ادبیات جدید ایران از دوره مشروطه آغاز می شود و به تدریج گسترش می یابد. مجموعه عوامل مختلف به تحولات فرهنگی عصر مشروطه مدد می رساند. رفت و آمد نخبگان سیاسی و فکری جامعه ایران از قبیل سیاحان، بازرگانان، دیپلماتها و دانشجویان به کشورهای غربی و از سوی دیگر، ورود غربیان به ایران، ایجاد مؤسسات مدنی...
ادبیات به عنوان بخشی از فرهنگ جامعه انعکاس اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن است. در عین حال بیانگر آرمانها و آرزوها و از سوی دیگر نظام ارزشی حاکم بر آن است ادبیات بیان حال جامعه است و نهادی است اجتماعی که زندگی را به نمایش در می آورد.1
ادبیات جدید ایران از دوره مشروطه آغاز می شود و به تدریج گسترش می یابد. مجموعه عوامل مختلف به تحولات فرهنگی عصر مشروطه مدد می رساند. رفت و آمد نخبگان سیاسی و فکری جامعه ایران از قبیل سیاحان، بازرگانان، دیپلماتها و دانشجویان به کشورهای غربی و از سوی دیگر، ورود غربیان به ایران، ایجاد مؤسسات مدنی، فکری و فرهنگی مدرن از قبیل مدرسه دارالفنون، ترجمه کتب و رساله های غربی، به ویژه در زمینه فلسفه، اجتماع و سیاست، در قالب مقالات، رمانها و نمایشنامه ها، ورود دستگاه چاپ و گسترش روزنامه نگاری و در تعقیب آن نیازهای جامعه انقلابی به بسط و گسترش فعالیتهای فکری، سیاسی در مقابله با استبداد شاهی عوامل اصلی این تحولات اند.
به تدریج نیاز به زبان محاوره ای و ساده برای ارتباط فکری با توده مردم، ضرورت ایجاد ادبیاتی، اعم از نثر و شعر، را به وجود آورد که نتیجتا زبان را دچار دگردیسی کرد. در این زمان، دیگر زبان نثر مجرد، منشیانه و رسمی گذشته که بسیار پرتکلف می نمود و کارآمدی آن در حد خواص بود جوابگوی نیازهای روز نبود. بنابراین، نثر واقعگرای جدید در میان عوام جای باز کرد.
ادبیات مدرن دوره های مختلفی را طی کرد، به صورتی که می توان این دوره ها را، بنا به ملاحظاتی، از یکدیگر تفکیک کرد؛ گرچه این تقسیم بندی بسیار مشکل و گاه به علت تشابهات غیردقیق است. ادبیاتی که در شب قبل از انقلاب مشروطیت ابداع و پایه گذاری شد تا سالهای پس از استبداد صغیر سبک ویژه ای را به خود اختصاص می دهد. سپس در سالهای ابتدایی دهه دوم قرن بیستم مصادف با 1300ه . ش وارد مرحله جدیدی می شود به صورتی که می توان این سال را، به تسامح، مرز مشترک دو دوره قلمداد کرد. در عین حال، هر دو دوره دارای مؤلفه های مشترکی هستند که برخی مؤلفه ها در یک دوره پررنگتر و یا کمرنگ است. این مؤلفه های مشترک عبارت اند از: حاکمیت گفتمان ناسیونالیسم و اندیشه ترقی شامل مفاهیمی چون تجدد، آزادیخواهی، قانونخواهی، استبدادستیزی، مشروطه طلبی، اصلاح طلبی، ملی گرایی، که به نوبه خود به اجزای ریزتری از قبیل نقد سیاست و اجتماع، اعتراض به دستگاه حاکمه، دینستیزی و زرتشتیگری، ایرانیگرایی افراطی و فائق آمدن بر حس حقارت در مقابل غرب بخش پذیر است. با این وصف، می توان گفت این ادبیات، که تبلور آن را بیشتر در نثر ادبی می بینیم، دارای مضمون سیاسی ـ اجتماعی است. این نثر در رسانه ها، روزنامه ها، نمایشنامه ها، ترجمه ها، رمانها و داستانهای کوتاه و خاطره نویسیها قابل پیگیری است. در سالهای ابتدایی نهضت مشروطه فرهنگ و هنر و اصولاً مقوله ادبیات بیشتر جنبه اعتراضی دارد. لذا عنصر اعتراض خود را در نثر و نظم موجود نشان می دهد. این رهیافت تا سالهای پایانی عصر قجرها ادامه مییابد.
در سالهایی که دغدغه های انقلابی عصر مشروطه، بنا به دلایل مختلف از جمله احساس شکست و ناکامی، کاهش یافت و گرد و غبار ناشی از چندین سال مجاهدت و تلاش فرو نشست، پابه پای رکود فعالیتهای اعتراضی، از میزان نوشتارهایی که در همان جهت نشر مییافت نیز کاسته شد. اگر نوشته های سیاسی ـ اجتماعی قبل بسیار پرتنش و در عین حال صریح، خطابی و پر مغز به نظر می رسند با کاهش فعالیت انقلابی و رکود در آن و به خصوص تبدیل انقلاب به تأسیس حکومت پهلوی آن دسته از نوشته ها، چه از حیث اسلوب و چه محتوا، جای خود را به تألیف ادبیاتی میان مایه و کلاً مرتبط با ادبیات غرب می دهد.
در این دوره آهنگ تجدد ادبی سیر صعودی می پیماید و البته خود را در ساحتهای دیگری نشان می دهد. هر چند نوشته های سیاسی و انتقادی، به ویژه در راستای مقابله با استبداد شاهی، رنگ می بازد؛ ولی اینگونه نوشته ها در صورتهای جدید مطرح می شوند. در همین اثنا مفهوم «انقلاب ادبی» در متون ادبی جای باز می کند. اما این مفهوم خالی از اشکال نبود. «در انقلاب ادبی موضوع و هدف ادبیات، ادبیات و دگرگونی ادبیات است»2چرا که ادبیات موضوع انقلاب مشروطه نبود که آن را بخشی از انقلاب و یا تمام انقلاب بدانیم، چنانکه میرزا تقی خان رفعت آن را تتمه انقلاب سیاسی و اجتماعی می دانست، بلکه موضوع انقلاب مشروطه مؤلفه های فوق بود. در عین حال، انقلاب خود موضوع ادبیات بود. از این رو، در این دوره می توان از مفهوم «ادبیات انقلابی» نام برد؛ برای نمونه شعر در این دوره از اسارت دربار و دیوانیان خارج شد و به عنوان ابزاری فرهنگی در خدمت مبارزه با بیدادگری اجتماعی قرار گرفت. ادبای عصر با خلق آثار جدید خود در جهت اهداف و آرمانهای انسانی و اجتماعی انقلاب حرکت می کردند. آثار ایشان با رویکرد به ارزشهای سیاسی، اجتماعی شکل گرفت. آنها، بسان سایر انقلابیون، در پی تحول اجتماعی بودند؛ به همین دلیل، نظم و نثرشان در بطن انقلاب و در خدمت آن بود. موضوع انقلاب ادبی تا خلق آثار «نیما»، به ویژه افسانه در سال 1301ه . ش، به موفقیت نرسید و در عین حال مورد طعنه سنتگرایان و حتی تجددگرایان بود. از جمله ایرج میرزا شاعر نوگرای وقت به طنز گفت:
انقلاب ادبی محکم شد
فارسی با عربی توأم شد
در تجدید و تجدد وا شد
ادبیات شلم شوربا شد
این جوانان که تجدد طلباند
راستی دشمن علم و ادباند
در دوره حکومت پهلوی اول رنگ سیاسی ادبیات کم می شود و بیشتر جنبه اجتماعی و، البته از نوع نقد اجتماعی، پیدا می کند، نقد انحطاط اجتماعی به ویژه در آنجایی که مناسبات و فعالیتهای مختلف نتوانسته است آمال و آرزوهای مشروطه خواهان را برآورده سازد. در ساحات دیگر، از قبیل رمانهای اجتماعی جای باز می نماید. مخاطب این دسته از رمانها بیشتر قشر متوسط و مرفه اجتماع هستند. شاید علت شکل گیری این رویکرد آن باشد که بخشی از مشروطه خواهان وظیفه سیاسی خود را با روی کار آوردن حکومت پهلوی پایان یافته تلقی می کردند و بر آن بودند که باید به حکومت برآمده از مشروطه که شعار اصلاح طلبی داشت مدد رسانند و در این زمینه باید به اصلاحات اجتماعی مورد نظر دستگاه حاکمه قیام نمایند. بخشی دیگر نیز به این نتیجه رسیدند که اگر سر و سامان دادن به امور کلان میسر نیست پس به تربیت امور اخلاقی و اجتماعی بسنده کنیم که این خواسته بسیاری از اهل ادب، حتی از دوره قبل هم، بود. و از همه مهمتر، فضای سانسور و خفقان حاکم اجازه پرداختن به امور دیگر به خصوص امر سیاست را جز برای پروژههای تجویزی نمی داد.
اختناق حاکم در این دوره فرصت مساعدی را جهت خلق آثار بدیع ادبی، به ویژه آثار هنری از قبیل شعر، نمی دهد. از آن روی که در این دوره فعالیتهای فکری، علمی و عملیاتی با مدیریت آمرانه صورت می پذیرد، مجالی برای ارائه آثار هنری، که قاعدتا باید از درون بجوشد، وجود ندارد. به این دلیل، خلق آثار ادبی در همان حیطهای که دستگاه حکومتی مجاز می داند صورت می پذیرد. بدیهی است که یکی از دلائل پرداختن ادبا به تحقیقات ادبی مربوط به ایران باستان، علاوه بر حاکمیت گفتمان مسلط، ترس و نگرانی از ورود در آثاری است که می تواند به تحریک دستگاه پلیسی بینجامد. بنابراین، پرداختن به آثار خنثی، وحتی مورد حمایت رژیم، توجه کلی ادبا را به خود جلب می نماید.
مؤلفه های اصلاح طلبی در این دوره بیشتر ناظر بر کیفیات روابط اجتماعی، نقد خلقیات ایرانی، خاصه نقد غیر صریح بوروکراسی حاکم و وضعیت زنان است. مفاهیم سیاسی و اجتماعی، در این مقطع، آمیخته به نوعی اخلاقگرایی و اصلاح رفتاری است، گرچه مؤلفه تجددگرایی و ملی گرایی، اگر آن را دارای ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بدانیم، به نقطه اوج خود می رسد. علت این امر حمایت دستگاه حاکمه و فضاسازی ادبای درباری است. این دوره، دوره بازنگری مجد و عظمت گذشته ایران و یادآوری افتخارات گذشته است که البته گامهای ابتدایی آن در همان دوره اعتراض برداشته شده بود. در این عصر، علاوه بر به اوج نشستن نظریه پردازیها، این آرمانها جنبه عملیاتی پیدا می کنند. منجی خواهی، ضرورت وجود دیکتاتوری صالح و تأسیس دولت ملی یا حکومت متمرکز و وحدت ملی و حاکمیت ایرانی با همان عظمت گذشته از رئوس آثار ادبی این دوره است. ناسیونالیسم این دوره، به علت خصلتهای نوستالژیک، بیشتر جنبه رمانتیک و گذشته گرا پیدا می کند؛ و از سوی دیگر، با فکر تجدد گره خورده شاکله فرهنگ وقت را پی می ریزد.
در بطن این دوره، به تدریج، با ورود تحصیلکردگان در غرب در امور ادبی و فرهنگی کشور، رویکردی جدید آغاز می گردد که خود به خلق آثار ادبی مدرن، همراه شکل گیری تأسیسات مدرن فرهنگی، می انجامد. صادق هدایت و بزرگ علوی، از تأثیرپذیرفتگان آراء مارکسیستی، در زمره همین گروه و از پیشگامان آن هستند.
قبل از پرداختن به مناسبات فرهنگی و وضعیت ادب و هنر در دوره پهلوی اول، باید در ابتدا به میراث ادبی و هنری دوره قبل به اختصار اشاره کنیم.
نثر قبل از مشروطه را نثری متکلف، منشیانه، دیوانی، و مستوفیانه، رسمی و حکومتی و درباری می نامند که این خود ریشه در سنت داشت. اصولاً نثر ادبی فارسی تا دوره تیموریان، و حتی عصر صفوی، صرفاً برای خواص، یعنی امیران و وزیران و اهل فن، و دارای ویژگیهای فوق بود. از سده نهم و آغاز سده دهم زبان گفتاری ویژگیهای قبلی خود را از دست می دهد و مردمی می شود و تنها از آن زمان است که مردمی شدن ادب و هنر، رواج و رونقی به فرهنگ توده می بخشد.3
نثر منشیانه قاجاری از قبیل نوشتههای قائم مقام فراهانی و مجدالملک سینکی (صاحب رساله کشف الغرایب مشهور به رساله مجدیه) مانند پل ارتباطی تکلفات نثر گذشته را کنار می گذاشت و سادگی و رسایی را وارد نثر جدید می کرد و در اتصال با نثر مشروطه روایی و همه فهمی را در نثر جدید به ارمغان می آورد. قائم مقام در نثر و نظم متجدد بود، اما بنا و پایه اساسی قدیم را حفظ می کرد. او در آثار خود افکار نو و ظرافتکاریهای تازه ای ارائه داد. چنین رویکردی محصول سالهای پایانی قرن سیزدهم بود، سالهای قبل تر از زمان اقدامات امیرکبیر که حس نوجویی و نوپروری در تجددگرایان خاندان قاجار (: شامل شاهزادگان و فرزندان عباس میرزا) که آشنا با مفاهیم جدید بودند، وجود داشت.
... ولی پس از آمدن امیرکبیر یکباره حزب قدیم با ریش و کلاه دراز و شال و کمر و قبای سه چاک وکفش صاغری و موازنه و سجع و مراعات نظیر و کثرت مترادفات عربی و فارسی و انبوه شواهد و استدلالات، همه رو به قهقرا نهادند. ریش تراشی و سرداری و کلاه کوتاه و زلف یکدست و کفش ارسی و نثر ساده و مراسلات مختصر و زبان فرانسه و کتاب چاپی و روزنامه و عکاسی و خط نستعلیق خوانا و جمع و خرج مملکتی مطابق کتابچه و دستورالعمل و سرباز نظام و مدرسه دارالفنون و قراولخانه در محلات و غیره روی به اعتلاء و ارتقاء نهاد.4
با این حال، آن انقلاب مشروطه و سپس تحولات بعد از آن بود که ضرورت به کارگیری نثری جدید را در پیکره فرهنگ جامعه ایجاب می کرد، زبانی که بتواند در بین توده مردم راه پیدا کند و ندای آزادیخواهان ضد استبداد را به مردم برساند.
همانگونه که ساخت اجتماعی و سیاسی اقتصادی و فرهنگی جامعه ایرانی در برخورد با عوامل و ایده هایی که از جهان بیرون به ویژه از اروپا و آمریکا به درون آن سرریز کرده، دچار بحرانهای سخت و دگرگونیهای ژرف بوده است، زبان نیز همچون رابطه اساسی این جامعه، بیرون از آن و در نتیجه بردار اصلی همه این بحرانها و دگرگونیها یعنی بردار ایده ها و اندیشه ها و گفتمانها هم در پدید آوردن آن بحرانها و دگرگونیها نقش بنیادی داشته و هم خود از آنها اثر پذیرفته است.5
در همین دوره بود که نظم جایگاه والای خود را به تدریج از دست داد و در عوض نثر جایگاهی رفیع برای خود پیدا کرد، چرا که مدرنیسم بیشترین تأثیر را بر نثر و سپس نظم گذاشت. گرچه نظم نیز زیر تأثیر امواج مدرنیسم دیگر بیانی اشرافی و درباری نداشت و شعرا، با به کارگیری مفاهیم و واژگان عامیانه، سعی کردند با مخاطبان خود بسیار ساده و صریح سخن بگویند.
گرچه دهخدا زبان عامیانه و طنز را وارد ادب فارسی کرد و بعد از آن متون نقد ادبی جمالزاده را به عنوان پیشاهنگ عصر جدید ادب فارسی معرفی کردند ولی قبل از آنها متجددینی نظیر طالبوف و آخوندزاده و زین العابدین مراغه ای حداقل زمینه هایی را در این راستا فراهم ساخته بودند. جمالزاده در همین رابطه نوشت:
ایران امروز در جاده ادبیات از اغلب ممالک بسیار عقب است. در ممالک دیگر ادبیات به مرور زمان تنوع پیدا کرده و از پرتو تنوع روح تمام طبقات ملت را در تسخیر خود آورده و هر کس از زن و مرد و دارا و نادار، از کودک دبستانی تا پیران سالخورده را به خواندن راغب نموده و موجب ترقی معنوی افراد ملت گردیده است. اما در ایران ما بدبختانه عموما پا از شیوه پیشینیان برون نهادن را مایه تخریب ادبیات دانسته و عموما همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی، که مشهور جهان است، در ماده ادبیات نیز دیده می شود. به این معنی که شخص نویسنده وقتی قلم در دست می گیرد نظرش تنها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلاً التفاتی به سایرین ندارد و حتی اشخاص بسیاری را نیز که سواد خواندن و نوشتن دارند و نوشته های ساده و بی تکلف را به خوبی می توانند بخوانند و بفهمند هیچ در مد نظر نمی گیرد و خلاصه آنکه پیرامون «دموکراسی ادبی» نمی گردد.6
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رنه ولک، آوستن وارن. نظریه ادبیات. مترجمان ضیاء موحد و پرویز مهاجر. تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373. ص 99 .
2. قیصر امینپور، «از ادبیات انقلابی تا انقلاب ادبی»، کیان، ش 40، س 7، بهمن و اسفند 1376 .
3. نک: حسینعلی بیهقی. پژوهش و بررسی فرهنگ عامه ایران. تهران، آستان قدس، 1367. ص 50 .
4. محمدتقی بهار، سبکشناسی، ص 371 .
5. داریوش آشوری. بازاندیشی زبان فارسی. تهران، نشر مرکز، 1372. ص 10 .
6. قصه نویسی محمدعلی جمالزاده. به کوشش علی دهباشی. تهران، شهاب ثاقب و سخن، 1378. ص 223 . https://iichs.ir/vdca1.ne449nukk5.html