد تا به بیمارستان سینا برود، مامورین او را آنجا دستگیر و به بیمارستان شهربانی بردند. پس از بهبود صمدیه با زیرکی تمام در بازجویی‌ها حادثه مسجد هاشمی و نقش خود در ترور زندی‌پور را مخفی کرد و خود را قربانی اختلافات ایدئولوژیک با رهبران مارکسیست سازمان خواند، اما با دستگیری محسن خاموشی و وحید افراخته و اعترافات آنها، ورق برگشت و نقش‌های صمدیه لو رفت.[11] بر این اساس، کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک بازجویی و شکنجه‌ شدید صمدیه را آغاز کرد، اما وی حاضر به همکاری با مأموران ساواک نشد و هیچ کس را لو نداد. سرانجام، پس از ماه‌ها زندان، بازجویی و شکنجه، مرتضی صمدیه لباف از سوی دادگاه نظامی به مرگ محکوم شد. حکم اعدام او در 4 بهمن 1354ش به اجرا گذاشته شد و بدین‌ترتیب وی قربانی خیانت و دسیسه کسانی شد که روزی به اسم او قسم می‌خوردند.
 
 
پی‌نوشت‌‎ها:
 
[1]. لطف‌الله ميثمي، «شهيد صمديه لباف: پوينده نسبت دين و علم»، چشم‌انداز ايران، ش 18، 1381، ص 4.
[2]. لطف‌الله ميثمي، آنها كه رفتند (خاطرات لطف‌الله ميثمي)، ج 2، تهران، صمدیه، 1390، صص 333، 408، 412، 445.
[3]. لطف‌الله ميثمي، «شهيد صمديه لباف: پوينده نسبت دين و علم»، همان، ص 5.
[4]. محسن کاظمی، خاطرات عزت‌شاهي، تهران، سوره مهر، 1398، ص 548.
[5]. مهدی حق‌بین، منافقین خلق، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 100.
[6]. محسن کاظمی، خاطرات عزت‌شاهي، همان.
[7]. جمعی از پژوهشگران، سازمان مجاهدین خلق: پیدایی تا فرجام (1384 - 1344)، ج 2، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1385، صص 3 تا 7.
[8]. محمدصادق کوشکی، تبار ترور، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 69.
[9]. جمعی از پژوهشگران، سازمان مجاهدین خلق: پیدایی تا فرجام (1384 - 1344)، همان.
[10]. Ervand Abrahamian, the Iranian Mojahedin, Yale University Press, 1992, pp 163-165.
[11]. محسن کاظمی، خاطرات احمد احمد، تهران، سوره مهر، 1389، صص 335-336.
 
https://iichs.ir/vdcfmvd0.w6dtxagiiw.html
iichs.ir/vdcfmvd0.w6dtxagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما